سیگار
پکی دیگری میزنم، سرم را بالا میگیرم و با لذت بیرون میدهم...
نگاهم میکنی، میدانم که نگاهم میکنی و تو هم پکی میزنی، کوتاه تر و کم رمق تر از من... اما با همان لذت بیرونش میدهی. حتی بدون اینکه نگاهت کنم هم میدانم که دیگر سردت شده است، یقه ی ژاکتت را جمع میکنی و پکی دیگری میزنی و بلافاصله ته سیگار نصفه ات را از لبه پشت بام پرت میکنی پایین. خوشم میاید که اصلا نگران این نیستی که کجا میوفتد...
دود سیگارت را بیرون میدهی و برمیگردی و روبه رویم می ایستی، زل میزنی به صورتم، از آن نگاه ها که آبم میکنت. پر از شیطنت، پر از شیفتگی، پر از عطش... از آن نگاه ها که میسوزاند.
سیگارم را از دستم میگیری، پکی به آن میزنی، دودش را به کنار میدهی بیرون و بقیه سیگار مرا -تورا- از همان لبه که کلک قبلی را کندی پرت میکنی پایین. نک پنجه می ایستی و لبهایت را میچسبانی به لبهایم و ... فقط فشارش و صدایش را حس میکنم، قبل از اینکه گرمایی حس کنم خودت را میکشی عقب. سرت را بالاتر میگیری تا نمِ ریز باران به صورتت بخورد. دستم را میگیری و میکشی سمت خودت : «بریم پایین دیگه، هم سردم شده و هم ...» چشمهایت را تنگ میکنی و ادامه میدهی: «بریم گرم بشیم» و مرا دنبال خودت میکشی پایین... شاید هم بالا!
پی نوشت:
- همین طوری از من بپذیرید. دنبال کشف و واکاوی من نباشید. چیزی جز ترواشات ذهنی من وجود نداره.
- هرچی توی کامنتهام دنبال وبلاگ های دوستان و خواننده های قدیمیم میگردم، با در بسته مواجه میشم. انگار من از یه سیاره دیگه برگشتم.
خیلی قشنگه، تو بنویس ما هم همینطوری میخونیم و لذت میبریم
وبلاگستان مدتهاست سوت و کور شده