- خواهر زن جان تشریف میارن تهران... اگر تصور میکنید که یه خانم سی و چند ساله کپل و اخمو و پرحرف و جیغ جیغو ،خلاصه از این زن شمالیهای نوستالژیک تو ذهنتونه(تو مایه های مادر عموپورنگ)، سخت در اشتباهید... خوش هیکله، خوش پوشه، کم حرفه، خنده قشنگی داره و اصولا کلی دافه... و البته کلی نفرت انگیز!!
مدیونید اگر برای کار واجبی بخواد بیاد. اصولا جز برای گردش و تفریح و لاس زدن با دوستان دختر یا پسرش، کار مهمتر دیگه ای نداره. یعنی اصلا دغدغه دیگری جز اینا که گفتم و البته وول زدن توی سایت ها و پیج های برندهای لباس، چیز دیگه ای در زندگیش وجود نداره. معمولا یه پروژه جوی هم داره. پروژه های جوی یعنی اینکه در برهه های زمانی خاص، یک چیزی -فقط یک چیزی- به برنامه زندگی ایشون اضافه میشه که همه چیز تحت الشعاع قرار میده. درواقع میره تو جو اون کار. دوتا مساله اینجا وجود داره. اولیش ((یک چیز)) هست. یعنی امکان نداره بتونه دوتا کار عمده انجام بده. حالا یا سیستم فکریش یاری نمیکنه یا به احتمال قریب به یقین حالشو نداره. مثلا نمیتونه هم درس بخونه و هم اتاقشو تمیز نگه داره!! شاید براتون خنده دار باشه که گاها مسایل عادی روزمره اش هم مختل میشه. مثلا یادمه اون موقع ها که برای ارشد میخوند، نمیشد رفت توی اتاقش از بس بوی عرق میداد!! نه اینکه همش درحال درس خوندن باشه ها، نه، اتفاقا سریال های ترکیش از دست نمیداد یا مکالمات دو سه ساعتش رو، فقط به نظرش میرسید حمام کردن جز اون مواردیه که انرژی زیادی میخواد و نمیشه هم برای نظافت وقت گذاشت و هم درس خوندن. البته یک جورایی حق هم داشت، آخه حمام رفتن ایشون کمتر از دوساعت طول نمیکشید. به جان خودم غلو نمیکنم، واقعا حداقل دوساعت در حمام باقی میموندن. حالا من نمیدونم این مدت به چه کاری اختصاص پیدا میکرد، شستشوی بدن یا رفع نیازهای داخل بدن!! اصلا به من چه؟
مورد دوم خود موضوع این پروژه های جوی و نحوه مواجهه اش با اونا بود. بزارید چندتاشو نام ببرم. کنکور ارشد، اکستنشن مو، یوگا، تغذیه سالم، انتخابات ۸۸، بدن سازی... اصولا این پروژه های جوی برای ایشون در سرلوحه همه امور قرار میگیره و البته... برای اطرافیان نگون بخت ایشون. با اینکه ماهیت این پروژه ها فقط برای شخص ایشونه که مفیده. مثلا همین بدنسازی. به شخصه شاهد بودم که با چه ترفند و شیوه های متملقانه ای همسر بنده رو خر نمودن تا برای ایشون تشک و وزنه و کفش و چندتا خرت و پرت دیگه تهیه کنن، طبیعتا مارکدار. بعد پدر گرامی ایشون که از وقتی باز نشسته شده ، کلا شده آژانس سرکار خانم. یعنی هر روز سر ساعت مشخصی باید ایشون ببره باشگاهی که اون سر شهره و بر گردونه. تازه از همه خنده دارتر قسمت ... خب نمیدونم اینو چطور باید بگم اما ظاهرا هرکی میره بدنسازی، خیلی علاقه مند به بیرون انداختن کت و کول و پروبازوش میشه. ایشون هم از این قاعده مستثنی نیستن البته.
یکی دیگه از خصوصیات بارز شخصیتی ایشون ، پرخاشگریه. این پرخاشگری شامل حال نزدیکان میشه. مثلا دادوهوار سر پدر بخاطر دیدن فوتبال زنده به جای سریال ترکی ای که حداقل سه بار دیگه بازپخش داره، غرغر به همسر بنده بخاطر خریدن اون چیزی که خودش میپسنده و نه ایشون، دعوا و مرافعه سر مادر بخاطر شام یا ناهار یا حتی دکوراسیون خونه اش. البته اساسا صدای ایشون فقط برای نزدیکانش بلنده و نه بقیه مردم... و البته من. فکر کن که بخواد از این دست رفتارا با من هم داشته باشه؟ من اساسا توی هیچ مساله ای بازیش نمیدم، نظرش رو نمیخوام. یا حتی به حرف زدنش توجه هم نمیکنم. یه جورایی سطح برخوردم با ایشون از نحوه برخوردم با مبل فراتر نمیره. فقط روش نمیشینم!!
اما... بارزترین وجهه شخصیتی ایشون همانا خودخواهی، خودمحوری، خودراضی و اساسا هر کلمه ایه که با خود شروع میشه، احتمالا حتی خودارضائی!! یعنی طرز رفتارش با همه چیز در دایره تامین نیازهای شخصیش قرار میگیره. قرب و منزلت هر کسی هم با معیار سرویس دهی بی وقفه و بدون چشم داشت به ایشون مورد ارزیابی قرار میگیره.
لازم به ذکره که کلید واژه پاراگراف قبلی، ((بی وقفه)) است. این مورد بزرگترین دلیل نفرت من از این خانومه. امیدوارم درک بکنید که برای آدمی که ارامش و لذتش در ایجاد احساس خوب و خوشایند برای دیگران خلاصه میشه، سروکله زدن با چنین موجودی چقدر میتونه عذاب اور باشه. در این شش سالی که وارد خانواده همسر شدم شاهد اقداماتی از طرف این خانوم بودم که فقط میتونم از اصطلاح جنایت استفاده کنم. مثلا برای دوره ارشد، شهراصفهان (الحمداله برای تهران امتیازلازم نیوورد) انتخاب کرد و برای اقامت سه ساله اش خونه ای رو اجاره کرد که دقیقا هزینه اش به اندازه حقوق بازنشستگی پدرش بود!!!
حالا شاید این سوال براتون پیش اومده باشه که چرا با اینکه ایشون یه شهر دیگه زندگی میکنن و طبیعتا سطح مراودات باید از حد عادی پایینتر باشه، من اینقدر روش حساسم و البته شناخت دارم؟ عرض میکنم.
کمتر از دوهفته از عروسی ما نگذشته بود که ایشون به بهونه شرکت در کلاسای دوره ارشد تشریف اووردن منزل ما و از دوسال اول زندگیمون ، ۱۸ ماه رو اینجا اطراق نمودن. (ماروهم نمودن!!) یه اتاق رو کامل اشغال کردن و دقیقا مثل پرنسس ها زندگی کردن. مدیونید اگر دست به سیاه و سفید زده باشه. یعنی تو اون مدت حتی ظرف غذا یا لیوان آب خودش هم نشست. با این که یه چایخور حرفه ایه اما منتظر میموند تا همسر عصر از سر کار برگرده وبراش چای دم کنه یا حتی ناهار بهش بده!! از بوی گند عرق هم نمیشد از جلوی اون اتاق رد شد. توی هر مهمونی و تفریح و رستوران و کوفت و زهرماری هم وبال گردن ما بود. خلاصه یه سرخر واقعی. حالا من اصلا کاری ندارم که حضور ایشون توی منزل یه زن و شوهر جوون و عاشق، کار درست و منطقی هست یا نه. میدونید این قضیه کجاش خیلی دردناکه؟ اینکه شما شب عروسی خواهربزرگتون، به بهانه شرکت در جشن پیروزی انتخاباتی نماینده اتون (که وسط راه هم فهمید نشده!)، تهران رو ترک کنید و برای پاتختی نمونید اونم با اینکه میدونید خواهرتون فامیل زیادی توی تهران نداره و بین قوم شوهر تنهاست. درحالیکه که همون خواهرتازه عروستون، روزقبل از عروسیش، نیمی از روز رو به گشتن تو مزونای بالای شهر، برای خرید لباس شما صرف کرده. اون روز خیلی دلم برای همسر سوخت...
مخلص کلام اینکه وقتی تمام نیازها و خواسته های فرزندتون بی دریغ و بی وقفه و بی مغز و بدون پلان مناسب فراهم میکنید و این تصور رو دارید که تربیت کودک یعنی برطرف کردن بدون تفکرتمام نیازهای کودک، شما به طور رسمی تر زدید!!
پی نوشت :
- اگر یه جاهایی از دایره ادب خارج شدم، برمن ببخشید. فشارخون بالا از عوارض نفرته.
- قبلا هم جندباری مطالبی در وصف ایشون نوشتم که خب، خودم خوشم نیومد و دست آخر بلاتکلیف تو وبلاگ قبلی جاموند.
- دلم میخواست درباره ایشون هم به طنز بنویسم اما باورکنید وقتی بهش فکر میکنم، اصلا طنزم نمیاد.
- این مطلب بعد از اینکه فهمیدم ایشون دارن تشریف میارن کمی هول هولکی و بدون بازنویسی و اینا نوشته شده. همینجوری پشت سرهم و بدون طرح قبلی.
- میدونم که خیلی این مطلب خاله زنکی شد ولی سعی کنید منو درک کنید و فقط باهام همدردی کنید.