دنیای افسوس یا افسوس دنیا
نمیدونم داستان عبور طالوت و دارو دسته اش از صحرای تاریک رو شنیدین یانه... ظاهرا طالوت در میانه صحرا به قومش میگه که این سنگریزه های کف صحرا واقعا سنگریزه نیست. هرکسی که از سنگریزه های کف این صحرا برداره صبح فردا پشیمان خواهد شد و هرکسی هم که برنداره باز پشیمان میشه... یه عده کمی دست به کار شدن و جیبها و سوراخ و سمبه هاشون پر کردن. با خودشون اینجوری استدلال کردن که «که خب حالا برمیداریم دیگه، چیزی که از دست نمیدیم، فقط یه شب بارو بنه امون سنگین میشه...» عده بیشتری هم ساده لوحانه ادای آدمهای قانع و با عزت نفس و «خدابس» رو در اووردن با خودشون فکر کردن «ما که از اوضاع زندگیمون راضی هستیم چه کاریه که الکی بارمون سنگین کنیم...» و دست خالی از صحرا عبور کردن. صبح فردا که از صحرا گذشته بودن جیبهاشون خالی کردن و دیدن ای دل غافل، همش در و مروارید و هر کوفت دیگه ایه که تو اون زمان ارزشمند بوده. خلاصه هر دو دسته افسوس خوردن اساسی. عده ای برای اینکه دست خالی بودن و عده دیگری برای اینکه بیشتر برنداشته بودن...
این داستان رو علمای اخلاق معمولا برای این تعریف میکنن تا به ما بنده های کودن حالی کنن تا توی این دنیا باید تا میتونیم کار خوب و نیک و حسنه انجام بدیم تا فردای قیامت جیبها و بقچه ها و خلل و فرج مون پر از در و مروارید و خوبی باشه. چرا که توی بهشت همونا خرج قصر و باغ و خدمه و حوری بازی و خورد خوراکمون میشه.
فی نفسه این داستان که از متن قرآن کریم هم استخراج شده بینظیر. ساده و روشن و ملموس و حکیمانه. از اونایی که همیشه باید تو خاطرمون باشه. اما من میخوام به یه جنبه دیگه این داستان توجه بشه. واقعیت موضوع اینه که اهرم تاثیرگذار این داستان یکی از خصوصیات بشریه و با هدف قراردادن اون خصوصیت سعی میکنه قابل فهم و درک باشه.
به شخصه اعتقاد دارم هیچکدوم از دردها و آلام بشری به اندازه افسوس و حسرت دردناک و زجر آور و عبث نیست. یه چیزی رو باید در نظر داشته باشیم: اینکه حرص سانتافه همسایه رو بخوریم یا سرویس طلای جاری رو، بهش نمیگن حسرت. این حسادت و بخله و جزو خصوصیات بد منفی و گند یه آدم به حساب میاد. حالا البته داستان حسرت و افسوس هم چندان جالب نیست. تنها تفاوت اینه که حسرت وقتی معنا داره که ما حق انتخاب داشته باشیم و به عواقب و ثمرات و نتایج انتخاب های کرده و ناکرده امون فکر کنیم. اینکه به گذشته و انتخاب هاتون فکر کنید و مرتب اونارو هم بزنید و تصمیمات گرفته و نگرفته اتون محک بزنید، اینکه غم گذشته رو بخورید... اینکه چرا جای فلان ماشین، اون یکی رو نخریدم... اینکه چرا بیشتر و بهتر درس نخوندم... اینکه چرا فلان جواب و به فلان کس ندادم نشوندمش سرجاش... اینکه چرا با اون یکی ازدواج نکردم... اینکه چرا فلان جا سرمایه گذاری نکردم... و همینجوری الی آخر. و اماااااا بهره اینجور فکر کردن چیه؟ ساده انگارانه و کودکانه است که تصور کنیم کلا بی فایده و بی نتیجه و وقت تلف کردنه . برعکس نیاز هست که گاها -دقت کنید که میگم گاها- بشینیم و به نتایج انتخاب هامون و بیشتر از اون، نتایج انتخاب عکسمون فکر کنیم و ببینیم در چه صورت میتونستیم بهره بیشتری ببریم. اما مشکل اینجاست که معمولا راه به خطا میبریم و در اندیشه امون غرق میشیم و به جای عبرت گرفتن فقط افسوسشو به همراه میبریم.
در تمام آلام و دردهای بشری، در تمام عصبیت ها و عصیانگری های جمعی، در تمام افسردگی ها و پریشان حالی های فردی، و دست آخر در تمام احوال بد ما ردپای افسوس و حسرت وجود داره...
پی نوشت:
- این پست به نیت دوست عزیزی که قصد داشت تصمیم غریبی بگیره آغاز شد. اما در نهایت از حالت شخصی به عمومی رسید.
- نمیگم افسوس نخورید. اتفاقا بخورید تا آدم بشید -یا آدم بمونید- ولی جسارتا کم بخورید...
- کسی میدونه من با این اخلاق بیخودم چرا اصلا ازدواج کردم و بچه دار هم شدم؟