همیشه شعبون... یه دفه هم رمضون!!
چند روز پیش نشستم و به عمر نه چندان بلند اما مداوم وبلاگ نویسیم فکر کردم، اولین چیزی که برام جلب توجه میکرد این بود که دیگه راحت نمینویسم. انگار دچار سانسور و گزینشی گفتن شدم. میدونم که دوستان و آشنایانم از نوشتن من مطلع نیستن (یعنی اینجور فکر میکنم وگرنه چه سینه ها چاک میشد و چه جامه ها دریده میشد!) اما چی منو در حرف زدن مهار میکنه؟ شما. بله دقیقا شما. اوایل راحت تر و صریح تر و بی پرواتر مینوشتم، نگران دید و قضاوت هیچکس نبودم اما الان شاید چون میشناسمتون، شاید چون بهتون علاقه پیدا کردم دیگه صرفا برای خودم نمی نویسم. درواقع این شما هستید که به من موضوع و هدف و حتی واژه برای نوشتن میدید. خب از این موضوع راضی نیستم و حالا میخوام ازتون انتقام بگیرم. چه کاریه که همیشه من بنویسم و شما بیاید قضاوت و تحلیل و تفسیر کنید و در نهایت کامنت بزارید؟ تازه من باید جواب هم بدم؟!! این بار برعکسه. این بار من براتون یه جا کامنت میزارم و دقه دلیمو سرتون خالی میکنم.
آوا - معلومه تو کجایی؟ چرا دیگه هیچی نمینویسی؟ نمیدونم شایدم مینویسی ولی من خبری ازت ندارم. تازه از اون کامنتای تند و تیزت هم خبری نیست.
نازمهر - خجالت نمیکشی دو ماهه یک کلمه ننوشتی بعد وقتی کامنت میزاری آدرس وبت هم میزاری؟! آخه چقدر ما لینک دنبال کنیم و با سکوت تو مواجه بشیم. یکم حرف بزن ما بیایم بخونیم، قضاوتت کنیم، سر به سرت بزاریم و...
زیبا - از تک تک کامنتات دقت و حسن توجه مشهوده. طوری که شرمنده ات میشم. متاسفم که خیلی دیر شروع به خوندنت کردم.
نازلی - تو دیگه واقعا نوبری دختر. بعد یه عمر وب نوشتن و پریدن به این و اون و بهم ریختن روان مردای بینوا -البته بعد از خوندن پستات- و هک شدن و تعریف و تمجید و بدوبیراه شنیدن حالا از امسال بنای ناسازگاری گذاشتی و پشت چشم نازک میکنی... بیخیال بابا، تا بوده همین بوده. تو از اونایی هستی که یادم میندازه وبلاگ چه قدر میتونه جذاب تر و آموزنده تر و حتی سرگرم کننده تر از هر اپلیکیشن اجتماعی دیگه باشه. اعتراف میکنم تو عالم وبلاگ بهت حسودیم میشه و البته احترام میزارم. پس جسارتا لوس نشو
جین - لعنتی!! دختر نصفه!! دلم برات تنگ شده، اما همچنان خوشحالم که نمیخونمت و کمتر ازت خبر دارم... ولی تو بهم سر بزن. دیدن اسمت بالای کامنت ها قوت قلبه.
پریسا - تصمیم گرفتی فکر خطا در موردم بکنی. دنبال مقصر میگشتی -کما اینکه همیشه میگردی- و برات ساده تر بود که منو مقصر بدونی چون راحت و ساده نظرمو گفتم. گله ای ندارم. هر طور راحتی تصور کن. اما دستکم پشت سرم بدگویی نکن. اون کامنت کار من نبود. فهمیدنش خیلی ساده بود، من به روشنی با بخشی از گفته های اون کامنت موافقت کردم دیگه دلیلی نداشت قبلش «بی نام» کامنت بزارم.
مینو - ممنونم که هستی. بیشتر از یکسال و نیمه که با من هستی و همیشه نظراتت نشان از توجه و دقتت داره. همچنان هم مثل خیلیای دیگه ازت شاکی ام که چرا خودت نمینویسی.
الهام (فرزند پنجم، لاطائلات، دخمه) - با تو ندارترم، هرچند مدتهاست خبری ازت ندارم. تو روحت دختر!! تو یکی از بانمک ترین و جذابترین وبلاگ هایی رو مینوشتی که تا حالا خوندم، حتی اعتراف میکنم بعضی نوشته هات رو برای خودم کپی کردم و نگه داشتم. بترکی که دیگه نیستی. کاش اینو بخونی...
نیوشا - ازت بیخبرم. یه مدت نبودم و نمیخوندم و بی اطلاع بودم از همه، از جمله تو. بعد هم دیگه ادرس وبت یادم نیومد. فکر کنم دیگه باید فرزندت به دنیا اومده باشه. اگر منو میخونی یه خبری از خودت بده. حسن نوشته های تو این بود که برای من مشاور کلاس آموزشی بود. احوالات و احساساتی رو مینوشتی که هیچ مردی نمیتونست درک بکنه.
یک مرد - نمیدونم کی هستی ولی تردید ندارم خیلی غریبه نیستی و احتمالا وبلاگ هم داشته باشی. خوشحالم که چندتایی مرد هم منو میخونن گاهی. لطفا هروقت میخونی روشنایی بده مرد.
هما - متاسفم بابت چیزی که بابت کامنت آخرت حس کردی، همونی که تایید نشد. بدبختانه بعدش هم از روی پست «خود درمانی» تحلیل و قضاوت اشتباهی انجام دادی. روزای شلوغی رو میگذروندم، من کامنتت رو تایید نکردم تا ازش پست کاملی بسازم. اما ظاهرا تاخیرم آزارت داد. متاسفم.
ستاره (سنجد و...) - اوووومممم... نمیفهمم چرا تو وب های مختلف با اسم های متفاوت کامنت میدی. اما به شدت منو یاد دانش آموزای دختر چند سال قبلم میندازی. با همون شور و حال و انرژی. همیشه گرم، همیشه مهربون و همیشه پر انرژی.
آنا، الهام، رها، ...، پریسان یا هر کوفت دیگه - جان جدت بکش بیرون. خسته نشدی از بس رفتی تو وب این و اون و بدو بیراه گفتی و شنیدی. به والله همه میشناسنت. غلیان احساساتت رو میتونی به نحو احسن توی اینستا و فیسبوک و توئیتر خالی کنی.تازه اونجا خیلی هم مده. ما ایرانی هم ید طولایی در این مورد داریم. بیا و لطف کن و منت سر من بزار و دیگه ما رو نخون... به شخصه دعات میکنم
بوبو - خب تو یکی منو نمیخونی، من میخونمت. و به طرز عجیبی دنبالت میکنم و دلم میخواد همراهیت کنم. فکر میکنم زمینه های مشترک زیادی با هم داریم. تنها فردی هستی که منو یاد کرگدن بودنم میندازی.
الی - یعنی عاشقتم... یه جور شیطنت هوشمندانه ای در دونه دونه پستات و احتمالا در شخصیت خودت وجود داره... اوووممممم، نه. شخصیتت نه. احتمالا در زندگی معمولت این شور و حال وجود نداره. خوشحالم از اینکه شبیه نازلی یا نبکا موضوعی مینویسیی و از روزانه نویسی های کسل کننده پرهیز میکنی. اما جون به جونت بکنن شیرازی هستی. نهایتش ماهی ۵ تا ۷ پسته. خسته نباشی.
نبکا - پستای تورو خیلی دوست دارم. مختصر و بدون حاشیه. در واقع اندازه است و به طرز هوشمندانه ای یه تحلیل و نتیجه ای هم توش وجود داره، یا بهتر بگم یه سوال! با همین فرمون ادامه بده.
ناهید - خیلی خوبی. چه اینجا و چه هرجایی که کامنتی ازت میبینم محترمانه، موقرانه و سالمه. یه حسی بهم میگه بیشتر از خیلیامون سلامت روانی و روحی داری. دست کم درگیر احساسات و قضاوت های عصبی نمیشی، شبیه اتفاقی که گاها برای من میوفته.
ماهی - ماهی عزیز... هرچیزی رو که باید اینجا بگم خیلی مفصل تر و کاملتر به خودت گفتم. تو فقط مراقب خودت باش
دوستان دیگه ای هم هستن که مدتهاست نیستن!! بهار شیراز، دختر بنفش، آتی، پگاه، نل، شاپرک و چندتای دیگه که یادم نیست. دم شما گرم. اونایی هم که فقط خواننده هستن ازشون ممنونم. متاسفم که بهتر از این نیستم.