var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

از هر وری، دری (۹)

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ق.ظ

۱- زندگی در جریانه. خیلی ساده و معمولی و اتفاقا با آرامش. وضعیت خونه و من و دخترا خوبه و عصر با هم نقاشی میکشیم و کتاب میخونیم و کارتون میبینیم و شام میخوریم و میخوابیم. همینطوری سه تایی باهم. یه جورایی زندگیمون خیلی سه تایی شده. شاید براتون جالب باشه که برای فندق واژه دوتایی وجود نداره و هر جمعی رو سه تایی میدونه. هر تجمع بیش از یه نفری میشه «سه تایی»! سرکار هم همه چی روی رواله. نه تنش و درگیری خاصی هست و نه فشار و استرس اضافی. کلا اونایی که کار آموزشی انجام دادن در جریان هستن که نیمه دوم سال تحصیلی کلا خیلی سریع تر میگذره.

۲- بعد از دوماه دوباره رفتیم مسافرت. حالا نه اونجوری که برنامه ریزی کرده بودیم اما اجازه هم ندادیم بخاطر بدقولی دوستانمون، تعطیلاتمون بسوزه. تجربه نشون داده که ما هروقت میریم مسافرت رابطمون بهتر میشه و بیشتر بهم نزدیک میشیم. ظاهرا این قضیه «آدمها روباید در سفر شناخت...» حتی بعد از ۱۷ سال آشنایی و ۹ سال زندگی مشترک همچنان وارده. فقط جسارتا یکم آدم باید خودش و دیدش و قلبش و جاهای دیگه اش رو باز کنه و از اول به هرچیزی جبهه نگیره...

۳- قرار بود بزرگه دم عید به عنوان ماموریت بره به یه کشور خارجی . تقریبا همه چی اوکی بود که یهو حراست جلوشو گرفت که اصلا چه معنی داره یه خانم و یه آقا با هم به ماموریت خارج از کشور برن؟!! به همین سادگی همه چی رفت هوا. ظاهرا دفاعیه مدیر هم مبنی بر اینکه اون دوره آموزشی متناسب با تخصص این دو نفره و نمیشه با یه آقا یا خانم دیگه جایگزینشون کرد بی فایده بود. حالا صرفنطر از حس ضایع گشتگی بزرگه، منم دچار شبهه و تناقض شدم که نکنه اصلا من شوتم و اساسا از اول باید خودم جلوشو میگرفتم؟ نمیدونم اون دوستان محترم حراستی بیشتر و بهتر و دقیق تر میبینین و میفهمن یا من همسرمو بیشتر و بهتر میشناسم؟ خلاصه نشد که بشه و منم دلم برای هردومون سوخت!

۴- دلم نمیخواد درباره سیاست و دلار و سینما و فوتبال و علی کریمی و حاتمی کیا و مابقی صحبت کنم اما به جرات میتونم بگم همه چی افتاده دست لمپن ها و گردن کلفتای صنفی در هر زمینه و شاخه ای و هر موجودی که سروصدای بیشتر و بالاتری از خودش درمیاره، ظاهرا از برکات بیشتری برخورداره!!!!

۵- به زودی درباره دو فیلم «Morgan» و «Gerald's Game» در صفحه معرفی فیلم براتون مینویسم.

۶- در ماه گذشته از طرف مجموعه سال قبل، برای سال آینده دوباره دعوت به کار شدم!! اونم با ذوق و شوق و عزت و احترام و دقیقا هم برای همون موقعیت سال گذشته ام! موقعیتی که در این سال اخیر به همون آقای ناظم بسیجی و رو مخمون محول کردن و ظاهرا همون پاییز متوجه خبطی که کردن، شدن. حالا فهمیدم که اون تماس ها و گپ و گفت های آبان ماه از طرف مدیر سابق بی منظور نبوده. بامزه است که دقیقا هم همون مدیر سابق افتاده دنبال قضیه...

۷- دیگه خیلی حس و حالی برای وبلاگ نوشتن و خوندن ندارم. تلگرامم کلا میوته و اگر بخاطر کانال های کاری نبود، از اساس پاکش میکردم و همین الانشم بیشتر از هزارتا پیغام و مطلب نخونده از گروه دانشگاه و دوستان و خانواده و مراکز کاری فعلی و گذشته ام دارم. اوضاع اینستاگرام هم که حال بهم زن تره و صرفا بواسطه چندتایی پیج تراول و طبیعت و عکاسیه که نگهش داشتم... در عوض حجم مطالعه ام و وقت گذرونیم با دخترا بیشتر شده. فقط آخر شب ها که به مبل کنجی اتاق خودم پناه میبرم، اون حفره سیاه بزرگ و وحشی آروم آروم به طرفم نزدیک میشه و ...

۸- در یک چرخش عجیب و غریب و ناگهانی دوباره متمایل شدم به موسیقی کلام دار... هنوز نمیتونم خودم رو واکاوی و تحلیل کنم که چرا این اتفاق افتاد و این قضیه از کجای وجودم نشات گرفته. هنوز خیلی مضامین و چیزایی که میخونن منو درگیر نمیکنه و صرفا ملودی ریتمیک نسبتا شادشه که برام اهمیت داره.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۲۴
آقای پدر

نظرات  (۱۳)

خدا روشکر که همه چیز خوبه انشا الله این سه تایی ها روز به روز بیشتر و جذاب تربشه . به اون چاله هم توجه نکن .
پاسخ:
ممنون. والا من که بهش توجه نمیکنم، اون خیلی توجه میکنه...
نوشته هاتون بسیار جالب بود. 

پاسخ:
تازه خودمو ندیدی!
مورد هفت، دقیقاً حس و حال چندماه اخیر منه.
فقط نمیدونم چرااااا؟؟؟
پاسخ:
حالا باز وب خوبه، اوضاع اینستا که تهوع اوره
وقتی میگی "حفره بزرگ"یاد فیلم میان ستاره ای کریستوفر نولان میفتم 
پاسخ:
اوهووو... باز خوبه یاد فیلم حلقه گور وربینسکی نمیوفتی...
مثلا ما خیلی سینما بارمونه
"حلقه" یا خداااا
نه دیگه، ژانر اتاقت اینقدرا هم وحشتناک نیست
میان ستاره ای رو برا این گفتم که توش هی میگفتن سیاه چاله!!! تازه اگر بدونی الان جای کدوم شخصیت تصورت کردم احتمالا به جای واژه وزین "خر" یه چیز دیگه ای میگی:))))




من برم متواری بشم
پاسخ:
خدا به فریاد برسه! حالا کدوم شخصیت؟ امیدوارم مت دیمون باشم!:)
خوندن 1 و 2 خیلی حس خوبی داشت. فکر میکنم 7 با 1 و2 رابطه مستقیمی داره، هر چی وقتمون رو صرف دنیای مجازی کنیم از خوشیهای زندگی واقعی دور میشیم و هر چی هم زندگی بیشتر بر وفق مرادمون باشه کمتر دست و دلمون به نوشتن میره، خیلی خوبه که کمتر حس وبلاگ داری.
پاسخ:
خودمم همینطور فکر میکنم. حس وبلاگ ندارم اما حس نوشتن دارم...

چه جالب... منم تو این یه ماه اخیر دو بار تصمیم جدی گرفتم که تلگرامم رو حذف کنم ولی بخاطر یک گروه که مربوط به بچه است نتونستم.

و چند وقت هم هست که شبا که میخوام بخوابم از همه چیز میترسم... برای من که شبهای خیلی خیلی زیادی تنهای تنها خوابیدم این خیلی عجیبه!

پاسخ:
نه بابا، من از چیزی نمیترسم. البته همچنان از درای باز و نیمه باز خوشم نمیاد. این حفره یه چیزه دیگه است که حالا خیلی مهم نیست.

خداییش لمپن گفتن به حاتمی کیا خیلی زور داره. 
پاسخ:
از نظر من هرکسی که دهنش باز کنه و صداشو بزاره رو سرشو دستاشو تو هوا تکون بده و به پشت گرمی ای که داره دیگران متهم کنه، لمپنه!
فرقی نمیکنه سیاستمدار باشه یا سینماگر یا راننده تاکسی و فروشنده و زن خونه دار.
١: خیلی هم عالی .. چقدر این بند دوستداشتنی بود، حس خوبی منتقل کرد :) 
 میشه این پیوند سه نفره رو مث مثلث فرض کرد که عشقی محکم و قوی بهم وصلشون کنه 
امیدوارم همیشه عشق و ارامش تو این حریم برقرار باشه که در عین سادگی خوشبختیه❤️
٢: 
سفر فرصت خوبیه برای کنار هم بودن ها حتی کوتاه
٣:شاید خیریتی بوده 
٦ :  خب معلومه که مث شمارو نمیتونن هیچ جا پیدا کنن و دلشون هنوزم پیش شماست ؛)
٧:
درود بر شما که به مطالعه و دختراتون میرسید
منم تقریبا دچار همین حس و حال شدم راجب شبکه های اجتماعی
بنظرم وبلاگ فضای ارامتر و بهتری داره و هنوزم محبوب تره
اما اینستاگرام که تا حد زیادی جذابیتش رو از دست داده.. و منم بخاطر اطلاع از رویداد های تهران و حفظ ارتباط با دنیای بیرون چک میکنم وگرنه که مهم نیس
واسه همونم باید تایم محدود بزاره ادم
تلگرام هم خیلی کم فقط موارد ضروری و حفظ ارتباط با دوستان راه دور 
کانال که اصلا ! فقط دو سه تا اونم ادبی و روانشناسی و موسیقی که بازدید نمیکنم تازه !
٨:
موسیقی چه سبک وخواننده ای ؟ راجب کتاب هایی که خوندین هم بنویسید . 
 از أون حفره هم چیزی متوجه نشدم !

 ٩: اخر هفته تون جذاب و پر حال خووب 🌱 
پاسخ:
۱ و ۲) من نمیدونم تو از کجای وبلاگ من به این نتیجه رسیدی که ما خیلی عاشقانه زندگی می کنیم؟! خوبیم، معمولی ایم و همین. 
۶- فروتنانه میگم همینطوره. حالا که رفتم اینو فهمیدن. فقط امیدوارم سرکیسه رو هم شل کنن.
فعلا مشغول کتاب «گزینه ب» و «تا آنجا که مرگ جدایمان کند...» هستم. 
پشت گرمی؟ همون پشت گرمی که به رنگ ارغوان رو ۸ سال توی صف توقیف قرار داد و همون پشت گرمی که کلا به گزارش یک جشن اجازه اکران نداد؟ دقیقا کدوم پشت گرمی آخه؟
پاسخ:
حالا شما خیلی احساساتی نشو، از قدیم معروف بوده که ایشون یه دونه به نعل میزنه یه دونه به میخ. بستگی داره در اون برهه زمونی کدوم ور بیشتر بهش حال بده...
کارگردان خوبیه، کلی هم فیلم قابل تامل داره اما یکم بیش از اندازه دمدمی مزاجه و البته همون هوچی
من کی گفتم خیلی عاشقانه ؟؟!! 
 ینی قبلا هم اشاره کردم و یادم نمیاد ؟!
 فکر میکنم کلا اشتباه برداشت کردین اون پاراگراف منو 
منم منظورم همین بود که همین ساده بودن و معمولی بودن بدون دغدغه خاصی میشه خوشبختی 
همینکه راضی باشید 
نمیدونم چه جوری بگم ببخشید اگه از حرف من ناراحت شدین و من نتونستم منظورمو خوب برسونم 
مورد ٢ هم راجب سفر بود نه عشق ! 
حس میکنم کلا حوصله کامنت منو نداشتین و شاید خوب نخوندین !  چون این پاسخ مال اقای پدر همیشگی نبود 😔😔 دلخور شدم . 
پاسخ:
من از حرفتون ناراحت نشدم و فقط پاسخ دادم. هیچ حس ناراحتی و عصبانیت هم نداشتم. متاسفانه حس و حال در پاسخ ها مشخص نیست و باعث سو تعبیر شما شده.
نه متاسفانه دکتر mann
پاسخ:
هاهاهاها... خب دکتر مان همون مت دیمون بود دیگه نابغه.
واقعا
چیزی زیادی ازش یادم نیست خیلی وقت پیش دیدم
پاسخ:
اینقدر یادت مونده که منو بهش تعریف کنی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی