var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

یادم میاد سالها قبل، احتمالا اواسط سال ۹۰، اون موقع ها که مدیر منطقه ای یه موسسه آموزشی گردن کلفت بودم و از ساعت ۷:۳۰ صبح تا حدود ۹ شب سرکار بودم، همون روزا آرزو میکردم که یه کار کارمندی ساده تر و کم دغدغه تر داشتم و میتونستم حدود ۵:۳۰ - ۶ خونه باشم تا فارغ البال مطالعه کنم و فیلم ببینم و چیزمیز یاد بگیرم. تازه اون موقع هنوز تو وسوسه مسافرت های جورواجور نیوفتاده بودم. مسافرت هامون به روستای آبا و اجدادی من (مرکزکشور) و ولایت بزرگه (شمال) خلاصه می شد. اوج تفریحمون هم هر هفته پنجشنبه شب ها، توچال رفتن با دوستان خانوادگی بود...

اون روزا گذشت... دقیقا اون لحظه ای که اولین بار این خواسته از ذهنم گذشت و اتفاقا بیانش کردم رو به یاد دارم. پشت میزم تو دفتر شعبه خودم بودم و یکی از کارمندهام و دبیر هندسه هم رو به روم نشسته بودن... اون لحظه یک آرزوی بعید و حتی تصور کودکانه به نظر می رسید. دوسال بود ازدواج کرده بودیم و بزرگه از حجم کار من و اوقات تنهایی خودش کلافه شده بود، طوری که یکسال اول زندگیش رو بدترین دوره زندگی متاهلیش میدونه...

و اما حالا...

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۹:۵۵
آقای پدر