۲- نمیدونم "یک عاشقانه تند" من یادتون هست یا نه؟ به هر حال در این ماه صاحب فرزند شد و اونهم مثل من دختر دار شد. براش خوشحالم. اینکه اینو اینجا میگم به این معنی نیست که حس خاصی دارم فقط...هیچی، همین.
۲- نمیدونم "یک عاشقانه تند" من یادتون هست یا نه؟ به هر حال در این ماه صاحب فرزند شد و اونهم مثل من دختر دار شد. براش خوشحالم. اینکه اینو اینجا میگم به این معنی نیست که حس خاصی دارم فقط...هیچی، همین.
۱- ما به صورت زمینی مسافرت کردیم. با ماشین خودمون تا آستارا رفتیم و از اونجا و بعد از گذشتن از مرز با ماشین های آذربایجان تا باکو. نسبت به مسافرت هوایی کم خرج تر، طولانی تر، جذاب تر، پر دردسرتر، مفرح تر و البته خطرناک تره.
۲- گلی به جمال راننده های بین شهری خودمون... راننده های آذری چنان عنان گسیخته و بی مهابا رانندگی میکردن که به جد توصیه میکنم اگر ناراحتی قلبی یا ضعف اعصاب دارید و یا زن باردار همراهتون هست عطای مسافرت زمینی رو به لقائش ببخشید.
موضوع اول: باکو
ما تا یک ساعت دیگه عازم باکو هستیم. با توجه به اینکه خیلی ناگهانی تصمیم گیری و برنامه ریزی شد، درحال حاضر خیلی حس خوبی بهش ندارم. در این هفته هم بیشتر از اون ذهنم درگیر بود تا بتونم اطلاعات لازم رو بدست بیارم. این سبک معمول مسافرت من نیست. اصولا از یک ماه قبل بررسی های لازم رو انجام میدم خیلی منظم و مرتب و با حداقل هزینه، بیشترین استفاده رو از مسافرتم میبرم. اما این بار من کوچکترین دخالتی ندارم. به صورت زمینی تا آستارا میریم و اونجا از مرز عبور میکنیم و باقی ماجرا. شاید براتون جالب باشه که تمام کار تمدید پاسپورت و گرفتن ویزا و رزرو هتل و خرید ارز در کمتر از یک هفته انجام شد. به علاوه اینکه این مسافرت باب طبع من نیست. چرا که نه اهل ساحل و پارک آبی و کلا تفریحات آبی هستم و نه اهل بار و دیسکو و عرق و دنس! اون چیزی که برای من جذابه تاریخ و طبیعت و حال و هوای اجتماعی منطقه است و البته خرید. از این لحاظ دیدگاه من با بقیه همراهام از جمله بزرگه متفاوته. اما سخت نگرفتم. خودم سپردم به دوستان و فقط همراهی میکنم.
۱- بدترین اتفاقی که بعد از حمله تروریستی برادران مسلمان(!) داعشی مون افتاد این بود که قبح عمل ریخته شد واون سایه سرد و گزنده بیم و ترس از وقوع مجدد، شکل گرفت. کما اینکه ملتی که با رشادت و شجاعت تمام، با تمام ابزار و الات ثبت و ضبط رویدادها، به محل هر حادثه طبیعی و غیرطبیعی میشتافتن و پیج های اینستاگرامشون رو مملو از عکس و فیلم و استوری و «من و ... همین الان یهویی» میکردن، حالا با صدای ترقه و حتی باد معده به سرعت متواری میشن! حالا به راحتی میتونید توی مترو یا صف نان، یا ورزشگاه جا پیدا کنید. فقط کافیه غریو «بمب» یا «داااااااعش» سربدین. شنیده شده که در تعطیلی مدارس هم مورد استفاده قرار گرفته!
من از دبیرستان کنار گذاشته شدم!! به همین سادگی... البته «کنار گذاشتن» لفظ مناسبی نیست. درواقع برای سال پیش رو قراردادی بسته نشده و بالتبع این آخرین ماهی هست که من در این مجموعه حضور دارم. مگر اینکه بخش دیگه ای مایل به حضور در قسمتشون باشم که خب اینهم تا نیمه تیر که قرارداد های جدید نهایی میشه و کادر بسته میشه، روشن نخواهد شد. یعنی فعلا بلاتکلیفی محض! از حق نگذریم تو این مجموعه راحت بودم و حتی با وجود حقوق پایین و آقای ناظم دوست داشتنی(!!) همچنان از حضور در اینجا لذت میبردم.