var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱- یه کرم عجیبی افتاده تو تنم که برم سراغ عکاسی! دیدن تصاویر چهره آدم ها و مکان های خاص شهری بهم یه سرخوشی عجیبی میده. زیاد اهل دیدن و گرفتن عکسای طبیعت و جک و جونور و بچه و چه میدونم تصویرسازی مفهومی(!) نیستم. برای من آدمها جذابن و نحوه زندگی کردنشون، فکر کردنشون، دیدنشون. هرچیزی که یه جورایی به این موجود عجیب و پیچیده و پرمدعا مربوط میشه. بامزه اینکه این فکر مدتیه تو کله مبارک بزرگه هم افتاده. خدا رو چه دیدین، شاید دوباره باهم همکلاس شدیم. خخخخخخخ... بامزه میشه ها.


۲-  جایی خوندم که آزادی به معنی اینه که چیزی برای مخفی کردن نداشته باشی! یه حسرت و غم عجیبی نشست رو دلم. بعد نشستم و فکر کردم و نتیجه گرفتم که بهتره من برم خودمم مخفی بشم تا اینکه راضی بشم مخفی کاری هامو عیان کنم تا بلکم آزاد بشم!!!! 

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۰۹:۴۹
آقای پدر

نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده که هیجان و ذوق هیچ چیز نداشته باشین؟ تا حالا شده همه چی مزه گس و خشک و بیخودی بده؟ اصلا مزه نده... تا حالا شده برای انجام هیچ چیزی انرژی و توان نداشته باشین؟

من الان همینجورم... چند هفته است که همینجورم. نه حوصله خوندن دارم و نه نوشتن و نه دیدن و نه خوردن و نه هیچ اقدام بشری... فقط دلم میخواد نفس نکشم!!

جالب اینه که حتی توی وبلاگم هم انرژی و هیجانی نیست. حتی خواننده هام هم حوصله ندارن...


پی نوشت: این وب در آستانه سومین سالش، صاحب یک فرزند شد! از این پس میتونید پیج اینستاگرام Kavir_Raptor هم دنبال کنید که مطالب مرتبط یا خلاصه از پست های وبلاگ در اون قرار میگیره. میدونم که اسمش یکم عجیبه اما برای من مفهوم و معنا داره و ... تحملم کنید.

امیدوارم اون پیج فرزند خلفی برای وبلاگ باشه و در نهایت آسیبی بهش نزنه.

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۶
آقای پدر

گاهی فراموش می کنیم که این ما هستیم که باید زندگی بکنیم و نه زندگی مارو. گاهی کاملا اسیر جریانات و وقایعی میشیم که برامون پیش میاد، اون چیزی که برامون رقم خورده. نمیخوایم بهش تن بدیم اما مجبوریم که خودمون نثارش بکنیم. ایستادگی درمقابلش جز اصطکاک و فرسودی و خستگی چیزی برامون به همراه نداره. گاهی اونقدر به این زندگی و حوادث اون تن میدیم که بهش عادت میکنیم... به منتظر موندن تا پیش اومدن... پیش اومدن اون چیزی که تصمیم میگیره برامون بوجود بیاره. اون وقته که یه بازنده ایم. خودمون فریب میدیم که «من خودمو با شرایط وفق میدم...» اما این فقط یه فریبه، یه حیله، یه شکست. «وفق دادن» مگر غیر از تغییر کردن بر اثر جبر روزگاره. وقتی اون جمله رو میگیم تنها به این موضوع اعتراف میکنیم که داریم بخاطر وضعیت پیش آمده تغییر میکنیم و اونقدر تغییر میکنیم که دیگه چیزی از ما باقی نمیمونه چز نسخه ای بدلی از یک من سازگار یافته! اما وقتی بر اثر خواست و میل و عقل خودتون تصمیم به تغییر میگیرید، اونوقته که میتونید ادعا کنید رو به جلو و رشد -احتمالا- گام برمیدارید. چرا که این شما هستید که تغییر رو انتخاب میکنید نه زندگی!

ابله داروین که این سازگاری و تطابق رو نوعی تکامل میدونست اما همین داروین نتونست ارتباط انسان میمون گونه و تکامل یافته رو با انسان های نخستین برقرار کنه. چرا که نئاندرتال های باقیمانده از تکامل انسان میمون گونه، یه جایی بلاخره توسط انسانهای نخستین که معلوم نیست دقیقا از کجا پیداشون شد -یا فقط خود خدا میدونه از کجا- نیست و نابود شدند. ثمره اون همه تغییر و تطابق و سازگاری و به قول جناب داروین «تکامل» فرتی توسط اسلاف ما ازبین رفت. 

اگر قراره حیات انسان صرفا برقراری سازگاری به جهت حیات بود هیچگاه هیچ رخداد مهمی در هیچ کجای تاریخ بشری اتفاق نمیوفتاد. نه اختراعی انجام میشد و نه انقلاب و قیام و خیزشی رخ میداد. فقط همه خودشون رو با همه اون چیزایی که وجود داشت سازگار میکردن. سازگاری یعنی اسارت در زندان زندگی... در اون چه که برامون رقم میخوره! ما میجنگیم که خودمون باشیم، که خودمون بمونیم. 


پی نوشت:

- این پست هیچ مخاطب خاصی نداره جز خود نویسنده. جز من. ازتون خواهش میکنم حتی اگر همذات پنداری میکنید اما به خودتون نگیرید.

- اگر دوروبرتون داره تغییر میکنه، اگر دوستی داره جسورانه تغییر میکنه، شما هم میتونید با اون تغییر کنید یا اینکه خودتون باقی بمونید. اگر کارش رو درست میدونید جسارت و شجاعت همراهی و تغییر رو داشته باشید. اسمش رو میزارید هماهنگی اما این خود تغییره. اما اگر مثل من شجاعت لازم رو ندارید یا اینکه انتخابتون مطابق با اون نیست، دیگه اسمش رو نزارید «شرط عقل»... فقط بکشید کنار تا فضای لازم رو برای تغییرات ایجاد کنید.

- این یک پست سیاسی یا حتی اجتماعی نیست. فقط به خودتون نگاه کنید.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۱
آقای پدر

۱- دلم میخواست یه چیزی بنویسم اما کلمات جفت و جور نمیشدن... درست پرورونده و منظم نمیشدن. حرف و مطلب برای گفتن داشتما اما بلد نبودم بال و پر و بسط اش بدم. خنگ شده بودم... هنوزم هستم و اونایی که اهل نوشتن یا حتی حرف زدنن میدونن و درک میکنن که این وضعیت لال شدگی چقدر سخت و دردناک و عذاب آوره. احتمالا یه چیزی مثل پریوده!


۲- سخت تر از حرف زدن یا حتی نوشتن، شنیدن و خوندنه. بخصوص برای اون دسته ای که خوب می نویسن و خوب میگن، شنیدن یه جور توهین مستقیم به حساب میاد. کاری ندارم به اینکه برخی آدم ها اساسا دهن هستن و عضوی مثل گوش ندارن که ارتباط بین شمای گوینده و مغز و شعور احتمالی این دوستان رو برقرار کنه. میدونید چیه؟ اصلا دروازه ای برای ورود و پذیرش در درک و شعور برخی آدم ها نیست. پس بیخود زور الکی نزنید، به جاش از بحث صرفنظر کنید و یه «آهااااان، از اون لحاظ میگی...» بگید و به یه بهونه ای از مهلکه در برید. غیر از این وقت تلف کردنه.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۲۳:۳۰
آقای پدر