var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۵ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیگه حسابی افقی شدم... این چند روزه اینقدر کشون کشون رفتم سرکار که باز حالم بد شد و افتادم خونه! کم شنوا که شده بودم حالا حس چشایی و بویاییم هم از دست دادم! امسال به اندازه پنج سال گذشته بیمار شدم. کلا بدنم ضعیف شده. دوستی میگفت همه این ضعف بدنی از روح و روان ناراحتت بوجود اومده. نظری ندارم. شاید درست میگه. خیلی خوش ندارم این دوتا رو بهم ربط بدم.

بزرگه تا شب نمیاد، بعد از ظهر با رفقای قدیمش دوره دارن. از اونا نیستم که لازم باشه یکی هی دوروبرم بپلکه و قرص و شربت و آب میوه و چرت و پرت بهم بده. خودم از کارای خودم برمیام. بعد از ظهر منم و فندق و فلش پر از کارتونای جورواجورش. فقط این وسط خیلی نباید بهم نزدیک بشیم. خود فندق هم یکی دو روزه بهتر شده و امروز دوباره رفته مهد. فندقی که سه سال اول زندگیش اصلا  بیمار نشده بود -شایدم فقط یه بار-  تو این نه ماه به نظرم چهار یا پنج بار مریض شده. اما بیمار شدن من یکم جای بحث داره. چون کلا آدمی نبودم که خیلی دچار کسالت بشم، چه برسه به اینکه بیفتم تو خونه!

کار خاصی ندارم که تو خونه انجام بدم. یعنی دارما اما کسالتم، حس و حال انجامش رو ازم گرفته. اونقدر که حتی حوصله فیلم و کتاب هم ندارم...

۲۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۵
آقای پدر

۱- دی ماه همون جوره که حدس میزدم. پرکار و عصبی و مریض و بیخود. تصادف کردم و ماشینو به فنا دادم، فندق خروسک گرفت و کارش به بیمارستان و اکسیژن و اینا کشید، تقریبا حذف ترم کردم، خودم مریض شدم و بیحال و بی رمق و فین فینو و کر شدم! ولی همه اینا گذری و قابل جبرانه. اون که بیشتر از همه آزار دهنده است موهای سفید توی سر و صورتمه! کم کم رنگ بالارفتن سن داره توی ظاهرم هم دیده میشه. 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۹
آقای پدر

این دیه (منظور ماه دی است) یه مقدار کوفتی تر از دی های دیگه است. لامصب یه جور گرد عجیب سستی و بی حالی و یبسی عجیبی رویم ریخته که رغبت هیچ چیز و هیچ کس ندارم. نه حوصله دخترها رو دارم و نه حوصله خوردن و دیدن و خواندن. درس خواندن و کار کردن که حرفش را هم نزنید. حتی هیچ قوه و فانتزی جنسی هم ندارم! همینجور نشسته ام و بوم بیچ بازی میکنم یا اینستاگرام و وبلاگم را رفرش میکنم... آنهم بدون اینکه پستی بزارم یا حرفی بزنم!!! همینجوری منتظرم... بیخودی! که یک طوری بشود و چیزی از راه برسد و ذوق زده ام کند یا حالا به هر صورتی حالم را عوض کند. انگار دیگر از عهده خودم بر نمیاد که حالم رو عوض کنم. چشم امیدم به روزگار است و دنیاو دیگران... صبرکن ببینم؟!! من نشسته ام تا کسی یا چیزی کاری برایم بکند؟! من؟! 

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۲
آقای پدر


این پست درباره هیچ موضوعی نیست. راستش من جسارت نوشتن از وقایع روز جامعه رو نه داشتم و نه دارم. نمیخوام درباره آلودگی دایمی هوا و زلزله و آشوب و امتحانات و تخم و مرغ بنویسم! اگر منتظر افاضات حقیر در این باب هستین، دارین وقت شریفتون هدر میدین. اصلنم قصد ندارم با صحبت بیهوده و بی فایده در این باب -یا باب ها- وقت شما رو هدر بدم. چرا که

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۳:۳۰
آقای پدر

سخن اول

وقتی پشت فرمون نشستم و درجه هوا رو دیدم... خب نمیتونم بگم چه حال بدی بهم دست داد. دمای هوا در حد روزهای عادی بهار بود. حتی اوایل تابستون. درحالی که الان باید سردترین وقت سال باشه. یه چیزیو صدقه سر شغل بزرگه میدونم. فقط وضعیت کشور ما اینجوره. بقیه جاهای دیگه دنیا اوضاع مثل همیشه است. هم دمای هواشون و هم میزان بارندگیشون. نمیفهمم چرا پس اوضاع کشور ما اینقدر بهم ریخته است. من سرما و زمستون و متعلقاتش رو دوست دارم و تمام سال منتظر زمستونم و از تموم شدن اون حالم گرفته میشه. اما آخه این زمستون؟ با این هوا؟ با این بارندگی؟ با این آلودگی؟ تو این شهر؟ من زمستونی نمیبینم. دیگه دلم نمیخواد درباره آلودگی و زلزله و گرونی و بی نظمی و بقیه چیزا بنویسم... فقط میدونیم که هست.

۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۱۶:۳۲
آقای پدر