var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

مرد ، پدر، پسر

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۱۸ ب.ظ

برای مادرم صرفا یک فرزندم، بیشتر از ده دقیقه نمیتونیم همو تحمل کنیم و کارمون به دعوا و مرافعه میکشه. همچنان فرزندشم، نگرانم میشه، سراغمو میگیره براش مهمه چکار میکنم و چی به سرم میاد اما فقط بخاطر اینکه فرزندشم و نگرانه آبروشه. شاید چندان براش مهم نباشه که چی توی دلم و ذهنم میگذره و چه سلیقه و نظر و عقیده ای دارم...

برای همسرم هم که... خب ما بیشتر دوتا همخونه ای هستیم که یه موضوع مشترک به نام فرزند داریم. به ندرت کنار هم میخوابیم، به ندرت تر ارتباط زناشویی داریم و به ندرت ترتر ابراز علاقه توامان... باز گلی به جمال خودم. نه واقعا میگم. من ابراز علاقه امو انجام میدم. نه به جهت اینکه خرش کنم یا بکشم تو اتاق خواب یا هرجای دیگه. برای اینکه میخوام بهتر باشیم، برای اینکه میخوام زندگیمون گرمتر باشه و هوایی نشم. اما میدونید چیه؟ حتی به اندازه یه «منم دوستت دارم» ساده هم جواب نمیگیرم. با هم مسافرت میریم، باهم خرج میکنیم، باهم خرید میکنیم، باهم گردش و رستوران و مهمونی میریم، باهم میخندیم... چون زن و شوهر هستیم، چون من فقط یه شوهرم!

برای دخترم... خب همبازی خوبی هستم، همراه خوبی هستم، یاد گرفتم که وقتی میام خونه، هرقدر هم که خسته و کلافه و حتی عصبی هستم، دستکم دوساعت کاملا در اختیارش باشم و نقش بچه و داماد و اسب و ماشین و هرچیز دیگه ای که میخواد رو براش بازی کنم تا خسته بشه و رهام کنه. بدون اینکه سرم تو گوشی یا تلویزیون یا گرم گفتگو با بزرگه باشه... اما پارتنر عاشقانه فندق، مادرشه. ترجیح میده فقط پیش اون بخوابه، موقع دیدن کارتون دست بزرگه رو بگیره، براش شعرای عاشقانه بخونه و هرکاری غیر از بازی کردن رو با اون برنامه ریزی کنه... من صرفا به اندازه یه همبازی مورد علاقه اشم و تنها کسی که میتونه توی کوچه و خیابون بغلش کنه. چون به تعریف اون «قوی» هستم. چون پدرش هستم!

اوضاع در روابط بیرون از خونه ام هم بهتر از این نیست. به قدر کافی در رفتار یا ظاهر جذاب هستم که کیس خوبی برای عناوین دوست پسر یا همکار و پارتنر و هر کوفت دیگه ای باشم، و در رفتار هم اونقدری راحت هستم که همکار و دانش آموز و اولیا و خواننده و همسر دوست و هر کوفت مونث دیگه ای تمایلشو به وضوح بهم نشون بده و حتی پارو فراتر از یه ارتباط عادی بخواد بزاره... اما اینجا هم فقط قراره یه سوژه جنسی باشم. قراره دوست پسر باشم! و درنهایت بعد از فروکش هیجان و غریزه، میشوم یک «آشنا» یا نهایتا یک دوست قدیمی! یکی از کانتکت های گوشی و اینستا و تلگرام و حافظه...

حس میکنم در کوهی از عناوین غرق شدم بدون اینکه حس لازم رو دریافت بکنم، بدون اینکه محبت لازم رو درک کنم. و بدتر از همه اینکه به این نتیجه رسیدم دقیقا یک مرد عادی ایرانی هستم. به خودتون نگیرید اما بسیاری از مردهای این جامعه چیزی بیشتر از این نیستن. مردهایی که از ۷ یا ۸ صبح از خانه بیرون میزنند و ۱۲ تا ۱۴ ساعت بعد به خانه می آیند و شام میخورند و اخبار و فوتبال میبینند و احیانا سراغ درس و مشق بچه ها رو میگیرند -یا حتی نمیگیرند- و می آمیزند و میخوابند تا هفته به آخر برسد تا بیشتر اخبار و فوتبال و آمیزش و خواب را تجربه کنند.

من مردم، من پسرم، من همسرم، پدرم، دوستم... اما هویتی که برگرفته از ذات من باشد و صرفنظر از هرکدام از این عناوین باشد، برایم وجود ندارد. نزد او هم وجود ندارد. من مجموعه ای از عناوینم و یک اسم...

پی نوشت:

- این پست قشر مردان متاهل بین ۳۰ تا ۵۰ سال رو هدف قرار میده. اونهایی که مدرک و کار و همسر و فرزند دارند. اونهایی که ظاهرا به پختگی رسیدن و شورجوانی رو پشت سرگذاشته اند و اماده میانسالی میشوند.

- در مدت بعد از ازدواج در پنج مجموعه مختلف کار کرده ام، از محیط های جوان و کم سابقه تا عریض و طویل ترین ارگان های کشور. وقتی مدتی به همه آنها و همکارهای مذکر مختلفم فکر کردم به این نتیجه رسیدم که خیلی هالو بودم که قبل از اینکه در این وضعیت گرفتار شوم، این وضع را ندیدم. تقریبا همه همین طور هستند... من هم مثل آنها شدم.

- طبیعتا مثل تمام پست هام، اینجا هم قطعیتی وجود ندارد و «استثنائا در شما یا مرد زندگیتان» وجود ندارد. شما خوبید. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۲۴
آقای پدر

نظرات  (۳۵)

همسرتون میدونه که خیلی در نقش دوست هستید برای دیگران ؟؟؟؟
تا حالا خودتون رو جای همسرتون گذاشتید؟ ؟؟از نظر اون فرقی بین خودش و بقیه دوستای شما وجود نداره .. وقتی که میتونید خیلی راحت نقش دوست رو برای دیگران هم بازی کنید پس میتونید که همسرتون رو هم بازی بدید اون هنوز از علاقه و عشق قلبی شما مطمئن نیست و داره وانمود میکنه که براش مهم نیستید 

پاسخ:
همیشه یکی پیدا میشه که مفهوم و منظور پست رو رها کنه و بچسبه به یه قضیه خاص... به اینکه فلان کردی و بیسال کردی و بخاطر اینه که اینطوره.
به هرحال امیدوارم جمله آخرتون در واقعیت برقرار نباشه
این که ادعا کنم درکتون می‌کنم، ادعای بزرگیه ولی گیر افتادن بین عناوین بدون این که اون‌قدری که نیاز داریم واقعی باشیم و واقعی دوستمون داشته‌باشن، بدون این که حتی بلد باشیم درست، آدمای درستیُ دوست داشته باشیم انحصار به آقایون بین ۳۰ تا ۵۰ سال نداره...
هممون کم و بیش تجربه‌اش کردیم. دردشُ حس کردیم. کرختی واقعی نبودن تو زندگی هممون سایه انداخته...
راه فراری نمی‌بینیم. راه فراری نداریم. باید یاد بگیریم که به همدیگه کمک کنیم. کسی تنهایی تو این داستان موفق نبوده...
-
-
ببخشین زیاد شد دوباره پر حرفی کردم...
پاسخ:
من پستم رو به همه تعمیم ندادم تا در مقابل همه قرار نگیرم. ولی بله ممکنه باشن. اما در مورد این قشر سنی و جنسی بیشتر صادقه.
مساله اینجاست که احتمالا نمیدونیم چطور باید کمک کنیم
طبق تعاریفتون پدر خوبی هستید برای دختری در این سن. حداقل از باقی پدرها که خیلی بهترید.
از نقش فرزندی هم انتظار بیشتر عموما نباید داشت. کلا نسل ما و نسل والدش آبشون با هم توی یه جوب نمی ره. می شه ها، ولی خیلی سخته.
ولی نقش همسری بهترین نقطه ست برای تبدیل شدن به کاراکتری که واقعا هستید. برای دریافت اون چه نیازمندش هستید متناسب با ذاتتون.
برخلاف نظر معروف به نظر من ساده ترین رابطه رابطه ی همسرانه ست.
رابطه با فردی از نسل خودت، فردی که اونقدر همخوان بوده با تو که انتخابش کنی برای یک عمر زندگی( برخلاف روابط خونی که اختیاری درش نیست) فردی که همه ی پرده های زندگیت رو می تونی برداری و خودت باشی.حتی اگر هم برنداری اگر رابطه صادقانه باشه خودش حجم زیادیش رو می فهمه.
شما مردید. واقعیت اینه کلید رابطه همسرانه دست شماست. چون طرفتون یک خانومه و خانوم بودن ( بندازید دور مفاهیم احمقانه ی فمینیستی رو) یعنی از لحاظ عاطفی متاثر بودن. یه زن می تونه سخت باشه، خیلی سخت ولی آخر در برابر محبت ( لازم نیست به شما به عنوان یک مشاور بگم خصوصا محبت کلامی) نرم میشه.
میشه
شما می دونین میشه.
می دونین بار اول و دوم و سوم مطلقا جواب نگیرید بار دهم یه لبخند نرمی میگیرید و بار هزارم اون "منم دوستت دارم "رو. 
و می دونید می ارزه.و می دونید اگه الان نیست نصفش تقصیر خودتونه.
و اگه الان شما دارید درد می کشید نصف اون دارید درد می کشید چون باز هم اون یک زنه. 
و باز هم، کلید رابطه در دست شماست. یا به عبارت بهتر در زبان شماست. 
عملش سخته، ولی فهمیدنش ساده ست. بگید. بارها و بارها

پاسخ:
خوندن کامنت شما برای چندین بار، حس خوبی رو منتقل میکرد. حسی که از درک و همذات پنداری و دقت نشات میگرفت. ممنونم که با سعه صدر و با پرهیز از تندی و یک جانبه نگری حرفتون زدین. خوب گفتن یه منظور، خودش یه هنره که من کمتر از اون بهره بردم.
متاسفانه حس می کنم همسر من این تصور داره که زندگی ما باید در همین سطح عاطفی -ونه مالی- باقی بمونه. نمیدونم، شاید حتی تصورش کلا از زندگی دونفر با حدود 9 سال زندگی مشترک در همین حده. ظاهرا که مشکلی باهاش نداره. شاید من زیاد دارم جوش میزنم. وقتی صحبت از فرزند دوم میکنه شاید باید بگیم از اوضاع راضیه. شاید خیالش از من راحته. 
با خوندن وبلاگ های دوستان و دیدن زندگی های دوروبرم به این نتیجه رسیدم که خصوصیات اخلاقی جنس مونث در سنین بین 16 تا 30 بسیار پرنوسان و ژله ایه اما از یه جایی همه چیز حالت جمود به خودش میگیره و تثبیت میشه. حالا در هر حد عاطفی که بهش دست پیدا کرده. اگر مرد تا قبل از این حالت حس مناسب ایجاد کرده باشه که کار خودشو کرده اما بعد از این تثبیت، برای بهبود یا حتی تخریب کار به مراتب پیچیده تر و سخت تری پیش رو داره.
بزرگه قبل از بدنیا اومدن فتدق دقت و حساسیت بیشتری روی روابط دونفره مون داشت. الان اینی هستیم که من گفتم. 
متاسفانه باید بگم من اینو خیلی دیدم...اصولا مردهای بالای سی سالی که خسته ان از این همه عناوین..و یا احساس رضایت ندارن...بالطبع خانمهای اینطوری هم دیدم..
نمیدونم کجا این حلقه گم میشه..اونجایی که همه پشت یک اسم و مسولیت خودشونو مخفی میکنن تا خودشونو اول توجیه کنن و بعد این ادامه پیدا میکنه...یا اونجایی که به هوای بزرگ شدن و زشت بودن توی این سن.خیلی کارها و اتفاقات و حرفها اتفاق نمیفته.
هرچی هست با خوندن این متن دلم سوخت...

پاسخ:
ظاهرا پستی که حدیث نفس بود در بین خیلی ها عمومیت داره نه صرفا قشر مردان سی تا پنجاه. 
به نکته جالبی اشاره کردی. اینکه ما به دلایل مختلف اعمال مشروعمون رو انجام نمیدیم و این به صورت نوعی سرخوردگی در اقشار جامعه دیده میشه.
دل که مهم نیست، دماغت نسوزه!! خخخخخخخخخخخ
بسیار عالی ولی راهکاری برای فرار از این افکار داری؟
پاسخ:
اول اینکه از خصوصیت بینهایت سپاسگزارم. کلی روحیه گرفتم.
چی بگم والا. به نظرت من اگر راهشو بلد بودم الان اینارو مینوشتم؟ به علاوه من فقط طرح مساله میکنم به جهت تفکر بیشتر. عدد راه حل دادن نیستم.
بنظرم در کوهی از توقعات بالا از مخاطبینتون دارین غرق میشین و ذهنتون مدام دنبال توقعات بالای برآورده نشدس.
اما همه اونچه در توصیف خودتون گفتین بهترین موقعیت و صفات یک مرد بود که شما بهش میگین معمولی. اینو برای ذهن خودتون گفتم.
اما درمورد پاسخ کافی نگرفتن از بزرگه بنظرم عوامل متعددی مؤثر بوده و هست که شما بواسطه مرد بودنتون تنها مقطع زمانی حال و کمی عقبتر را می بینید. اگر با تخصصتون روانشناسانه و بیطرف بهش نگاه کنید و ریشه یابی کنید، انشاءالله اونی که میخواین بینتون اتفاق میفته.
http://rooznegareman.blogsky.com
پاسخ:
منظورتون از مخاطبین دوروبریامه؟ اگر اینطوره خیلی هامون در این مخمصه گرفتاریم.
خب منم فکر میکنم دارم نقشمو خوب بازی میکنم. اما آیا این ایفای مناسب مسوولیت ها آرامش و رضایت من رو هم درپی داره؟ به علاوه در این صورت چرا تامین عاطفی مناسب رو ندارم؟
اما در مورد قسمت دوم کامنتت. در مورد خودم باهات موافقم. قطعا من هم در مورد قضیه همسرم بس تقصیر نیستم. اماااااا یه حسی بهم میگه در هر صورت همین میشد. چون ظاهرا و عملا این منم که درباره اش حتی بین خودمون صحبت میکنم. 
۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۲:۳۷ دختر بنفش
من خیلی وقته که به این حس رسیدم با اینکه ازدواج نکردم در ارتباطم با دوستام چه مذکر چه مونث.کاملا درکتون میکنم.کاش به بزرگه بگی که توهم نیاز داری بشنوی دوست داره ،احساسات که فقط ماله خانما نیست ،یه مردم گاهی نیاز داره مورد حمایت و دوست داشتن زبانی و کلامی قراربگیره .همش بخاطر خانواده و جامعمونه ،هیچی یاد ما ندادن ،فقط یه غرور کذب و مسخره ،اگه به مرد یا زن بگی لوس میشه و...خیلی ناراحت شدم .ولی اینروزا هر کی و میبینم از متاهلا ،مسئلشون همینه ،چرااینجوریم شدیم
پاسخ:
هاهاها... قبل از ازدواج؟ نه خدایی اونموقع خیلی هم مملو از عشق بودم. بعد از ازدواج بود که چشمه اش خشکید.
متاسفم که ظاهرا خیلی از متاهلا این وضعیت مشابه رو دارن. 

خوب حالا اگه مسیر د یگه رفته بودید، اگه چشمتون رو باز کرده بودید و دیده بودید اکثر مردان متاهل تو چه فازی هستن و شما یه کار دیگه می کردید، مطمئن هستید که بازم ناراضی نبودید؟

به نظر من مشکل ما چه زن چه مرد در جامعه امروز اینه که کلا حس رضایت برامون رویا شده، این دیگه مجرد و متاهل هم نمیشناسه.

همه همین هستن.

کلا تو رویای کاش یه جور دیگه بودم غرق هستیم.

اما خوب باز به نظر من بهترین حالت اینه که تو مسیر طبیعی زندگی قدم برداریم .

حالا مثلا من و شمای متاهل، الان مجرد بودیم، دنبال علایق خاص خودمون بودیم، غرق در فیلم و کتاب و تحصیلات بودیم، هی سفرهای هیجان انگیز میرفتیم و دوستان بسیارررررر عالی داشتیم، خوشبخت بودیم؟

الان که هم دختر و پسر مجرد زیاده و هم به لطف طلاق های برق آسا خیلیها راحت مجرد میشن و مستقل زندگی میکنن ، اما  من خوشبختی و رضایتی درونشون نمی بینم.

مهم این که رضایته از دنیا رفته و کسی اونو پیدا نمیکنه.

به عنوان یک زن در حال حاضر سه تا خانم مطلقه کنارم دارم که با توجه به فرهنگ سنتی خانواده ما ، اینها تونستن برای خودشون خونه جدا داشته باشن، بچه دار توشون هست و بدون بچه هم هست، یکیشون تازه از سفر اروپایی تنهایی برگشته ( این شرایط بیست سال پیش تو خانواده ما رویا بود) شاغلن، امکاناتشون خوبه، اختیار زندگیشون دست خودشونه ولی باز هم هیچکدوم رضایت ندارن.

افسوس نخورید واسه زندگی که اصلا معلوم نیست کی تموم میشه و از روی کره زمین نیست میشیم.

شاید باید روحیه شکرگزاری رو توی خودمون تقویت کنیم و این همه رویاپرداز نباشیم.

این افسوس از سرطان هم بدتره.

زوجی رو میشناسم که سالهاست برای بچه دار شدن دارن تلاش میکنن . همه ما نگرانیم بعد از بچه دار شدن ، وقتی دیگه هدف مشترک نداشتن به راحتی برسن به نقطه جدایی.از بس که اطرافمون میبنیم کسانی جدا میشن که شرایط ظاهری زندگی براشون مهیا هست.

گاهی از بس همه روتین های زندگی سر جای خودش هست پوچی میشه مهمون دلمون.

 

 

پاسخ:
درباره سوال اولت، اعتراف میکنم که گیرم انداختی! جز «نمیدونم» چیزی ندارم. با حرفت درباره احساس رضایت تقریبا موافقم. فقط یادمون نره که منشا این عدم رضایت صرفا خودمون نیستیم و از محیط و جامعه هم ناشی میشه.
هوشمندانه -همونجور که همیشه نشون دادی- بین این پست و پست قبل ارتباط منطقی و طبیعی ایجاد کردی که جالب توجه بنظر میرسید.
اما نازمهر عزیز، برعکس پست قبل، اینجا قصد داشتم خلا وجودی خودم و خیلی از مردها رو نشون بدم که علیرغم زندگی عادی و نرمال و رفتارهای روتین، همچنان گرفتاری های درونی وجود داره. کاری که عموما شما خانم ها، بخصوص گروه وبلاگ نویس، به خوبی انجام میدید. 
در ادامه و با دیدن و خوندن بقیه کامنت ها متوجه شدم که به منظورم رسیدم.
راستی اون جمله اخرت، خرابم کرد!

اوضاع و احوال همه 30 تا 50 ساله ها همینه، مذکر و مونث هم نداره...

حالا یه مواردی کمتره برا بعضی ها، یه سری موارد با شدت بیشتری...

از زندگی باید فقط یه سری لحظه های نابش، که اتفاقا خیلی کم هم پیش میان، رو انتخاب کنی و همونا رو نفس بکشی و مزه مزه کنی... بقیه لحظه ها و بقیه الفاظ و عناوین هم برن به جهندم  

پاسخ:
فکر نمیکردم این پست که صرفا حدیث نفس بود اینهمه مصداق داشته باشه که درنهایت یکی پیدا بشه بگه همه 30 تا 50 ساله ها همینن!!!
خط اخر کامنتت وقتی باید عملیاتی بشه که کار دیگه نشه کرد. هنوز به اون مرحله نرسیدم.
حالا کی جدا میشی؟! خخخخخخخ
من درکت میکنم، چون منم تا حدی توی این شرایط گیر افتادم و خلاصی ازش انگار ممکن نیست. فکر میکنم مشکل خانومت شاید با مشاوره و تجدید نظر تو بعضی از رفتارات حل بشه. مثلا اینکه رفتی شمال خانومتو گذاشتی پیش خانوادش خودت تنهایی رفتی سفر، من که اون پست رو خوندم فکر کردم اگه من بودم احساس سرشکستگی زیادی پیش خانوادم میکردم و علاقه ام رو کمکم از دست میدادم.
حس میکنم خودمم حتما رفتارایی دارم که باعث شده به اینجا برسم ولی نمیدونم چین. حتی یه مدتیه وضع دوستیم با خانومای دیگه هم مختل شده چون اینقدر مردا بیش از حد توجه نشون میدن که باعث خصومت زنای دیگه با من میشه و این بیشتر هم اذیتم میکنه چون ترجیح میدم دوستای خوب هم جنس داشته باشم تا یه سری مرد که اصلا نمیخوام رابطه ای باهاشون داشته باشم دورم بگردن. این احساس تنهایی مطلق و ایزوله بودن خیلی آزاردهندست. من نمیدونم چه کار اشتباه یا رفتار اشتباهی میکنم که مردا اینقدر میان سمتم با اینکه ظاهر و تیپ کاملا معمولیی دارم ولی حتما یه مشکلی دارم، به نظرت باید چه طور رفتار کنم، چون یه مردی پرسیدم.
پاسخ:
منم فکر میکنم اگر بخوایم رابطمون ارتقا بدیم نیاز به مشاوره و تجدید نظر باشه. اما درباره اون مسافرت حرفت قبول ندارم. شاید مسافرت مجردی برای برخی عجیب و تلخ و حتی ناپسندباشه اما درباره ما اینجور نیست. برای خودمون سهمیه سالی یه مسافرت رو قائلیم. از اولین سال زندگیمون هم وجود داشته و بزرگه سالی یک یا دومسافرت با دوستانش رفته و ابدا مشکلی نبود. من از این سهمیه ام تا پارسال استفاده نکردم. 
خب در مورد توجه جنس مخالف و حسادت نسبی جنس موافق نمیخوام قضاوتی انجام بدم و تحلیلی بکنم. میتونه دلایل مختلفی داشته باشه که قطعا خودتون هم بی اطلاع ازش نیستید اما یه چیز دیگه هم هست. گاها برخی افراد ریزه کاری هایی به طور ناخواسته در رفتارشون هست که جلب توجه میکنه، سبب بیشتر دیده شدنشون میشه. شاید حتی برنامه ریزی شده هم نباشه. به علاوه حالا تو یکم دست و پاتو جمع کن، خودش درست میشه.
نیمه های نوشته یه حسی داشتم که گفتنش به نظرم درست نیست!احساس میکنم اگه بگم بار منفی بیشتری میدم پس منصرف میشم.
اما در مورد مردهای عادی، چه چیزی بهتر از اینه که آدم عادی باشه؟!  عادی بودن بد نیست. گاهی وقتها ما آدم ها یه چیزهایی را بزرگ میکنیم.  انقدر تو تصوراتمون غرق میشیم که حقیقت را کم رنگ میبینیم وقتی هم که با حقیقت روبرو میشیم سرشکسته میشیم اما واقعیت اینه که حقیقت از اول همون بوده و ما زیادی رویاپردازی کردیم...
بنظرم آقای عادی بودن خیلی لذت بخشه.  آقای عادی بودن یعنی فهم دقیق و درست از زندگی و دقایق.  یعنی فهمیدن اینکه چطور از زندگی لذت برد با تمام بد و خوبیاش.
من نمیتونم خودمو جای آقایون بذارم گاهی واقعا دلم برای این جنس میسوزه. انقدر تو ذهن ما خوراندن که مرد یک جنس قویه روحیه و احساساتش دیده نشده و این واقعا فاجعه اس!
امیدوارم همه چیز بروفق مرادتان پیش بره آقای پدر... به تمام این احساسات حق میدم
پاسخ:
بگو حرفتو. نزار تو دلت بمونه. «حالا که بوق زدی باید سوار کنی...» خخخخخخخ
حرفت درباره عادی بودن درست اما اصلا این شرایط که بهش میگیم عادی، درسته؟ مثل اینه بگیم همه تو یه جاده همه تند میرن پس منم تند برم!! به نظرم این تعریف از عادی درسته اما خود نفس عادی بودنه مشکل داره. اقای عادی بودن با تعبیری که من کردم یعنی زندگی برای دیگران... یعنی دویدن و نرسیدن. یعنی بوی گند خشم و خستگی و خیانت... بازم بگم؟

ممنون از دعای خیرت و همدردی ات. خیلی صادقانه به نظر میرسید.
من هم به عنوان یک زن گاهی همین حس ها میان سراغم و خودمو در میان عناوینی چون دخترم ٬ خانمم ٬ مامان و.... گم می کنم جالبه که به خاطر دوری از خانواده خیلی کم پیش میاد کسی به اسم صدام کنه ...حتی گاهی فراتر از همه اینها احساس پوچی می کنم ...مثل اینکه به این حالت بحران میانسالی میگن ....
پاسخ:
یکم زود نیست برای بحران میانسالی؟
دوبار این پست رو خوندم وبا خودم گفتم یعنی همسر منم اینطوری  فکر می کنه ؟ 

من که نفهمیدمت .
شما یه مردی ،یه همسری ، یه پسری....... خوب مجموعه ی اینا می شه خود شما 
شما چی می خوای که احساس کامل بودن ورضایت  نمی کنی ؟
اگه بزرگه بیشتر ابراز علافه وبا طنازی به استقبالتون می امد اونوقت احساس ارزمندی می کردی؟

کاش واضح تر بنویسی تا بهتر بفهمم منظورت چیه 
پاسخ:
از همسرت درباره این موضوع سوال کن لطفا. هرچند گاهی ما سعی میکنیم اونقدر غرق همون نقشها باشیم که مجبور نشیم به غیرش فکر کنیم.
هاهاهاها... نه حالا یا اون طنازی که شما میفرمایین. اما دیگه خیلی علی السویه شدیم.  ازت میخوام کامنت های دوسنچتان رو یه نگاهی بندازی. فکر میکنم زحمت وضوحش رو کشیدن.
شاید لازمه از نقشهایی که اذیتت میکنه بیرون بیای  و خودت باشی
خودِ خودت
پاسخ:
خدا میدونه که قلبا اینو میخوام. از همه اش خسته ام. اما به نظرت انجام شدنیه؟ 
تلخ بود این پستتون. . . تا حالا مستقیم بهش گفتین از رابطه چی می خواین یا اینکه دوست دارین زندگیتون گرمای بیشتری داشته باشه. . . نمی دونم. . . یه اعتراض ملایمی که متوجه نارضایتیتون بشه
پاسخ:
فکر نمیکنم که قرار باشه اوضاع بهتر بشه. حتی دیگه خودم هم نمیخوام. توجه و علاقه ام صرفا در حد یک همسره و نه یک عاشق. وظیفه است تا خواست قلبی
فک کنم جای بزرگه با شما عوض شده شاید یه دلیلش اینه که  خانمتون لابد خیلی احساس مستقل بودن میکنه و نقش شما به عنوان یه تکیه گاه کمرنگ شده ببینید صد تا دلیل دیگه هم میشه گفت ولی به نظرت کدوم حقیقته امر هست جواب مشخصه معلوم نیست تنها راه حلش اینه که بشینید با هم حرف بزنید یا یه نامه بنویسید مثل همین مطلب هایی که اینجا واضح و روشن مینویسید واسه ایشون بنویسید مطمعنا دلایل این برخوردها مشخص میشه و به نتایج خوبی میرسید از ته دل واسه همه متاهلا آرزوی خوشبخت شدن میکنم من جمله شما و خانمتون
پاسخ:
تحلیل جالب و جدیدی بود. به نظر من بزرگه خودش میتونه از پس همه چیز توی زندگیش بر بیاد غیر از یه چیز: دخترش. واقعیت موضوع اینه که بحث تکیه گاه و اینا نیست. بزرگه نیازی به من نداره اما بدون من هم نمیتونه. فقط به خاطر اینکه من حمایتگر متعادلی هستم و همیشه هواسم هست که در همه چیز جانب اونو بگیرم. کاری که برای بزرگه درقبال من از درصد پایین تری برخورداره.
فکر کنم با خوندن ما تا موقع ازدواج خودت یه پا کارشناس امور زناشویی بشی ها
یه چیزایی از وقتش بگذره دیگه اثر نداره! مثل دوستت دارم شاید دیر گفتید بهش!
یه چیزایی رفتاری بدی مثل وقت بارداری ایشون اثر به شدت مخرب خودشو گذاشته چیزی ترمیمش نمی کنه!
فقط می تونم بگم دیر شده!
پاسخ:
نیوشا الان دارم خط اول کامنتت رو حس میکنم...
حالا پیشنهادت چیه؟ متارکه؟
نفرمایید قطعا وقتی طرح موضوع به این خوبی میکنین راه حلی هم پیدا میکنید .
ممنون از شما که خوندین
پاسخ:
راه حل هرکسی مختص خودشه. به علاوه فکر نمیکنی اگر من راه حل بلد بودم الان باید مطالب دیگه ای رو به عنوان پست مینوشتم؟
به جمله آخر جواب کامنتم کلی خندیدم مرسی
ولی میترسم فقط بالا منبری باشم
حرف زدن خیلی راحته تجزیه و تحلیل که خوراکمه ولی عمل کردن مهمه درست نمیگم اقای پدر؟
پاسخ:
اره، یاد بگیر عمل کنی، یادبگیر مشکلاتت حل کنی یادبگیر حرف زدنو، بخشیدنو، حس کردنو، دیدنو، صبرو، زندگیو...
من کلی غصم شد برات :( چرا اینجوری میشه؟ همه زن و شوهرا اینجوری میشن بعد یه مدت؟؟؟ 
پاسخ:
اره، همه اینجور میشن. فقط بعضیا اهمیت نمیدن و متوجه نمیشن
پستت بد بود یعنی حال پستت بد بود
تو هم حالت بده؟
پاسخ:
من حالم خیلی بده الی
اوهووم
معلوم بود
منم بدم
وقتی آدم حالش بده انگار همه چیز بده حتی روابطش حتی موقعیتهاش حتی عناوینی که به دم آدم میبندن و این حال بد فقط و فقط به اون دل مزخرف بر میگرده چون فقط اونه که میتونه حال آدم رو اینطوری به گند بکشه
بقیش قصست. بی پولی هم حال آدمو بد میکنه اما جنسش فرق داره اینجوری نیست
اگر راهی به جز اون "گزینه زمان" لعنتی پیدا کردی منم هستم
پاسخ:
الی، مطمینی تو نمیدونی من چمه؟! انگار این حرفا رو خودم نوشتم و به نام تو کامنت گذاشتم...
راه که هست ولی ویران کننده تر از زمانه... نه نه، پر خرج تر. پر دردسر تر...
چقدر ناامید!
اگه از شرایط ناراحتی,،صحبت کن در موردش.تا جایی که دست خودته تغییرش بده.بگو.حتی اگه فایده ای نداشته باشه.اینجوری تو تلاش خودتو کردی.
ولی من هنوز معتقدم تو خیلی سخت میگیری آقای پدر!
پاسخ:
من سخت نمیگیرم، سخت هست... این زندگی کوفتی به یه بهونه ای، به یه شیوه ای ترتیب آدم میدع!
اقای پدر خیلی حس و حال این پستت بد بود مخصوصا که من دارم تو غروب جمعه میخونمش خیلی حالم گرفتهشد 
والا من حس میکنم تنها زنجیری که باعث شده شما دوتا به هم متصل بمونین فندقه البته این برداشت منه چون شما خیلی دارین سعی میکنین رابطتون یه حس گرم تر و قوی تری به خودش بگیره ولی تو یه رابطه دونفره سعی یک نفر کافی نیست حس میکنم این تلاش بی سرانجام باعث میشه شما بی انگیزه و سرد بشین
من فک میکنم زندگی و عمر کوتاهمون خیلی باارزشه و باید به بهترین شکل ازش استفاده کرد خوب وقتی شما اینقدر دارین سعی میکنین ولی بزرگه هیچ تلاشی واسه بهبودی نمیکنه پس چرا دارین وقتتونو تلف میکنین بهتر نیس جدا بشین تا بتونین شانستونو دوباره امتحان کنین به نظرم شما دارین خودتونو ذره ذره فرسایش میدین
قرار نیس ماها همیشه به خاطر بچه خودمونو نادیده بگیریم 
بالاخره فندق بزرگ میشه و ندگی خودشو تشکیل میده و تو اون سالا فک کنم فقط شما میمونین و یه ادم تهی و پشیمون 
من فک میکنم حتی اگه از هم جدا بشین باز هم بهترین پدر برا فندق خواهین بود چون کمتر پدری دیدم که با این همه عشق در مورد فرزندش حرف بزنه و اینقدر زمان صرفش کنه
خیلی دوس دارم زندگیتون از این حالت خارج بشه کاش بزرگه هم یه تکونی به خودش بده
اینا همش برداشت شخصی من بود اگر قضاوت اشتباهی کردم از حالا معذرتمیخوام
ولی باز هم تاکید میکنم که زندگی خیلی کوتاه و باارزشه کاش سریعتر یه راهی پیدا کنین تا از این حس و حال بیرون بیاین شما باید مشکلتونو ریشه یابی کنین باید از بیخ این رابطه رو درمان کنین وگرنه راه حل های مقطعی هیچ سودی نداره و چون اگه کار ساز بود شما بعد یه بهبودی نسبی دوباره
 اشفته نمیشدین
پاسخ:
دلگیری غروب جمعه رو گردن من نندازهاااااا
برداشت شخصی تو مدتهاست داره تو ذهن من جولون میده. تقریبا تمام حرف هات رو بارها با خودم دوره کردم. اما میدونی مساله چیه؟ هیچ اختلاف و خصومتی، اونجوری که در زندگی های منجر به متارکه دیده میشه، تو زندگی ما نیست. به قول دوستی شاید من زیاد دارم سخت میگیرم. خیلی از مردها رو میشناسم که اصلا به این چیزا فکرم نمیکنن درحالیکه زندگی های بی محتوا و توخالی دارن و صرفا براساس قراردادهای زن و شوهری پیش میرن. 
و اما یه چیز دیگه، همه این پست مربوط به زندگی متاهالانه نیست، درباره مادر و فرزند و همکار هم صادقه و من دربندهای مربوط به خودشون ذکر کردم... 
فک کنم آره بدونم
منم دوست دارم با یکی حرف بزنم اما اینبار نمیخوام فقط شنونده باشه میخوام بهم راه بده داد بزنه یه چیزی بگه که...
پاسخ:
چیز سختی میخوای. متاسفانه ما یا گیر زبان های گویا میوفتیم یا گوش های صرفا شنوا...
میدونم چی میگی. کسی که واکنش داشته باشه. فقط گوش نکنه و نگاهت کنه و بگه: باشه، میدونم سخته.
الی دقیقا یه همچین چیزی میخوام. اینو نشنیده بگیر، اما یه خوبشو داشتم که بخاطر کاستی های خودم از دستش دادم!
همینه که بهمم ریخته
جایگزینی هم نداره
الان بهترید؟
حرف بزنید... حتما کسی هست که گوش کنه..
به کسی که حتی فکرشم نمی کنید می تونه فرد مناسبی باشه ...
یه همکاری دارم تو یکی از وزارتخونه ها یه مدتی هر روز با ایشون سر پرونده ها در تماس بودم
نه ایشون من رو دیده نه من ایشون رو
رابطه کلا کاری اما گاهی از کار هم که خسته بودیم می گفتیم به هم
چند روز پیش زنگ زد خیلی داغون گفتم حالتون خوب نیس گویا.. شروع کرد به گله کردن از خانومش
بیست دقیقه گفت
بعد من خندیدم و گفتم ببین عین شما داریم تو فامیلمون و ... ماجرهای اونا رو گفتم و کلی خندیدم
کمکی بهش نشد بکنم جز اینکه فقط خالی شد
پاسخ:
الان بهترم، کارهایی کردم که حالمو بهتر کرد.
من خیلی تمایل ندارم پیش دوست و همکار و آشنا از زندگی شخصیم بگم و کلا خیلی قاطیشون کنم بخصوص اینکه بخوام غر بزنم و مثلا از بزرگه گله کنم. همه غرزدنم منحصر به اینجا و شما میشه. 
من روش های دیگه ای برای تخلیه خودم دارم و البته دوستی که اون سر دنیا زندگی میکنه و تاحالا ندیدمش... قرارم نیست ببینمش.
در ادامه کامنتی که برا همین پستت گذاشتم باید بگم چون من خودم این شرایط رو داشتم دیگه برام رنگی نداره..
مثال می گم من همیشه یه هدیه تولد می خواستم از همسرم اما شش ساله بی هدیه موندم سال دیگه برام بخره هیچ معنا و مفهومی نداره برام
یادمه دلم می خواست وقتی مخاطب حرفاش هستم بهم نگاه کنه بهش می گفته طرق پشت رله با زنش حرف میزنه هی بهش نگاه می کنه
حالا تو رابطه زناشویی چشای منو دربیاره با نگاه های عاشقانش یا نه حالا بعد شش سال اون رفتاری که دوست دارم رو انجام بده دقیقا همون رفتار برام بی معنا میشه
چون من دست کشیدم از تقاضای اون خواسته... چون زمانی که باید می بود نبود و حرارت من کم شد
می فهمید؟
اگرچه همچنان عاشقشم و تمام سعیم رو می کنم مطابق خواسته هاش باشم.
پاسخ:
اره نیوشا میفهمم. دست گذاشتی رو یکی از مشکلات من. چرا جز وقتی یکم بحثمون میشه به من نگاه نمیکنه؟ چرا موقع شام به من نگاه نمیکنه یا موقع خواب یا رانندگی؟ در حالیکه منه بی احساس و خشک و لعنتی همیشه اونو نگاه میکنم. همه جا حواسم به اونه حتی اگر کنارش نباشم.
اون جمله آخر بیشتر شبیه ماست مالی کردن بودا...خخخخخخخ
خیلی پست خوبی بود. عالی بود. میدونی چرا ؟ حتما میگی من دیوونه ام. چون پستت تلخ بود و حال بدت را نشون میداد و من میگم عالی بود.
حالا میگم چرا. تو دقیقا میدونی کجای زندگیت ایستادی. با خودت روراستی. اهل تعارف و فیلم بازی کردن نیستی. دقیقا جایگاهتو میدونی. هم تو خونه پیش نزدیکانت و هم بیرون . حتی میدونی در آینده چی خواهی شد. موافقم باهات که اکثر مردا در همین وضعیت هستن. چون خیلی از دوستام مرد هستن و باهام درد دل می کنن میگم.
حالا چرا عالیه ؟ چون می دونی. چون دقیقا میدونی. و وقتی می دونی پیدا کردن راه حل آسونتره. یا به این وضعیت ادامه میدی و هزینه ای هم به جز تنهایی خودت و فروریختن نمیدی. یا تغییری ایجاد می کنی در جهت بهبود و هزینه بیشتری میدی. به هر حال خوبیش اینه که میدونی کجای زندگی وایسادی
خوب باشی
پاسخ:
وای خدای من... این تحلیل خیلی جالب بود. و از اون جالب تر اینکه از طرف شما بود. از معدود وبلاگ هایی که شاد و سرزنده و امیدوار نوشته میشه که نشان از واقعیت نویسنده اش داره. شنیدن این صحبت های شما، از طرف شما، خاص ترین اتفاقی بود که پای این پست افتاد. هرکسی دیگه اینارو میگفت تا این حد برام اثر گذار نبود. حتی دیدگاهت اینجا هم مثبت و جالب بود و نوشتارت تاثیرگذار.
لطفا منو بخون
اخ گفتی چقدر نیاز دارم به چنین کسی ‏‏،یکی که بتونم بدون قضاوت شدن حرف بزنم بدون نقاب بدون ترس از اینکه چه فکری میکنه .نه اینکه اون فقط گوش باشه اونم بگه ولی بدون نه حرفهای تکراری و عقلانی 
پاسخ:
با توجه به اینکه خیلی ها این مساله رو اعلام کردن میخوای یه NGO تشکیل بدیم و دورهم جمع بشیم و حرف بزنیم و مشورت بدیم و دعوا کنیم و سر هم فریاد بکشیم...!!
من پایه ام که اتفاقا مورد قضاوت قرار بگیرم و حتی فحش بخورم.
من جدا نمیشم... همینجوری از همه بیشتر خوش میگذرونم...خخخخخ
پاسخ:
بابا خوش گذرووووون... بابا جدا نشوووووو...
همیشه مثال نقض برای اون ک نوشته بودین جایگزینی نداره وجود داره من مطمئنم، فقط باید پیداش کنید!
از طرفی وقتی پیدا میشه ک حداقل حرف زدن با چند نفر و امتحان کنید و ببین ک مثلاً نههه اونی نشد که خواستم؛ منظورم اینه آدم تا حرف نزنه ک نمیفهمه فلانی آدم رو درک میکنی یا نه؟! ب یه آدمی از اطرافتون یا حالا هرجا ک فک میکنین پتانسیل فهمیدن حرفا و کمک رو داره بگین! آسمون ب زمین نمیاد...همون اول میتونین تشخیص بدین این آدمش هست یا نه!
و از طرف دیگه خدا رو باید شکر کنین ک حداقل یکی بوده یه دوره ای ک درک میکرده و حالا نیست!؛ بعضی آدما تا اخر عمرشون همون رو هم پیدا نمیکنن خو
پاسخ:
وقتی اونی که بوده و دیگه نداری از کجا میدونی گوش شنوای بعدی برات میمونه؟ به علاوه یه سری حرفارو دلت میخواد بگی ولی وقتی میگی با خودت فکر میکنی بهتر بود نمیگفتی... 
از بابت داشتن اون یه آدم به خودم میبالم. حتی اگر مدت محدودی بود
چرا اینقد درگیری شما... آخرین پستت خواستی با یکی حرف بزنی ولی کامنت ها رو بستی!!!! خوب میخواستم پیشنهاد بدم بیا با خودم حرف بزن  خخخخخ
پاسخ:
باشه بیا حرف بزنیم!
دیگه اون «خخخخخ» آخرش چی بود؟ 
کلا همه کامنتات با خخخخخ به پایان میرسه ها.
پست اخر 
 منم باید حرف بزنم :(
امروز حالم خوب نیس ..!
و با این پست روبه رو شدم 
امیدوارم شمام اروم بشی پدر خووب و حتما حرف بزن 
دوستون دارم مث همیشه . 
پاسخ:
امروز بهترم، به قول الی همیشه زمان حال آدم بهتر میکنه.
ممنون، امیدوارم تو هم رو به راه بشی
موافقم .اتفاقافکر خوبیه اینکه میگم کسی قضاوت نکنه منظورم حرفهای کلیشه ای بود 
پاسخ:
باشه. گردهمایی بزار. منم هستم. 
من بارها در مورد زنها همینطوری فکر کردم
زن هایی که در نقش ها فرو میرن
و من به شخصه چاره ی همه اینها را عاشقی دیدم...
هرچند نه میشه کلیت داد... نه نسخه پیچید
اما فقط عاشقی هست که باعث میشه خوده شخص و افکارش دیده بشه
پاسخ:
عاشقی چاره کار نیست فقط ... خب راستش به نظرم درست میگی. همه زندگی حال و هوای دیگه ای پیدا میکنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی