var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱- من از آدمهایی که انجام تصمیماتشون رو موکول به زمان خاصی میکنن، خوشم میاد. آدمهای «از فلان موقع شروع میکنم...». مهم نیست رژیم غذایی باشه یا نماز خوندن یا ترک خودارضایی یا هر تغییری در خصایل رفتاری. این آدم ها میدونن یه جای کار اشکال داره و اونقدر فروتن و‌ ساده هستن که بخوان خودشون تغییر بدن. فقط نیاز به کمی حمایت و عزت نفس دارن. به «از فلان موقع...» گفتنشون روی خوش نشون بدین و زرتی نگین: "چرا بعدا؟ از همین الان شروع کن..." به جاش شرایط رو فراهم کنین که سر تصمیمشون بمونن. انتظار یه استحاله کامل نداشته باشید، فقط قراره بهتر بشن... بهتر باشن.

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۵۵
آقای پدر

متاسفم برای خودم...

بیشتر از اونکه تصور میکنی، میدونم!

نمیدونم بیشتر از اسفند متنفرم یا فروردین یا...


پی نوشت:

نیمی از اولین روز سال جدید به سردرد گذشت... و تمام روز دوم به تلاش برای نداشتن سردرد!

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۲۸
آقای پدر

۱- فکر کنم اولین عید و سال تحویلی که حدودا یادمه مربوط به سال ۶۷ میشه... دقیقا سی سال پیش! اینکه اونقدر عمر دارم که عددی مثل سی در اون جا میگیره برام عجیب میرسه. فکر میکنم سالهایی رو که گذروندم باید بهتر میگذروندم. اما یه چیزی رو میدونم، حالا بهتر میدونم از زندگی و لحظاتم چه طور لذت بیشتری ببرم. با خوندن، با نوشتن، با پیاده روی، با مسافرت، با بازی با فندق، با خرید با بزرگه، با کار، با درس، با همکار، با دوست، با دمنوش، با قهوه، با رانندگی، با شمع، با گلدون... میتونم خوب و خوشحال و سلامت و راحت باشم و عاشق هم نباشم! 

۲- در ده سال گذشته، این دومین باره که لحظه سال تحویل، در کنار خانواده همسر نیستیم. راستش یادم میاد که در آغاز زندگیمون، دقیقا ده سال پیش اینجوری باهم هماهنگ کردیم که یک سال درمیون عید پیش خانواده یکیمون باشیم. گفتن نداره که هنوز اون «یک سال درمیونه» من نرسیده که ما کنار خانواده من یا حتی اصلا خونه خودمون باشیم. از این موضوع دلخور نیستم. راستش برای خودم ابدا مهم نیست کجا باشیم اما بی توجهی بزرگه نسبت به اون قول و قرار آزاردهنده شده. 

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۰۰
آقای پدر

رهایی از شکست عشقی

برطبق یک تحقیق انجام شده از۱۰۰۰ فرد مجرد، مشخص شده است که مردان در هنگام شکست عشقی، زمان بیشتری را نسبت به زنان در ناراحتی و غم ناشی از جدایی و شکست سپری می کنند. (Journal of Health and Social Behavior)

مهمله، به جد عرض میکنم که مهمله، دستکم تو جامعه ما. تو جامعه ای که متشرعین تا چهارتاشو برای خودشون مستحب میدونن و متجددین چندتا چندتا زیربغل میزنن که دیگه این حرفا مطرح نیست. این که تموم شد میریم سروقت بعدی. مثل بازی کامپیوتری میمونه، مرحله عوض میکنی. اما خانوم ها چی؟ متشرعین و متجددینشون سروته یه جورن. فقط پوششون فرق داره. تازه تا دنیا دنیاس هم «جز جیگر» و «مرده شور» و «سرتخته» حواله طرف میکنن.


رانندگی در شهر

تحقیقات ترافیکی انجام شده در سال ۲۰۱۰ نشان می دهد که ۸۰٪ عاملین تصادفات شهری مردان بوده اند. زنان به سبب رعایت احتیاط، کمتر از مردان دچار حادثه می شوند.

خب اینکه کاملا بدیهیه. وقتی دودستی فرمون بچسبی و سرت نهایتا تا زاویه ۱۰ درجه به طرفین متمایل بشه و سرعتت از ۵۰ بالا نزنه باید امار تصادفاتشون پایین تر باشه. هرچند همینم جای بحثه. چرا که اولا ما معمولا از برخوردای کوچیک و جزئی صرفنظر میکنیم و به «جنسیتش» میبخشیم و دوما بیشتر تصادفات آقایون بواسطه کندی، ناشیگری راننده های خانم و یا اعصابخوردی منزل و محل کارو تحصیل که ازقضای روزگار خانومها باعث و بانیش هستن، ایجاد میشه. یعنی قطعا اگر ریشه تصادفات بررسی بشه، نتیجه آمار به گونه دیگه ای بدست میاد. به علاوه هیچ دقت کردین که عمده تصادفات و خوردگی های ماشین خانومها مربوط به طرفین میشه و نه جلوی ماشین؟ این از همون مشخصات رانندگی که عرض کردم نشات میگیره.

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۰۲:۰۰
آقای پدر

امروز، یکی از اون روزاست. باز یکی از همون روزا...

همون روزا که نباید رفت سرکار، نباید خوابید، نباید توی خونه نشست.

از همون روزا که دلت میخواد فنجون چای یا قهوه ات رو بین دوتا دستات بگیری و لب پنجره نم زده و نیمه باز بایستی و آدمها و خیابون ها و کوه ها رو نگاه کنی...

از همون روزا که دوست داری بزنی بیرون، دستات بکنی تو جیبت، سرت بندازی پایین و آروم آروم پیاده رو ها رو گز کنی...

از همون روزا که ترجیح میدی به جای فکر کردن، فقط حس کنی. نه به کسی فکر کنی و نه به کاری، نه حسرت عشق گذشته ای رو بخوری و نه در آرزوی عشق دیگه ای باشی، نه به گذشته فکر کنی و نه برای آینده برنامه ریزی کنی...

امروز از همون روزاست که فقط باید حس کرد... بوکشید، گوش کرد، نفس کشید، راه رفت... امروز باید زندگی کرد.



پی نوشت: هیچ تصمیمی برای نوشتن نداشتم، سیستم بیان قابلیت حذف موقت نداره، دل بستن وبلاگم رو هم ندارم. برای همین فقط ولش کردم به امان خدا. اما امروز صبح... مسحور کننده بود و هست.

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۴۴
آقای پدر

۱- زندگی در جریانه. خیلی ساده و معمولی و اتفاقا با آرامش. وضعیت خونه و من و دخترا خوبه و عصر با هم نقاشی میکشیم و کتاب میخونیم و کارتون میبینیم و شام میخوریم و میخوابیم. همینطوری سه تایی باهم. یه جورایی زندگیمون خیلی سه تایی شده. شاید براتون جالب باشه که برای فندق واژه دوتایی وجود نداره و هر جمعی رو سه تایی میدونه. هر تجمع بیش از یه نفری میشه «سه تایی»! سرکار هم همه چی روی رواله. نه تنش و درگیری خاصی هست و نه فشار و استرس اضافی. کلا اونایی که کار آموزشی انجام دادن در جریان هستن که نیمه دوم سال تحصیلی کلا خیلی سریع تر میگذره.

۲- بعد از دوماه دوباره رفتیم مسافرت. حالا نه اونجوری که برنامه ریزی کرده بودیم اما اجازه هم ندادیم بخاطر بدقولی دوستانمون، تعطیلاتمون بسوزه. تجربه نشون داده که ما هروقت میریم مسافرت رابطمون بهتر میشه و بیشتر بهم نزدیک میشیم. ظاهرا این قضیه «آدمها روباید در سفر شناخت...» حتی بعد از ۱۷ سال آشنایی و ۹ سال زندگی مشترک همچنان وارده. فقط جسارتا یکم آدم باید خودش و دیدش و قلبش و جاهای دیگه اش رو باز کنه و از اول به هرچیزی جبهه نگیره...

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۶
آقای پدر

ابتدا این رو بخونید تا برسیم به بقیه اش:

آقای پدر من واقعیتی رو میخوام بگم که دوست دارم در پست بعد لحاظ کنید... من ازدواجم سنتی و بدون هیچ کدوم از حق و حقوق مورد بحث ولی با مهریه بالا بود بعد از ازدواج با وجود رشته تحصیلی با بازار کار خیلی خوب و مدرک از ی دانشگاه معتبر باید بابت کار ی سری همسر سابقم گزینش میکرد و در نهایت ایشون حرفش فقط ی کلام بود معلمی و محیط زنونه...بسیاری از موقعیت های کاری خوب فراهم شده رو از دست دادم چون اون و برادراش که در مورد من تصمیم میگرفتن و نهایت این شد که من نتونستم وارد آموزش و پرورش شم و بیکار موندم (عقب مونده نبودما قصدم زندگی کردن بود، دوسش داشتم اگر حق اشتغال هم میگرفتم ترجیح میدادم کارم به دادگاه نکشه بخاطر کار) بعد چند سال که ایشون صاحب همه چی شدن و پیشرفت هاشونو کردن و عاشق رییسشون شدن منو انداختن دور و گفتن نمیخوام و بهانه های فراوان هم جور کردن ولی من که طلاق نمیخواستم اون میخواست حالا گیرم حق طلاقم گرفته بودم بدون مهریه به چه دردی میخورد در چنین حالتی!!!!؟؟؟  خوب منو طلاق داد سنم از استخدام گذشته بود برای جاهای خصوصی میرغتم میگفتم برنامه نویسی کار کردم و فلان جا سال فلان بودم میگفتن این چند سال چیکار کردی کجا بودی، نمیتونستم بگم چند سال شوهرم اجازه کار نداده چند سال درگیر دادگاه و بلاتکلیف بودم (یکی از جاهایی که رفتم و واقعا خجالت کشیدم بابت رکود چند ساله ام شرکت استاد کارشناسیم بود که مجبور شدم بگم درگیر مشکلات خونواده ام بود)  الان من جدا شدم همسر سابقم به واسطه اصرار و تلاش من از اولین روز زندکی مشترک ادامه تحصیل داد که هم سطح باشه تحصیلاتمون، خرج عروسی که ازش چشم پوشی کردم من و پس انداز چند ساله زندگی مشترکمون رو خونه و ماشین بهتر خرید ککش نگزید که جدا شده و عاشقی و زندگیشو میکنه و به زودی ازدواج..... اونوقت من 8 سال از بهترین سالهای عمرم رفت بیکارم الان مهر مطلقه خورد به پیشونیم و دیگه نمیتونم اون موقعیت ازدواج اولم رو داشته باشم سنم داره بالا میره و ممکنه در بارداری دچار مشکل شم، جامعه نگاه بدی به من مطلقه داره جرات ندارم جایی برای کار میرم بگم مطلقه ام نکنه فکر سوءاستفاده بیفتن،  عایا این مشکلات رو همسر سابق من داره؟؟؟ ی مهریه قسطی دارم میگیرم که با هزار بدبختی و ببخش مقدار زیادی از مهریه ام بابت تموم شدن بلاتکلیفی و طلاق موفق شدم اینم بگیرم و خدا میدونه با چند تا قاضی فقط درگیری داشتم ( تا شکایت انتظامی از قاضی هم بابت خلافکاری هاش و همکاریش با طرفم رفتم) ،  بازم ی خورده امیدم به این مبلغی مهریه است که با هزار بدبختی گرفتم حالا فک نکنین خیلیه هااااا، حرفم اینه گیرم ما همه حق و حقوقم گرفتیم و مهریه هم نداشتیم وقتی مرد در کمال بیرحمی میگه نمیخوامت و از اونور فرصت های زندگی رو هم ازت گرفته  جامعه سنتی ما هم تو رو ی مصرف شده میدونه ولی در مورد مرد این دید رو نداره حالا باید چیکار کنی مهریه ای هم نگرفتی؟؟؟؟ 


اگر تا به حال مرا خوانده باشید، قطعا بارها این نکته را به صراحت از من شنیده اید که بهتر است به جای بحث بر سر تساوی حقوق زن و مرد، بپذیریم که ظاهرا به هیچ عنوان از نظر اسلام حقوق زن و مرد به یک اندازه نیست و در قرآن و احادیث به انحای مختلف نیز به این امر اشاره شده است. فراموش نکنیم که دین ما برای زن و مرد، شان و احترام یکسانی قائل است اما وقتی سخن از اعتبار و حقوق مطرح میشود... 

از سوی دیگر ما در دنیایی زندگی میکنیم که به حق یا ناحق، به روا یا ناروا، به واقع یا نمایش گونه، صحبت از برابری حقوق زن و مرد و حتی خود زن و مرد، نوعی پز روشنفکری و نشان از آگاهی و اطلاع و دانش به حساب می آید. این امر به جهت تغییر موقعیت زن در جوامع، از یک نیروی ساکن و صرفا مولد، به یک عنصر خلاق و ‌سازنده و اقتصادی بوجود آمد. حالا دیگر برای کسب بسیاری از عناوین و مشاغل خیلی تفاوت نمیکند که شما زن باشید یا مرد. دیگر دختران صرفا به پرستاری و معلمی و منشی گری سوق داده نمیشوند و بسیاری از عناوین شغلی پذیرای آنهاست و کار به آنجا کشیده میشود که قرارگرفتن زنان در برخی موقعیت های نامتعارف، علاوه بر اینکه ناپسند محسوب نمیشود بلکه مورد تقدیر و تکریم نیز واقع میشود. 

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۰۸
آقای پدر

جونم براتون بگه که من پنج تا دختر عمه از سه تا عمه دارم که دوتاشون از بنده بزرگترن. بزرگتره که خیلی هم دوسش دارم، بیست سالی هست با یه دونه مهندس کشتی ازدواج کرده که ازقضای روزگار مدتی هم روی کشتی سانچی مرحوم کار می کرده، و دو تا هم دختر داره. ایشون موضوع صحبت من نیست، دومی کیس مورد نظره. این دختر عمه ثانی، زمانی همبازی کودکی بنده بود. اما چون همچین دلربا و ایضا تو باغ نبود و بعدها هم درسش بهتر از من شد، چندان مورد علاقه ام نبود. راستش تو اون سن، ترجیحم دختر لوند همساده بود که طعم اولین بوسه رو در شش سالگی به من چشوند.  اما عمر همبازی بودن من با این دوتا دختر خیلی زود تموم شد، هم بخاطر اینکه کم کم بزرگتر شدیم و افتادیم تو خط دوری از جنس دیگه و هم بخاطر نقل مکان. خیلیاتون یادتون نمیاد اما ما دهه شصتیا از وقتی عقلمون به مدرسه و درس و مشق میرسید، دست و پامون از بازیهای خاص کودکی و چه میدونم خاله بازی کردن بریده میشد. مثل حالا نبود که پسره و دختره از همون اولش دست تو دست هم برن مدرسه و سینما و زیرلحاف و جاهای دیگه و برای رفقاشون استوری های دست تو دست و لب تو لب و لنگ تو لنگ و چیزای دیگه تو هم، هم بزارن.

۲۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۲۹
آقای پدر

دیگه حسابی افقی شدم... این چند روزه اینقدر کشون کشون رفتم سرکار که باز حالم بد شد و افتادم خونه! کم شنوا که شده بودم حالا حس چشایی و بویاییم هم از دست دادم! امسال به اندازه پنج سال گذشته بیمار شدم. کلا بدنم ضعیف شده. دوستی میگفت همه این ضعف بدنی از روح و روان ناراحتت بوجود اومده. نظری ندارم. شاید درست میگه. خیلی خوش ندارم این دوتا رو بهم ربط بدم.

بزرگه تا شب نمیاد، بعد از ظهر با رفقای قدیمش دوره دارن. از اونا نیستم که لازم باشه یکی هی دوروبرم بپلکه و قرص و شربت و آب میوه و چرت و پرت بهم بده. خودم از کارای خودم برمیام. بعد از ظهر منم و فندق و فلش پر از کارتونای جورواجورش. فقط این وسط خیلی نباید بهم نزدیک بشیم. خود فندق هم یکی دو روزه بهتر شده و امروز دوباره رفته مهد. فندقی که سه سال اول زندگیش اصلا  بیمار نشده بود -شایدم فقط یه بار-  تو این نه ماه به نظرم چهار یا پنج بار مریض شده. اما بیمار شدن من یکم جای بحث داره. چون کلا آدمی نبودم که خیلی دچار کسالت بشم، چه برسه به اینکه بیفتم تو خونه!

کار خاصی ندارم که تو خونه انجام بدم. یعنی دارما اما کسالتم، حس و حال انجامش رو ازم گرفته. اونقدر که حتی حوصله فیلم و کتاب هم ندارم...

۲۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۵
آقای پدر

۱- دی ماه همون جوره که حدس میزدم. پرکار و عصبی و مریض و بیخود. تصادف کردم و ماشینو به فنا دادم، فندق خروسک گرفت و کارش به بیمارستان و اکسیژن و اینا کشید، تقریبا حذف ترم کردم، خودم مریض شدم و بیحال و بی رمق و فین فینو و کر شدم! ولی همه اینا گذری و قابل جبرانه. اون که بیشتر از همه آزار دهنده است موهای سفید توی سر و صورتمه! کم کم رنگ بالارفتن سن داره توی ظاهرم هم دیده میشه. 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۹
آقای پدر