var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

اصولا چند دسته آدم -یا مشابه آدم- هستند که باید از آنها دوری کرد. اما من اینجا فقط به دوتاشون کار دارم. نمی خواهم اینجا درباره احمق ها صحبت کنم که خب بلاهتشان و طبیعتا دلیل پرهیز از آنها کاملا روشن است. نه... کمی جزئی تر. دسته اول آنهایی هستند که خودرا خیلی جدی میگیرند. آنهایی که هر چه میگویید و هر چه می کنید به خود میگیرند و به له یا علیه خویش مصادره میکنند. اصولا این دوستان جز عده ای متوهم و روان پریش نیستند و با اظهارات ابلهانه و محیرالعقول درباره رفتار خودتان و دیگران، شما را به سرزمین خیال انگیز اوهام و فرعیات میبرند. بدتر از همه اینکه این دوستان تصور می کنند خیلی مهم و اساسی اند و بشریت هیچ کارو تفریحی دیگری ندارد جز صحبت و بررسی پیرامون شخصیت والای ایشان.

دسته دوم اما عجیب ترند. این دسته جنگجوها هستند. آنهایی که همیشه و همه جا درحال مبارزه و کشمکش با شما و دیگران و جامعه و خدا و حتی خود هستند. این دوستان یک توانایی عجیبی در گند زدن به همه چیز دارند. کافیست ازشان سبقت بگیرید، یا جواب سلامشان را بواسطه کسالتتان آرام بدهید و یا مثلا نتوانند شیر آب زنگ زده را باز کنند... دنیارا به خون میکشند. بعد از گفتن انواع دری وری های پایین و بالای هجده سال به زمین و زمان و سازنده و گیرنده و دوست و دشمن و البته خود، جوری دست به واکنش میزنند که خود خدا باید وارد عمل شود تا گندشان را سروسامان دهد. 

اما میدانید بدتر از این دو دسته چه کسانی هستند؟

ترکیب این دو دسته!! 

حتی فکر کردن بهشان هم سرم را درد میاورد...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۵
آقای پدر
وقتی سلام میکنه متوجه میشم که یه چیزی ایراد داره. بهم میگه که جواب آزمایشی که هفته قبل داده بود، گرفته... و مکث میکنه. منتظرم که بشنوم همه چیز همونجوره که باید باشه، همونجوره که همیشه بوده اما بجاش... فقط صدای هق هق گریه اشو میشنوم.
تازه یادم میاد که چند هفته ای هست که سرحال نیست. یا سرما خورده است و یا بدحال و خسته و ناتوانه. تازه یادم میاد که...
 چند باری ازش میپرسم که "اخه چی شده؟" فقط صدای گریه کردنشو از پشت گوشی میشنوم. میدونم که کاملا میتونه جواب ازمایشو بخونه. کاری که همیشه برای همه انجام میده... هنوز صدای هق هق گریه اش میاد. شدیدتر از قبل. به خودم دلداری میدم که شاید بتونه جواب ازمایشو بخونه و سر از فاکتورهای جورواجورش دربیاره، اما مطمینا نمیتونه تفسیرش کنه. این کار متخصصه. الکی که نیست. دوباره میپرسم... فقط گریه است و یک جمله: «اگه من نباشم چه اتفاقی برای بچم میوفته... من یه چیزیم هست!»
لبخند ابلهانه و غمزده خودمو بعد لز تکرار دوباره این جمله حس میکنم. حس میکنم که دیگه تو محیط نیستم. به جاش دارم زن جوانی رو میبینم که با شونه های افتاده کنار خیابون به تنها کسی که میخواد و باید تکیه کنه تماس گرفته و درد وجودشو برای اون تخلیه میکنه. میدونم که نیاز به آغوش مطمینی داره که اجازه بده توی سینه اش خودشو خالی کنه و من... به اندازه یک شهر از اون فاصله دارم.
احمقانه ترین چیزی که به ذهنم میرسه میگم. " ناراحت نباش عزیزم، اولا که هنوز طوری نشده و باید متخصص نظر بده، دوما اگر نگران بچه اتی، خیالت راحت، جاش امنه..." مثلا سعی میکنم خوشمزگی کنم. در عین تعجب من، هق هق گریه هاش افت میکنه و اروم میشه...

وقتی به مدیرم میگم که بخاطر جواب آزمایش همسرم فردا رو باید بهم مرخصی بده چون یه مشکلی هست، بدون درنگ قبول میکنه. چند ساعت بعد وقتی توی مترو نشستم، صدای پیامک بانک توجهمو جلب میکنه. مبلغ قابل توجهی به حساب من واریز شده... 
چنین جایی کاری میکنم من.

بعدا نوشت: هیچ کدوم از فاکتورهای خونی سرجاشون نیست...
۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۷
آقای پدر


اصولا ما ایرانی ها خیلی اهل زندگی هستیم!!!!! برای همین ضرورتی ندارد در تحلیل زندگی اشان حقیقت را بگویید. فقط کافی است حرفهای خوب و کلیشه ای در ستایش خانواده و ازخودگذشتگی و صبر بزنید. از همان دست که در سریال های به ظاهر خانوادگی وطنی از زبان داریوش ارجمند و چه میدانم ثریا قاسمی می شنوید. چرا که اساسا ما ایرانیها بیشتر تمایل داریم حرف های خوب بشنویم تا واقعیات.

مثلا وقتی به کسی، دوستی که چرندترین زندگی ممکن را دارد بگویید (( خب عزیز من طلاق بگیر خیال خودتو راحت کن... )) براق می شود. چپ چپ نگاهتان میکند و یحتمل اولین تصوری که پیدا میکند این است که شما چه نفعی از بهم ریختن زندگی نکبتی او میبرید؟!! اگر به او  می گفتید همسرت را به قتل برسان برایش  راحت تر بود. تازه شما به خانه خراب کنی و بدخواهی و نفهمی هم متهم میشوید. کلی از دوستان و همکاران مشاور و روانشناسم را میشناسم که بعد از تحلیل و بررسی ، وقتی کاملا منطقی و البته صحیح چنین پیشنهادی به مراجعینشان دادند ، با برخورد سرد و حتی خشنشان مواجه شدند.  اساسا تصور مردم این است که وقتی در زندگی به مشکل خوردند برای ترمیم رابطه اشان باید به مشاور مراجعه کنند ، حال آنکه بیشترمان نیاز به خودشناسی داریم تا رابطه شناسی. تلاش مشاور هم در همین جهت است. او می داند با برون رفت از رابطه و قرار گرفتن در رابطه جدید مشکل شما رفع نمی شود. اما گرفتاری این است که معمولا یکی از طرفین اگر به مشاوره اعتقاد نداشته باشد، دستکم روی خوش هم نشان نمیدهد. یا اصلا نمی خواهد تغییری در خود ایجاد کند. این دقیقا همانجاست که بهتان گفته میشود بکشید کنار... اما خود کنار گذاشته میشوند!!

پس بی زحمت به دوستانتان دروغ بگویید. از این دست که  (( یکم صبر داشته باش، اوضاع بهتر میشه...)) مدیونید اگر بهتر بشه ، فقط فرصت تغییر مسیر وبهتر شدن زندگی خاک بر سری اشان را ازشان سلب کرده اید. جهنم... خودشان هم همین را میخواهند.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۵
آقای پدر

کاش میتونستم یه پلاکارد یا برچسب به خودم آویزون کنم یا نصب کنم یا هر کار دیگه ای و روش بنویسم : "آدمها از من دور بشید... حتی شما دوست عزیز" اکر نئون بود و روشن و خاموش هم میشد چه بهتر. اینجوری حتی مجبور نبودم تو خیابون آدرس بدم یا جواب سوال کسی رو بدم یا از پسرک دستمال فروش پشت چراغ قرمز بخواهم که از منو ماشینم دور بشه. چون اساسا کثافت هایی که دوروبر زندگی من نشسته اونقدر زیاد و وسیع و حجیمن که با یه بسته پاک نمیشه و نیاز به کل محصول اون کارخونه داره. عمده این کثافت از آدمهای دوربرم متصاعد میشه و نه از خودم. یه چیزی بهم میگه اگر اون اعلان رو به خودم آویزون کنم و از خلائق دور بشم، آلودگی کمتری رو مجبورم به دوش بکشم.


پی نوشت: این پست هیچ مخاطب خاصی ندارد.


                                                           تنهایی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۰
آقای پدر

۱- حساب کردم دیدم من از ساعت ۷ صبح تا ۶ بعد از ظهر سر کارم، یعنی ۱۱ ساعت. صبح حدود ۶ از خونه میزنم بیرون و تقریبا ۷:۳۰ عصر میرسم خونه. شد ۱۳ ساعت و نیم. تقریبا ۱۰:۳۰ - ۱۱ شب میخوابم ۵ صبح بیدار میشم، یعنی ۶ تا ۷ ساعت میخوابم. خواب استاندارد یه آدم بالغ. خب با این اوصاف من روزانه فقط ۳ ساعت پیش دخترام هستم!! دخترایی که ظاهرا کنارشونم اما خیلی ازشون دورم و تقریبا همیشه دلم تنگشونه. 

۲- ظاهرا همه چیز آرومه و جریان منظمی داره. منم به جرگه آدم های یه نواخت و تکراری و روزمره دنیا اضافه شدم. تنها نکته تمایزم اینه که دارم مذهبی میشم. حتی نمازخون و قران خون. گاهی فکر میکنم خدا برامون شبیه یه دستگیره است. وقتی گرفتار و مستاصل و درمونده میشیم، یادش میوفتیم و آویزونش میشیم و به هزار امام و امازاده قسمش میدیم که کارمون راه بندازه. خداهم ساده لوح... شما چی بهش میگین؟ اهان... رحمان و رحیم!

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۴
آقای پدر