var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

ققنوس

جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۵ ب.ظ

یادم میاد سالها قبل، احتمالا اواسط سال ۹۰، اون موقع ها که مدیر منطقه ای یه موسسه آموزشی گردن کلفت بودم و از ساعت ۷:۳۰ صبح تا حدود ۹ شب سرکار بودم، همون روزا آرزو میکردم که یه کار کارمندی ساده تر و کم دغدغه تر داشتم و میتونستم حدود ۵:۳۰ - ۶ خونه باشم تا فارغ البال مطالعه کنم و فیلم ببینم و چیزمیز یاد بگیرم. تازه اون موقع هنوز تو وسوسه مسافرت های جورواجور نیوفتاده بودم. مسافرت هامون به روستای آبا و اجدادی من (مرکزکشور) و ولایت بزرگه (شمال) خلاصه می شد. اوج تفریحمون هم هر هفته پنجشنبه شب ها، توچال رفتن با دوستان خانوادگی بود...

اون روزا گذشت... دقیقا اون لحظه ای که اولین بار این خواسته از ذهنم گذشت و اتفاقا بیانش کردم رو به یاد دارم. پشت میزم تو دفتر شعبه خودم بودم و یکی از کارمندهام و دبیر هندسه هم رو به روم نشسته بودن... اون لحظه یک آرزوی بعید و حتی تصور کودکانه به نظر می رسید. دوسال بود ازدواج کرده بودیم و بزرگه از حجم کار من و اوقات تنهایی خودش کلافه شده بود، طوری که یکسال اول زندگیش رو بدترین دوره زندگی متاهلیش میدونه...

و اما حالا...

صبح حدود ۶:۱۵ سه تایی از خونه میزنیم بیرون، فندق میرسونم مهد، بزرگه رو اداره و خودم مدرسه... یکی از سه تا مدرسه ای که دارم. میرم سرکلاس و رشته های مورد علاقه خودمو با حرارت و اشتیاق تدریس می کنم و حدود ۳ میرم دنبال دخترا و حدود ۴ -۴:۳۰ هم همگی با هم خونه ایم! نه رییسی دارم که هی بخواد بهم امرو نهی بکنه و نه درگیر دانش آموز و خانواده و توقعات و مشکلات عجیب و غریبشون هستم. با کمترین استرس میرم سرکار و بیشترین دغدغه ام آماده کردن سوالات یا خلاصه درس و پاورپوینت تدریسمه که انصافا تو ارائه اش زیاده روی هم میکنم.

آررررره ، میشه و شده و من تونستم... از عهده اش براومدم و انجامش دادم.

یادمه سال ۹۵ طرحش رو ریختم. اون زمان که رشته روانشناسیم داشت اوج می گرفت. تصمیم گرفته بودم به تدریج وارد تدریس درس های مرتبط بشم. سال اول خودمو اماده کنم، سال دوم در کنار شغل اجرایی-آموزشیم، یه کمی هم تدریس کنم و در نهایت از سال سوم (امسال) از شغل پردردسر اجرایم بکنم و کلا فقط و فقط تدریس کنم...

حالا خیلی گفتن نداره ولی برنامه ام رو به بهترین نحو عملی کردم. حالا چند ماهی هست که من در هر سه مدرسه ای که برای تدریس میرم یکی از محبوبترین دبیرها  (اگر نگم محبوبترین) به حساب میام. اونقدر با ذوق و شوق میرم سرکلاس که هرروزی که تعطیل میشه حالم گرفته میشه و به هر برنامه اردویی مدرسه غر میزنم که من عقب میوفتم!!!

هنوز که هنوزه باورم نمیشه که تونستم برنامه چندساله ام رو اینقدر دقیق عملی کنم. مطمینا خدا منو واجد شرایط این لطف دونسته که راهم رو هموار کنه. خدا راه های عجیبی رو برای کمک به بنده هاش انتخاب میکنه. سال گذشته بدترین، سخت ترین، مزخرف ترین و اعصاب خوردکن ترین سال کاری من بود. حالا دیگه از گفتنش اجتناب میکنم اما اتفاقا همون گرفتاری های سال قبل منو مصمم تر کرد که برنامه ام رو اجرا کنم و ققنوس وار اجرا هم کردم.

دمت گرم خدا، خیلی باحالی ...

 

پی نوشت:

- اگر منتظرید بگم چه اتفاقاتی در این یک سال و خورده ای افتاده... راستش اصلا خوب نگذشت. سخت و عذاب آور بود اما دست آخر به نتیجه خوبی رسید... از جمیع جهات.

- میدونم که نظرات مشعشع من درباب زندگی و همچنین شیرین کاری هام خیلی طالب داره، حالا نه اینکه بگم طرفدار، اصولا برای نقد و فحش خوردن خیلی طالب داره... قطعا یکم که یخم باز بشه دوباره شیر فلکه رو باز میکنم...

- من همتون رو گم کردم. اگر دلتون خواست آدرس هم بزارین

- زردِهلو

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۰۸
آقای پدر

نظرات  (۱۰)

:)

خیلی خوبه که برگشتین

پاسخ:
ممنون از لطفت، امیدوارم دیگه نرم

با خودم گفتم بعد. از مدتها اومدین طبق رویه ی اسبق غر بزنین به زمین و زمان!

پست رو خوندم شاد شدم. 

تبریک میگم

پاسخ:
ممنون از لطفت. 
اصولاً بیشتر ما که وبلاگ داریم، مینویسیم تا یه جایی غر بزنیم... شاید برای اینکه جایی یا کسی رو نداریم که غر بزنیم

به به چه عالی که راضی هستید بعد از مدتهاااااااااااااااااااااااااا

پاسخ:
از همه چی که راضی نیستم، ولی این قسمتش راضی کننده است.

به به چه عالی که موفق شدید و چه خوب که یادتونه شرایط امروزتون آرزوی دیروزتون بوده.

منتظر نوشته هاتون هستم و دعا میکنم یخه زودتر آب شه. من نقد و فحشی ندارم و خیلیم خوشم میاد از عملکردتون

پاسخ:
ممنون از لطف بی اندازه تون.
اگر مقدور هست برام رمزتو بزار

خداروشکر که الان خوبین.

سیر فلکه، عاااالی بود.

پاسخ:
ممنون از لطفتون. 
حالا ببینیم چی پیش میاد

حالا که زمستونه اون یخ رو بزار کنار بخاری زودتر آب شه

خوشحالم برات که خوب پیش رفته

پاسخ:
ممنونم از لطفت. چشم سعی میکنم

خیلی خوشحال شدم از خوندن این خبر..

عالی بود

امیدوارم در همه قسمتهای زندگیت پلنهایی که دلتو شاد میکنه و‌حس زندگی فوق العاده بهت میده.تجربه کنی و بدستشون بیاری.

 

پاسخ:
سلام و ممنون از لطفت
اصولا من خیلی عادت ندارم به خواسته هام برسم برای همین میزارم به حساب حال دادن خدا
۲۶ آذر ۹۸ ، ۲۱:۲۱ ما و تربچه مون

سلام خوشحال شدم که برگشتین به ولاگنویسی

 

انشالا موفق باشین همیشه.

اتفاقا من هم الان توی کار اجرایی مدرسه هستم و دلم لک زده برگردم تدریس.

 

پاسخ:
سلام . ممنونم از لطفتون. امیدوارم برگردین به تدریس از فشارکار اجرایی خلاص بشین
۰۳ دی ۹۸ ، ۱۲:۴۷ تیلوتیلو

یک ماه گذشت...

پس چی شد این پست بعدی؟

۲۵ دی ۹۸ ، ۰۳:۰۸ حسین مداحی

جالب شد. خوبه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی