var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

من خوب نیستم...

يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۴۹ ق.ظ

چهارشنبه است و من در اولین جلسه شورای داخلی مجموعه شرکت میکنم. وسطای جلسه مدیر صدام میکنه... نمیدونم یه بار یا چندبار صدام کرده اما وقتی سرمو بلند میکنم و لبخند بیحالم تحویلش میدم بهم مهربونانه میگه: "چی شده آقای پدر؟ چرا پژمرده شدین؟ هنوز یه هفته نشده اومدین اینجا!" و بقیه هم از شوخی اون میخندن. من هم میخندم اما میدونم که هیچ ربطی به کار نداره. مدتهاست من همینم.

یه چیزی، یه وضعیتی، یه موقعیتی داره روح و روان منو میخوره... این قضیه سر دراز داره و من ماه هاست که باهاش درگیرم. یه چیزی حدود یک سال و نیم. نه توان حذفش رو دارم و نه حلش. بعضی وقت ها فقط آرنج هام رو روی میز تکیه میزنم و سرمو بین دستام میگیرم و چشمها و گوش هام رو میبندم تا فقط... فقط میخوام حسش نکنم. میخوام هیچ چیز حس نکنم. اما این اتفاقا کارو بدتر میکنه. همه حواس ام که خاموش میشه، اون وضعیت به طور بی امون بهم هجوم میاره. ناگهان دچار سردرد میشم. شقیقه هام درد میگیره و بدنم سرد میشه اما همچنان از روی عادت این کارو انجام میدم. وقتی بعد از چند دقیقه سرمو بلند میکنم دیگه اون آدم قبلی نیستم. انگار فروریختم، آشفته و عصبی و خسته و درمونده ام. این مهمترین و عادی ترین چهره ایه که من از اول امسال به خودم گرفتم و اونجوری دیده شدم. چرا که ناتوانیم در برخورد با اون وضعیت خاص مرتب منو تحلیل برده. دیگه از عهده و توانم خارج شده...  دیگه بلد نیستم خوش بگذرونم. فیلم و سریال، کتاب، تغییر دکوراسیون، مسافرت، کنسرت، پارتی، فندق و کلا هر چیز دیگه مزه گس و خشک و بیخودی داره... بزرگه هم به این وضعیت من عادت کرده. اون نمیدونه چی شده فقط تقریبا هفته ای دوبار میگه برای این وضعیت افسرده ام برم پیش روانشناس. مشکلی با روانشناس ندارم. مساله اینه که چی باید بگم؟ وقتی خودم میدونم چمه و میدونم راه حلی جز طرد و انکار و نفی و فراموشی و زمان نداره... رفتن پیش روانشناس چه ضرورتی داره.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۲۲
آقای پدر

نظرات  (۲۲)

خب اگر مونث بودی محکم میکوبیدم تو کمرت و میگفتم هی چتهههه رفیق!!و ....
خب الان فقط میتونم بگم امیدوارم واقعا با زمان بگذره و حل بشه

پاسخ:
یعنی معنی اون چته رفیق اینه؟
ظاهرا هم همین زمان میتونه حلش کنه.
کامنت قبلیت ببخشید دیر تایید شد.
سلام 
چرا بازم گنگ نوشتید ؟؟! 
چرا یه سال و نیم پیش ؟!؟ 
پاسخ:
چون نمیتونم حقیقت بگم. ولی اصولا هم من گنگ نمینویسم
چون... متاسفم که پستم اینه. بیشتر نوشته ایه برای خودم
راستی چه قدر بزرگه مهربونه ...
پاسخ:
منم اینطور فکر میکنم.
با چقدر زمان حل میشه؟ تموم نشی اقای پدر؟
پاسخ:
هاهاهاها... امیدوارم در زمان کمی یا حل بشه و یا محو
اون چتههه رفیق خیلی معنی داره
برای من و اونایی که منو میشناسن یعنی تا ته خط هستم تا حل نشه ول نمیکنیم و خیلی چیزایی که در نثر نمیاد
اما زمان...
خب این خاصیت لعنتیه زمانه که میگذره و بالاخره حلش میکنه 
پاسخ:
این خاصیت لعنتی ولی منو بدجوری داره پیر میکنه. موهام داره جوگندمی میشه. و اعصابم داغون و له

راههایی که در نگاه اول خیلی ساده و بعضا خنده دار میاد ولی با انجام دادنشون خواهید دید که چقدر می تونید در مقابل افکار منفی مقاوم بشین.

اول اینکه همیشه باید چند سئوال رو، وقتی فکری به ذهنتون میرسه از خودتون بپرسید:

– آیا این فکر درسته؟

– آیا این فکر مهمه؟

– آیا این فکر مفیده؟

با پرسیدن این سئوالات مقدار زیادی از توجه شما از افکار مزاحم برداشته میشه و بطور اتومات ذهنتون به اونها کمتر توجه میکنه، اما این ساده ترین و اولین قدم هست.

پاسخ:
کار از این حرفا گذشته. حتی اختیار و اراده هم ازبین رفته...
اگه حلش نکنی توروتوخودش حل ونابودمیکنه.اون حصارمعروفواطراف خودت بکش تاوقتی بیرونش کردی راهی برای ورود نداشته باشه.فقط کافیه چشماتوببندی وبرای همیشه محوش کنی.آرزو میکنم حالت خوب وسرشارازانرژی مثبت باشی.
پاسخ:
راستش دارم همین کارو میکنم. محوش میکنم.
هی رفیق! همه همینیم. 
گاهی یه گوشه دنج برای مردن لازمه!
قول نمیدم کاری از دستم بربیاد. اما در خدمتم اگه کاری ازم بر میاد.
پاسخ:
بودن ادمایی که در خفا یا اشکار اینو بگن که همه همینیم اما بعید میدونم جایی برای مردن بخوان یا اصلا خودم بخوام.
از دست کسی جز خودم کاری برنمیاد
همیشه خاموش می خونمتون. منم این حال تجربه کردم...دقیقا همین حس فرو ریختن، بعدش آدم انگار تو خلأ زندگی میکنه ، هیچ جا حضور خودشو اطرافیانشو حس نمیکنه میشه مثل یه سوم شخص که فقط تماشاچیه ، بعد از یک سال و نیم تازه داره حالم بهتر میشه، هرچیزی قابل حل شدن نیست یا باید فراموشش کنید یا اینکه باهاش کنار بیاید. اگه بیشتر از این طولش بدین توانایی هردوش ازتون گرفته میشه. 
پاسخ:
چقدر خپب که از خاموشی در اومدی و اینارو گفتی. چقدر ساده و تروتمیز و قابل درک بود حرفت برام. بخصوص واژه تماشاچی و اون جمله اخرت. امیدوارم تو خوب بشی... منم خوب بشم.
من میدونم‌چتون هست. خودم هم تجربه اش کردم. فقط زمانی طولانی تر حدود ۴ سال!  یواش یواش با این درد کنار میای. هیچوقت تموم نمیشه فقط عادت خواهی کرد.
پاسخ:
آه نه، امیدوارم تموم بشه، کنار اومدن میکشدم
فکر نمیکنم بدونی
اگه حوصله تون شد پست ام رو بخونید. به راهنمایی تون نیاز دارم
پاسخ:
Done
آقای پدر هر کدوممون به شکلای متفاوت این حسو تجربه کردیم...
شاید اگه فکر کنی حال خوبت امید زندگیه برای یه عده ای سعی کنی بهتر شی...
حتی کسایی که به امید خوندنت صبحا بیدار میشن!
پاسخ:
واوووو... فکر نمیکنم من امید زندگی کسی باشم. لااقل در دنیای واقعی
هیچی حل نمیشه.فراموش نمیشه...فقط کمرنگش میکنه و دغدغه های جدید مثلا جای اونو پر میکنن...
اما اما اما صدم ثانیه تو یاد اون اتفاق(هرچی ک خاستی محوش کنی)بیفتی!تااازه تازه است...داغه داغ...
فقط چیزی ک باعث میشه حس کنیم کمرنگ شده.دغدغه و کارهای مهمتریه ک داریم...
هرچی بیشتر بهش فکر کنیم که محوش کنیم.بدتروبدتر داغ نگهش میداریم...آسیب پذیرمیشیم...
باهاش کلنجاررفتم تا فهمیدم رهاش کنم تا آرومتربشم...
پاسخ:
به نظرم داری درست میگی... فقط میتونم رهاش کنیم تا فقط کمرنگ بشه و تاثیر کمتری روی ما یزاره.
دختر دل سوخته ای داری ها
هرچقدر ریز شدم روی متن نفهمیدم دقیقا کجا داره میلنگه که در این حالید.
میگن زمان همه چیز را حل میکنه،  اما فکر نکنم نسبت درد کشیدن را کم کنه!
پاسخ:
خدارو شکر که متوجه نشدی و البته حدس هم نزدی.
متوجه خط دوم نشدم. یعنی چی نسبت درد کشیدن؟
پای یک زن در میونه؟
من از وبلاگ قبلی که داشتین میخونمتون. همیسه حس میکنم داری خیانت میکنی ببخش اگه اشتباه میکنم فقط یه حسه دست خودم نیست انرژی وبلاگت من رو به اون سمت میکشونه یه جو  حسی که انگار با حربمی که در خانواده داری صادق نیستی .البته من پستای قبل این وبلاگ جدیدرو کم خوندم طول کشید تا پیدات کردم احتمال زیاد قضاوتم احمقانه ست
پاسخ:
قضاوتت احمقانه نیست. مطمینم هستن کسای دیگه که مثل تو فکر میکنن و ... و "همیشه پای یک زن در میان است"
درضمن انرژی وبلاگم چشه؟ خیلی هم خوبه فقط افتاده تو ملودی غم انگیز

سلام

نمی دونم این مشکل تون در چه حدیه.. اما در هر حدی هم هست، مهم نیست. من درکی از آدمایی مثل شما ندارم. دنیا دو بخشه، بخشی که تحت کنترل ماست و بخشی که تحت کنترل ما نیست! اگه اولیه لطفا یه تکونی به خودتون بدید و بریزید دور این مزخرفاتِ اراده م فلان شده و روحیه ام بیسار شده رو.. آدم نشدیم که بگیم نمیشه و نمی تونیم، قرار بود اینا رو بگیم یه چیز دیگه ای خلق می شدیم. اگه هم دومیه، کافیه که آدم بدونه نیومده که تا ابد بمونه و هی حرص بخوره و ذره ذره آب بشه، اومده که دل شو بزرگ کنه و رد شدن و گذشتن و.. (خلاصه از این حرفا) رو یاد بگیره و بعدم چند سال دیگه تشریف ببره اون دنیا.. مگه چند سال دیگه قراره زندگی کنید که اینجوری این دنیا و مشکلاتش رو داخلِ آدم حساب می کنید؟!! واقعا نمی فهمم شما رو.. در هر حدی از فلاکت و بیچارگی و استیصال هم باشید باز نمی فهمم. به گمونم شما از من بزرگتر باشید، جسارت نباشه ولی به شخصه فکر می کنم راه حل خیلی از این احوال های بد، یه دست کتکِ جمع و جوره که اثراتِ معجزه باری داره.. ولی حیف که اکثرا با نوازش و قربون صدقه و همدردی های بی فایده موافق اند. براتون آرزوی بهروزی می کنم.

پاسخ:
خوشحالم که نمیفهمی و یا حتی درکی از بعضی شرایط نداری. حالا یا خیلی انسان قوی النفسی هستید و یا خیلی خوشبخت که با شرایطی برخورد نکردید که از عهده توان و ارادتون خارج باشه.
خیلی از ما الهام، برای هم قابل درک و تجربه هستیم و از همین دید هم باهم همدردی میکنیم یا مشورت میدیم. من با کل حرفت موافقم که ادم باید به جای غصه خوردن و کاسه چه کنم دست گرفتن، راه حلی پیدا کنه و یا بگذاره و رها کنه و واقعا هیچ جیزی اون قدر ارزش نداره که ادم ارامش زندگیو روانش رو بهم بریزه. اما از من بپذیر که بعضی چیزها غیرقابل اجتنابه. مثل فوت بستگان نزدیک.
شما فلاکت و استیصال و بیچارگی دوستانتون رو با کتک رفع می کنید؟ خشن بیرحم
یه چیز دیگه دوست من. غرور گناه مورد علاقه شیطانه، مراقب خودت باش.
منظورم این بود که زمان میتونه حلش کنه ولی از دردش کم نمیکنه. یعنی تا زمانی که
حل میشه درد به همان میزان باقیه!  نمیدونم منظورم را تونستم برسونم یا نه.
پاسخ:
اووووممممم راستش ماریا من معمولا گرفتاریم با موضوعاتیه که از قدرت اختیار من خارجه و یا از توانم بالاتر. این جور مواقع محو کردن رو در پیش میگیرم. زمانبره و ازاردهنده ولی در نهایت جواب میده.
اگه واقعا همیشه پای یک زن درمیونه موندم تو موج این همه کامنت روشنفکرانه برای بک اقای متاهل که انگار اسیر به رابطه موازی شده نه شماتتی نه سرزنشی 
چه جوره همه انقد راحت شدن دلداری میدن و امید میدن به کمرنگ داستان و هلاصه کلی هنذات پندازی
پس به نظر موجی که از وبلاگت بهم میرسه درسته
وبلاگ اقایون رو میخونم میترسم از مردای دور و برم میترسم. طفلک بزرگه. طفلک ما زنانی کع دلخوش شما مرداییم
پاسخ:
وااااووووو... نمیدونم بگم از خوندن کامنتت شرمنده شدم یا متاسف. اما از دیدگاهت متاسف شدم. چرا که بساری از ما چه زن و چه مرد ممکنه اسیر یا درگیر شرایط عاطفی ای بشیم که حتی نمیخوایم برامون به وجود بیاد و تا وقوعش حتی بهش فکر هم نمیکنیم. یکیش هم همین بحثی هست که شما مطرح کردین. رابطه موازی!
قلبا و با تمام وجود نمیخوام برای کسی پیش بیاد و خودم هم با اینکه در ابتدای زندگی مشترکم باهاش مواجه شدم اما فکر میکنم به تدریج مهارت برخورد بااین شرتیط رو پیدا کردم و یا می کنم.

سلام

گاهی این طور میشه پدر/ این "گاهی" هم گاهی طولانی میشه/ خوب میشی/ هیچ چیز مانا نیست هیچ چیز/

راستی به هروسکوپ اعتقاد داری؟

پاسخ:
دقیقا قبول دارم. هیچ چیز همیشگی نیست و مرتب حال آدم هم تغییر میکنه. برای همین زمام باید شامل حالش بشه.
گاهی اوقات یه نگاهی میندازم ولی ترجیح میدم اعتماد نکنم و اعتقاد نداشته باشم
دلم نمیخواست اصلا بحث کنم راجع به اون موضوع ولی انگار باید بگم. اقای پدر اگه از نظر شما برای هر انسانی ممکنه افتادن در چاه روابط عاطفی موازی،من از شما میپرسم چرا بیشتر در مورد اقایون اتفاق میوفته ،دقت کنید گفتم بیشتر. چرا دنیا پر شده از خیانت اقایون چرا؟ چون خودشون رو محق میدونن در این مسیر قرار بگیرن. کسی نمیندازتشون ،میوفتن. چرا متاسف شدین از کامنت من. چون جو عجیبی در کامنتهای شما دیدم. شایدم چون شما انقد دو پهلو نوشتی، که اگه یه بار صاف و صادق مثلا بیاین بنویسین من ت  فمر کسی هستم که خیالش دست از سرم برنمیاره کامنتر ها بیشترشون نظر منو داشته باشن. 
البته که شما کامل تایید نکردید قضاوت من راجع به حال شما صحیح ست یا نه که البته این هم شیوه ایه برا خودش هم مکنونات فلبتون رو مینویسید هم کامنت گذرا رو معلق نگه میذارید

پاسخ:
مساله بحث بیشتر و کمتر نیست بلکه احتمال وقوعه. به علاوه اصلا چرا نگفتین "پس چرا برای همه اتفاق نمیوفته؟" به علاوه صرفنظر از افرادی که ذاتن و اساسا ادمهای خودرای و خودخواه وخودشیفته ای هستن و به بهونه بی مهری یا هر کوفت دیگه ای خودشون رو از نظر درونی و حتی اعنقادی -ونه اخلاقی- توجیه میکنن، مابقی خائنین در درون و بیرون خودشون شرمسار و نادم هستن. اما کار دل، منطق و اخلاق بر نمیداره.
خواننده ها یا به قول شما کامنترها برای شناختن من وبلاگ منو نمی خونن که اگر اینطوره دارن اشتباه میکنن. امیدوارم نوشته ها براشون جذاب باشه.
هرکسی داند و خدای خودش
که چه دردیست درکجای دلش ‌‌...

عمیقا براتون صبر و ارامش میخوام ازخدا
هیچ حضور و اتفاقی تو زندگی تصادفی نیست آقای پدرعزیز
اگه درگیر موضوعی شدین بدونید باید تغییر میکردین
این دردا به ظاهر آدمو داغون میکنه .. میشکنه ‌... ولی دارید برای یه تحول بزرگ آماده میشید .. وقتش که برسه انجام میشه :)
پاسخ:
ممنونم از دعای خیرت.
یا خدا... دارم اماده میشم برای یه تحول بزرگ؟ من اصلا تحول بزرگ نمیخوام! والا
این دردا هم ظاهر ادمو داغون میکنه و هم باطن رو خفه

شاید یه مدت غرق روزمرگی شدن بهتون کمک کنه.

حیف نیست روزهای شیرین کودکی دخترتون رو که میتونه تمام اوقاتتون رو به شکل زیبا پر کنه گاهی به علت این فازها از دست بدید.

وقتی اینقدر اون مسِئله یا مشکل داره بدقلقی میکنه بهش اهمیت کمتری بدید و با روزمرگی بهش کم محلی کنید.

سعی کنید ازش کمتر بنویسید چون نوشته ها ماندگارن و حتی اگه تو حال خوبی باشید ممکنه با دیدن این قبیل پستها دوباره حال خوبتون رو از دست بدید.


پاسخ:
اتفاقا غرق روزمرگی شدن از این لحاظ خوبه که درگیری و مجبور نیستی فکرای چیزی بکنی.
نازمهر دقیقا به نکات قشنگی اشاره کرده. سعی میکنم همینجور باشم. ممنون از کامنت فوق العاده ات

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی