var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

من در حال ترسیم تو هستم...

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۷ ب.ظ
وقتی سلام میکنه متوجه میشم که یه چیزی ایراد داره. بهم میگه که جواب آزمایشی که هفته قبل داده بود، گرفته... و مکث میکنه. منتظرم که بشنوم همه چیز همونجوره که باید باشه، همونجوره که همیشه بوده اما بجاش... فقط صدای هق هق گریه اشو میشنوم.
تازه یادم میاد که چند هفته ای هست که سرحال نیست. یا سرما خورده است و یا بدحال و خسته و ناتوانه. تازه یادم میاد که...
 چند باری ازش میپرسم که "اخه چی شده؟" فقط صدای گریه کردنشو از پشت گوشی میشنوم. میدونم که کاملا میتونه جواب ازمایشو بخونه. کاری که همیشه برای همه انجام میده... هنوز صدای هق هق گریه اش میاد. شدیدتر از قبل. به خودم دلداری میدم که شاید بتونه جواب ازمایشو بخونه و سر از فاکتورهای جورواجورش دربیاره، اما مطمینا نمیتونه تفسیرش کنه. این کار متخصصه. الکی که نیست. دوباره میپرسم... فقط گریه است و یک جمله: «اگه من نباشم چه اتفاقی برای بچم میوفته... من یه چیزیم هست!»
لبخند ابلهانه و غمزده خودمو بعد لز تکرار دوباره این جمله حس میکنم. حس میکنم که دیگه تو محیط نیستم. به جاش دارم زن جوانی رو میبینم که با شونه های افتاده کنار خیابون به تنها کسی که میخواد و باید تکیه کنه تماس گرفته و درد وجودشو برای اون تخلیه میکنه. میدونم که نیاز به آغوش مطمینی داره که اجازه بده توی سینه اش خودشو خالی کنه و من... به اندازه یک شهر از اون فاصله دارم.
احمقانه ترین چیزی که به ذهنم میرسه میگم. " ناراحت نباش عزیزم، اولا که هنوز طوری نشده و باید متخصص نظر بده، دوما اگر نگران بچه اتی، خیالت راحت، جاش امنه..." مثلا سعی میکنم خوشمزگی کنم. در عین تعجب من، هق هق گریه هاش افت میکنه و اروم میشه...

وقتی به مدیرم میگم که بخاطر جواب آزمایش همسرم فردا رو باید بهم مرخصی بده چون یه مشکلی هست، بدون درنگ قبول میکنه. چند ساعت بعد وقتی توی مترو نشستم، صدای پیامک بانک توجهمو جلب میکنه. مبلغ قابل توجهی به حساب من واریز شده... 
چنین جایی کاری میکنم من.

بعدا نوشت: هیچ کدوم از فاکتورهای خونی سرجاشون نیست...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۵
آقای پدر

نظرات  (۲۰)

بد به دلتون راه ندین، ان شاالله که چیز مهمی نیست و خدا خودش مواظب زندگی سه نفرتون هست ؛)

پاسخ:
ممنون ازت. اصولا من بد به دلم راه نمیدم اما همه چیزودر نظر میگیرم.
شاید آزمایشگاه یه اشتباهی کرده ...
امیدوارم هیچ موضوع خاصی نباشه ... امیدوارم
پاسخ:
هاهاها... اون قدیما بود که که جواب ازمایش زن باردار ، اعتیاد از اب در میومد!!!
قلبم ریخت بغض کردم اشک تو چشمم جمع شد. ما رو بی خبر نزارید. دعا میکنم از ته دل که چیزی نباشه
پاسخ:
من تو این چند روز به قدر کافی بغض و اشک دیدم. بیخیال شو جان من.
ظاهرا ان قدرا بد نیست
با خوندن پستتون تمام تنم یخ کرد.از ته قلبم امیدوارم هیچ مشکل خاصی نباشه و همسرتون سلامت باشن. از نظر پزشک ما رو بی خبر نذارین .
پاسخ:
متاسفم مینو
احتمالا اون شرایط خیلی بد که همسرم تصور میکرد نیست. اما جواب قطعی هم هنوز داده نشده.
خیلی خیلی نگران شدم میشه لطف کنی واضح بگی چه اتفاقی افتاده؟
پاسخ:
جواب ازمایش هاش کلا هیچی سر جاش نبود... ظاهرا برای جواب قطعی ازمایش های بیشتری لازمه
خب ادامش   .. چش شده
پاسخ:
مریضه. جواب آزمایش ها هم خیلی بده. هنوز هم مشخص نیست.
۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۲:۳۱ بهار شیراز
در جوابش یه فحش به پدر بچه می دادی و می گفتی که جون خودم به جونت بسته اس ، کلمات جادو می کنند ، مطمن باش که حالش خوب خوب میشه ...
انشاءالله که زود بیای و بنویسی که همه چی خوب پیش رفته ...
پاسخ:
خدا از دهنت بشنوه 
حالا چرا پدر بچه؟ من چه گناهی دارم اخه؟
دعا میکنم خانومتون مشکل  بزرگی نداشته باشه,توتمام بیماریا مهم رپحیه ی بیماره,حتما باچندتاپزشک مشورت کنید,فقط به حرف یک نفر اکتفا نکنید

پاسخ:
روحیه؟ این قسمت در مورد همسر من و خانواده اش خیلی شکننده است. به سرعت خودشون میبازن و بدترین شرایط ممکن در نظر میگیرن. هر چقدر من خونسرد و بدون تزلزل رفتار می کنم
متاسفم ان شاالله چیز چندان مهمی نباشه و فاکتورها جای خودشونو با چندتا دارو پیدا کنن و برگردن :(
پاسخ:
منم به همین امیدوارم
حال و حوصله شوخی ندارما ولی واقعا قدر مدیر مجموعتونو بدونید کاش ماهم جای شما می بودیم ....
پاسخ:
اره خدایی. مساله اصلا پولش نیست. همین که اینقدر توجه داره و میفهمه خیلی حس خوبی به ادم میده.
:-) یه لبخند بزرگ تقدیم به شما و خونسردی و تسلط تون..
من دیشب با غصه داشتم این نوشته تونو میخوندم و همینجوری هی و هی غصه دار تر میشدم.. بعد شوهرم اومد و گفت:چی شده باباجون؟ گفتم:یه دوستی مریض شده و خیلی ترسیده.. بعد دوتایی نوشته تو خوندیم. بعد شوهرم گفت:فلانی و فلانی و فلانی و .. (ده تا از آشنا و فامیل و نام برد) یادته؟ همه شون با اون همه بیماریهای سخت خوب شدن، الان درمان هست فقط خداکنه پول و صبر و توکل و داشته باشن.. بقیه ش جای نگرانی نداره ایشالا..
از ته ته ته دلم دعا میکنم هیچی نباشه و اگرم بود یه وقت غصه نخوریداا.. خدا حتما کمک میکنه
پاسخ:
ممنون همای خوب از مهربونیت و دعای خیرت. به نظرم به اون بدی که همسر فکر میکرد نیست. 
منم دقیقا سریع خودمو میبازم,و بدترین چیز ممکن رو تصور میکنم!! مثلا مامانم,فردا باید بره ام ار ای,نگران جوابشم!!!بدترین چیزم تصور کردم!خاک تو سرم!!!!
پاسخ:
خخخخخخ... این خیلی بده. پگاه اطرافیانت اعتمادشون و اتکاشون بهت رو از دست میدن. خودتو جمع کن دختر
یه چیز دیگه م هست اقای پدر,ادم هرچی بیشتر از بیماریا و مساعل پزشکی بدونه بیشتر فکر بد میکنه,مثلا خانومتون اگه مثه یه فرد عامی چیززیادی نمیدونست اینقد نگران و ناراحت نمیشد,با حتی من!
اینجور وقتا ندونستن خیلی بهتره!
ادم هزارتاحدس ناجور میزنه!!
پاسخ:
باهات موافقم. اگاهی بیشتر همراه با درک و مسولیت بیشتره. حالا موضوع اگاهی هر چی میخواد باشه.
الهیییییی ایشالله بهتر بشن مامان فندق جون و طوری نباشه خدایی نکرده:(
چه خوبه این رفتارتون اتفاقا من تحسین میکنم  این خونسردی و ارامش که بهش تزریق میکنین . چه جالب احمقانه ترین چیز ممکن در ذهن شما قشنگ ترین و بامزه ترین سمفونی بود که تونست اونو اروم کنه:)  لایک به شما که این مواقع به فرد مضطرب و بیمار ارامش میدین.
و البته بیگ لایک به جناب مدیر محترمتون که فرد باشعوری هستن:))
اقای پدر نمونه خدا شما سه تا رو کنار هم حفظ بکنه همیشه و اینکه دوستون دارم.

پاسخ:
ممنون ستاره جان. کلی روحیه گرفتم با کامنتت
انشااله که چیزی نیست بد به دلتون ندید
گاهی میشه  تو ازمایشات اول چنین اتفاقی بیفته
دوسال قبل مادر بیمار شد باور کن ده تا دکتر بردیم پلکتهای خون بشدت ریخته بود بهم حتی یکی تشخیص اولیه سرطان داد تا یک پزشک مثل فرشته نجات به دادمون رسید و تشخیص داد حساسیت و آلرژی باعث این ناهماهنگی و همه اتفاقاته
اما ما سه ماه جون به لب شدیم

پاسخ:
جواب ازمایشات درسته. اما اون چیزی. که نادرسته برخورد همسر من با جواب ازمایشه!
ممنون از اینکه به من سر میزنی نازلی خوب
کلا از نوع دلداری دادنت بنده خدا ناراحتیش یادش رفت
احتمالا اون سکوت بخاطر اینه که فکر میکردن اون کیه که تو ازش مطمئنی بچه هم باهاش مشکلی نخواهد داشت
خخخ
ای خدا از دست شما مردا
پاسخ:
بعید میدونم در اون لحظه اصلا به اون چیزی که شما میفرمایین، فکر کرده باشه. امان از شما زن ها که همیشه فکر میکنید پای کسی دیگه وسطه...
سلام  خانمتون جوان وبا انرژیه ان شا ء الله به زودی خدا شفا شون می ده

طب سنتی هم بد نیست پیش یکی از متخصصاش برید
پاسخ:
ممنون از دعای خیرتون. 
اهل طب سنتی نیستیم
لطفا دقیق بگید جواب آزمایشات چی هست!
پاسخ:
زنده میمونه
من که دایم سر میزنم
ظاهرا شما مارو تالاپی از لینکهات انداختی بیرون
خخخ
پاسخ:
خخخخخخ... نه بابا، منتظر بودم وضعیت وبلاگت بین اسکای و بیان تثبیت بشه. وگرنه پای ثابت اونجا هستم با اینکه هنوزم میگم خوندنت برام سخته 
مرده حسابی تو ما رو نگران کردی!
پاسخ:
خب خودم هم نگران بودم. هنوزم هستم... حتی بعدا هم نگران خواهم بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی