var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

همیشه کارگر

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۲۱ ب.ظ

تو راهن. تا چند ساعت دیگه،‌ تعطیلات نوروز برای اون ها هم تموم میشه. بزرگه برمیگرده سرکار و کوچیکه مهد.

نگاهی به خونه میندازم... ظاهرا همه چیز همونطوره که باید باشه. انگار نه انگار که ۱۸ روز زنی توی این خونه نبوده. خب البته راستش وقتایی هم که من تنها هستم اوضاع کاملا خوبه. حالا شاید جارو نمیکردم یا دستمال بر نمیداشتم و گردگیری نمیکردم اما دستکم وقتی میومد، همونجوری که رفته بود خونه رو تحویلش می دادم.

این بار اما به این اکتفا نکردم. خونه رو جارو برقی کشیدم، دستمال نم دار دستم گرفتم و افتادم دوره توی خونه و هرجایی که لازم بود و نبود تمیز کردم، لباسایی که تا نشده ریخته بود توی کمدش و همه اش هم مال خودش بود تا کردم و تو قفسه های لباسش چیدم، گلدونایی که درتمام مدت دو هفته قبل روی میزناهارخوری پذیرایی جاخوش کرده بودن تا از آفتاب بی نصیب نمونن رو هم برگردوندم به سرجاشون، نیمی اش برگشت تو اتاق من و نیمه دیگه اتاق خواب غریبه امون. نوبت اشپزخونه بود. طبیعتا من هیچوقت ظرفی باقی نمیزارم اما روی کابینت ها و سنگ و اوپن نیاز به مختصر دستمال کشیدن داشت تا همون چندتا لکه بی حال هم از بین بره. میوه هایی که خریده بودم شستم و توی سبدایی که خاص یخچال تهیه کرده بود چیدم. فندقم فراموش نکردم. قسمت کیک ها و شیرهای کوچیکش هم پرشد. از راه پله هم نگذشتم و تا طبقه پایین جارو کردم و تی کشیدم. دست آخر اسانس سوز معروفم رو آوردم وسط حال و خونه رو پر از طعم خنک و شیرین ارکیده کردم. رایحه ای که بزرگه دوست داشت. ظاهرا همه چیز برای اینکه بیان و کل بعد از ظهر رو فقط استراحت کنن تا مهیای روال عادی زندگی بشنِ، انجام شده بود...

نمیخواستم ادای شوهرای فوق العاده رو در بیارم. فقط میخواستم وقتی خسته از ۶-۷ ساعت مسافرت اومد دیگه خودشو درگیر کارای خونه نکنه. خونه ای که قبل از رفتن حسابی نظافت شده بود. شاید اگر هیچکدوم از اون کارارو هم نمیکردم کسی اهمیت نمیداد.

از کارم راضی بودم. اجازه دادم موسیقی ملایم تو کل خونه بپیچه و خودم هم فنجون دمنوشم رو دستم گرفتم و روی مبل لم دادم و به این فکر کردم که... کاش اصلا برنمیگشتن!


بعدا نوشت:

چند ساعت اولی که اومد، توی آشپزخونه مشغول بود. نمیدونم دقیقا چه کار میکرد اما میدونستم احتمالا داره یه چیزی برای ناهار مادرو پدرش که باهاش اومده بودن آماده میکنه و همینطور چیزایی که با خودش اوورده بود توی آشپزخونه جاسازی میکرد. اومدم که بهش بگم «بیخیال فعلا، بیا یکم بشین بعدا مرتبش میکنیم...» که دیدم دستمال دستش گرفته و داره همونجایی رو تمیز میکنه که من چند ساعت قبل...

دقیقا حس کردم که خونم به جوش اومد. بهش گفتم: «به نظرت کثیف بود؟ من همه رو امروز تمیز کردم...» یه نگاهی انداخت و به لکنت افتاد. میدونست من دارم کجارو هدف میگیرم. به اینکه الکی توی خونه کار میکنه و باید بیشتر به خودش اهمیت بده. «نه ولی... دستمال دستم بود گفتم اینجارو هم بکشم» نمیدونم چه رفتاری انجام دادم یا اصلا چیزی گفتم یا نه، چون برافروخته از آشپزخونه زدم بیرون. فقط یادمه که زیر لب گفت «خدا شانس بده...» همون چیزی که منم برای خودم و از طرف خودم تکرار کردم. 


پی نوشت:

- تمیزکاری من اگر بهتر از بزرگه نباشه، بدتر نیست.

بزرگه وسواسی نیست اما جوری بار اومده تا برای بقیه کار کنه. برای خواهر و برادرش، دوستانش، همکاراش و حتی پدرو مادرش. این وسط فقط منم که ازش میخوام فقط به خودش و راحتی و شادی خودش اهمیت بده!

- «خداشانس بده» بزرگه اشاره داشت به خونه زندگی و نظافت خونه دوستانمون یا همکاراش که یه جورایی فاجعه است، با اینکه خونه هاشون کوچیکتره. و  مال من کنایه از این داشت که من برعکس بیشتر مردا انتظاری ندارم از همسرم که همه کارای خونه گردنش باشه و هربارم بهش گفتم که اگر هم لازم باشه کاری انجام بشه میتونه بگه تا خودم انجام بدم.

- یه وقتایی من خیلی تو خونه عصبی و عنوق میشم. اونم وقتایی که روی مبل لم دادم و تلویزیون میبینم یا با گوشیم ور میرم و بزرگه افتاده به جون خونه یا داره آشپزی میکنه... اونم درحالیکه هردومون باهم از سرکار برگشتیم. مساله این نیست که مزاحم استراحت من باشه. برعکس، مزاحم استراحت خودشه و به علاوه هیچکدوم از اون کارا هم واقعا ضرورتی نداره.


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۱۸
آقای پدر

نظرات  (۲۰)

خب این خانوووم به این خوبی و با من اشنا کن، وقتی اینقدر تو رفاقت فداکاره چرا برا دیگران هدر کنه خودش و ، هر چی نباشه ما خواننده های وبلاگ حق اب و گل داریم ، ما تو الویتیم.... شماره بدم بهش بدی؟؟؟
پاسخ:
هاهاهاها... 
برای تو خوب میشه اما یه نفر دیگه به موارد حرص خوردن من اضافه میشه... 
به نظرم باید اسکار شوهرِ سالِ بیان رو میدادن به شما =))
پاسخ:
برو خودت رو مسخره کن... 
شاید با این کارا اذیت نمیشه و با مفید بودن برای دیگران که از خودش راضی میشه، خوبه که ازش میخوای به شادی و راحتی  خودشم  اهمیت بده ولی شاید اون تعریفش از شادی و راحتی با تو فرق میکنه.
پاسخ:
پس تعریف اشتباهی داره. فندق یه مادر سرحال و شاد میخواد نه یه مادر خسته و کسل. به علاوه فکر نمیکنی تبعات خرحمالی کردن با راحتی و شادی متفاوته؟ خودش هم خیلی راضی نیست. 
امممم! نمی دونم چرا با خواندن این پست دلم گرفت...
پاسخ:
یکم بیشتر فکر کن... شاید دونستی. به منم بگو اونوقت
خیلی حال دلم خوش شد وقتی اون قسمت اولو میخوندم.حتی اون قسمت که نوشته بودی:کاش برنمیگشتن!
یاد خودم افتادم که وقتی تنهام.دوست دارم کسی نیاد..
ولی یک طوری او تکاپو رو دوست داشتم..عطر و موسیقی و... خیلی خیلی زیاد خوب بود.ممنون که اینقدر خوب انجامش دادی:-)

از قسمت دوم هم که واقعا خیلی اوقات ما خانمها خودمون مقصریم..به احتمال زیاد شما دفعه دیگه رغبتی نداری مث ایندفه تمیزکاری کنی.میگی:بیاد که باز خودش انجام میده دوباره.ولش کن.منو که قبول نداره.و یک سری حرفها اینجوری...!
و همینکارهای بیخودی ما باعث میشه شما اقایون از همکاری که گریزون باشین هیچی.اصن بی خیال بشین:-))

اما منکه خیلی زیاد خوشم اومد از کارهایی که کردی و اینکه به بزرگه اهمیت میدی:-)
زندگیتون عالی باشه:-)
پاسخ:
خود منم اون کارارو دوست داشتم. دستکم باید باعث اسودگی و آرامش یه کسی میشد.

اره خب، قطعا دیگه زیاد به خودم سخت نمیگیرم. همین که هرچیزی سرجاش باشه کفایت میکنه.
همین چیزا به تدریج توی زندگی ها سردی ایجاد میکنه. این یه نمونه بود. خیلی هم زن و مرد بر نمیداره.
دل منم گرفت از اینکه گفتی کاش اصلا برنمیگشتن.... میشه بگی چرا این آرزو رو کردی؟
پاسخ:
خب تقریبا همه خواننده های قدیمی میدونن که من خیلی هم آدم زندگی جمعی نیستم...
به علاوه توی همه زند گی ها یه چیزیایی هست که ادمارو سرد کنه
عادت کرده بنده خدا
احسا میکنه اگر سرویس نده به بقیه آدم خوبی نیست و عذاب وجدان میگیره
ح میکنم همسرت تو همون تله که در موردش تو وبلاگم نوشتم دچاره .مهرطلبی با سریوس دادنهای فرسایشی
اونقدر که حتی مهرورزی و نگرانیها رو در مورد خودش نمیبینه
پاسخ:
یه جورایی شبیه خودت، درسته؟ 
نازلی لازمه بیای بشینی روشنش کنی. من زورم نمیرسه
مسخره نمیکردم اصلا :|| واقعا گفتم.
پاسخ:
عهههههه... مگه چنین جایزه ای هم هست؟ :))
همه به این اشاره کردن که بزرگه چرا کار می کنه و فلان!
من به این فکر کردم بزرگه هست ولی انگار نیست! هست اما یجوری نیست...
نمی دونم منظورم را رسوندم!
این نبودنه تو این پست برام چشمک می زد،  پررنگ بود! برای همین دلم گرفت...
شاید من بد متوجه شدم!
پاسخ:
ماریا من واقعا نفهمیدم. نظرات تو طوریه که من نمیتونم از این که متوجه نمیشم صرفنظر کنم. لطفا بهم توضیح بده چی میخوای بگی. حتی اگر لازمه خصوصی بگو. حس میکنم چیز مهمی میخوای بگی اما من سر درنمیارم.
قدرش رو بدون آقای پدر...بزرگه مهربونه...
پاسخ:
اره میدونم. من خوب نیستم
عنوانش که برا شماس، حتا اگه واقعا وجود نداشته باشه :)
پاسخ:
هاهاهاها، عجب حالی کردم
...And the Oscar goes to Mr daddy
دلم گرفت خیلی
از خودم از همه هم جنسان خودم از اینکه اول ظلم رو همیشه اول خودمون میکنیم به خودمون، چون حاضر نیستیم تربیت غلط و سنتهای مزخرفی که مامان و مامان بزرگ و اون اجداد... تو کلمون کردم که زن باید ...زن یاید ... زن باید
اونوقت داد وا مصیبتا هم میکشیم که جامعه به ما به چشم برده نگاه میکنه...
خیلی از ماها قدرت نه گفتن به دیگران رو نداریم میدونی چیه؟ حمالی کردن برا بقیه برامون شده وظیفه یه وظیفه ای که خودمون هم به شدت داره رنج میده
پاسخ:
الی این فقط شامل حال زن نمیشه. مردا هم میتونن اینطور باشن. مشکل وقتی پیش میاد که توی زندگی مشترک یه طرف بخواد بیشتر توجهش رو بده به زندگی خودش و معطوف به خونه خودش کنه و طرف مقابل هنوز پایبندی های گذشته اش اولویت اصلیش باشه.
و بله. قدرت نه گفتن توان بالایی میخواد
منم یه سال تجربه تو را داشتم . تمام تعطیلات نوروز را موندم خونه و بقیه رفتن سفر. راستش یکی از بهترین تعطیلاتم بود. تنهایی و فیلم و کتاب و خودم. خیلی خوب بود. بعدش با اینکه دلتنگشون شده بودم از اومدنشون می ترسیدم. می ترسیدم آرامشی که ساختم بهم بخوره
می خوام بگم اینکه گفتی کاش بر نمی گشتن مطمئنا صد در صد نبوده. دلتنگشون هم بودی. ولی آدمایی که با تنهایی حال می کنن از شلوغی می ترسن و بدشون میاد. مخصوصا که عامل شلوغی نزدیکترین ها باشن

سال نو مبارک پدر جان
خوب و خوش باش
پاسخ:
خب راستش باید چندتا چیز بگم. اول اینکه ما دوهفته در مسافرت بودیم ولی من زودتر برگشتم چون مرخصی نداشتم. اونم فقطسه روز. دوم اینکه اون وضعیت که داشتی حسابی حال میده، ادم ارباب و رعیت خودشه، منم تجربه اش کردم. سوم اینکه قبول که دلتنگشون بودم اما واقعیتش کم اووردم. حسم به زندگی مشترک ته کشیده. 
ممنون دوست خیلی خوبم.
واقعا خدا شانس بده
داشتن همچین همسری آرزوی خیلی از خانوماس
و گاهی زیادی خوبی...
پاسخ:
من بیشتر از اینکه همسر خوبی باشم، همکار خوبی ام.
آقای پدر، 
احساس می کنم دلتون می خواد که پررنگ ترین نقش بزرگه تو زندگی، همسر شما بودن باشه، ولی ظاهرا نقش های دختر، خواهر، مادر و همکار همه وقت و انرژیش رو گرفته. 
من خیلی می فهمم بزرگه رو، شرایط خاص زندگی مجردی، من رو از نقش زنانه ام خیلی دور کرده بود، ولی بعد از ازدواج- ازونجایی که همسرم به شدت روی زندگی مشترک حساسه و دائما می گه و می خواد که برای خودمون وقت بذاریم- من هم کم کم تغییر کردم، و یاد گرفتم بیشتر به خودم در قالب یک همسر و یک زن اهمیت بدم.
می خوام بگم که وقتی مدت ها با کلی احساس مسئولیت و عذاب وجدان بزرگ شده باشی و زندگی کرده باشی، تغییر کردن راحت نیست.
بیشتر بهش فرصت بدین و‌ از زنانگی هاش تقدیر کنین، شاید بهتر به نتیجه برسین.
موفق باشین.
پاسخ:
جمله اولت درسته. با این تفاوت که وقت و انرژیش رو نمیگیره،‌ انتخابش اینه. 
من همه حرفت رو میفهمم ولی فکر نمیکنم بزرگه تمایلی به این تغییررویه داشته باشه. نمیدونم شاید لزومی نمیبینه یا شایدم اصلا همینه که هست.
کامنتت رو خیلی دوست داشتم. خیلی حس کردم. ممنون
اره شبیه من . یک دختر خانواده که تو بزرگی دچار خودسرزنش گری میشه و باز ادامه میده
میترسم بیام بنده خدارو روشن کنم دوتامون شعله ور شیم خخخ
پاسخ:
اووومممم... البته بزرگه خودشو سرزنش نمیکنه. اتفاقا ترجیح میده منم با خودش همراه کنه. 
اگر بیای جفتتون خودم آتیش میزنم.
زندگی ها تاریخ مصرف پیدا کرده. نه مشکل علنی و چشمگیری، نه جنگ و دعوایی .... تو سکوت و سردی همه چی می پوسه و ویرون میشه
پاسخ:
وای خدای من... 
وااااای خدای من...
چرا تا حالا کسی نتونسته بود اینو انقدر قشنگ بگه؟ 
پست قابل تامل و خوبی بود در حین سادگی ! حتی تصورتون کردم سوت زنان تو اشپزخونه  :) 
عنوانشم جالبه :))
خب این حجم از دقت و ظرافت توو کار خونه از جانب یه مرد جالب بود ! البته نه همیشه ، صرفا جهت سوپرایز خووبه یه تایم هایی ؛) مردایی که هیچی از اینکارا بلد نیستن و کلی خنده دار میشن هم فک کنم بامزه و جذاب باشن
از اشپزی هم سردرنمیارن 
البته منظورم شلختگی نیستا !!
کمک کردن هم زیباست . 

از اینکه به شادی و استراحت و همسربودن بزرگه اهمیت میدین بسی کیف کردم :) 
مفهوم پستتون واقعا قشنگه ، نشان از درک بالای شما داره اقای پدر نمونه  و قابل تقدیره🌹
+
گفتی ادم زندگی جمعی نیستم یاد پست پناهگاه پارک پرواز افتادم . 
 
یه مرد که میز صبحانه چیده و به انتظار همسرش میشینه فانتزیه قشنگیه بنظرم !!  شایدم خیلی رمانتیک و لوس باشه . 
پاسخ:
ممنونم از لطفت.
انجام دادن اینکارا برای هردونفر میتونه لذتبخش و قابل تامل باشه درصورتیکه درک درستی از هم داشته بشن و این درک رو هم به هم نشون بدن... اصلا باید بیان کنن.
یه مرد که میز صبحانه رو میچینه اصلا فانتزی نیست. رومانتیک و لوس هم نیست...خیلی هم لذتبخشه.
اره بنظر منم لذتبخش و قشنگه خیلی :) 
فقط متوجه یه قسمت از پاسختون نشدم ! اصلا چی ؟؟
توضیح لطفا. ( مشتاقم بدونم تحلیلتونو ) 
پاسخ:
منظورم این بود که بسیاری از چیزها حتی اون هایی که واضح و عیانه بازهم باید گفته بشه.
منظور من  بخش کمک به دیگران بود، اون یکی میتونه ناشی از مشغولیت فکری یا یه عادت اشتباه باشه.
پاسخ:
کمک به دیگرانی که برای اون دیگران تبدیل به عادت شده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی