۱۲- سومین سه شنبه اسفند
باقیمانده از یکشنبه)
۱- قبل از پایان سال کلی کار داشتم که باید انجام میشد. مثل رسیدگی به ماشین، جواب آزمایشگاه، رفتن پیش متخصص، خرید هدیه برای همسر، تعویض عابربانک، کارواش کلی برای ماشین و چندتا کار مهمتر دیگه مثل چندتا قرار...تصمیم داشتم چهارشنبه این هفته رو مرخصی بگیرم و یه روزه جمع و جورش کنم. اما ظهر فهمیدم که احتمالا موافقت نمیشه. پس اصلا هیچی نگفتم. فکر میکنید چرا؟ آقای ناظم از دوشنبه میره مرخصی تا اخر هفته!!!!! یعنی میخوام خرخره اشو بجویم... تازه بعد از اینهمه نیومدن میخواد مرخصی هم بگیره. اونم چهار روز!!!
۲- به همسر این قضیه رو میگم. خب اشتباه کردم که گفتم. بعد از کلی لیچار بار من و ناسزا بار آقای ناظم کردن، در نهایت حکم صادر کردن که من بی عرضه ام و باید برم "چهارتا حرف" بهشون بزنم. خب شاید حق داشته باشه اما من تا وقتی پا رو دمم نزارن کاری ندارم اما وقتی بزارن گاز میگیرمااااااا... این. تقریبا فهمیدن.
امروز
۱۱:۱۰)
۳- برنامه روزانه ام خیلی جالب شده. ساعت ۹:۳۰ ۱۰ میخوابم -یعنی خوابم میبره- و از اون طرف قبل از ۴ بیدار میشم! امروز صبح توی راه به این مساله فکر میکردم. دلم برای دخترا سوخت. تقریبا هیچ وقت من همراهشون نیستم. سر بزرگه یا با گوشیش گرمه و یا در حال مکالمه با مادر و خواهر و دخترخاله و ایناشه و سر کوچیکه هم با کارتون و عروسکاش. گاهی هم که من باهاش بازی میکنم اینقدر بی حالم که تقریبا خوابیدم.
۱۴:۱۵)
۵- نمیدونم برای شما هم پیش میاد یا نه اما گاهی میخوام یه چیزایی بگم یا یه سوالاتی بپرسم اما حس میکنم ممکنه باعث سوبرداشت بشه یا اصلا سو برداشت نه، اما گفتنش یا پرسیدنش خوب نباشه. خلاصه اینکه دچار وسواس یا رودربایسی شدم.
۶- اگر بخوام خودم درباره نکته ۵ قضاوت کنم باید بگم که بیشتر از رودربایسی یا وسواس دچار ناامنی شدم. نه اینکه نگران این باشم که کسی از اشنایان منو میخونه یانه. کلا تو دوروبریام کسی احتمال اینو نمیده که من بتونم دوخط بنویسم چه برسه به وبلاگ. البته همسر میدونه وبلاگ دارم اما بعیده از چند و چونش چیزی بدونه. سوالی هم البته درباره اش نپرسیده. من نگران این نیستم. نمیدونم چی باید بگم اما اینجا ایرانه و ادم همش حس زیرنظر بودن داره.
ادامه دارد...
1- بالاخره جواب آزمایش چی شد؟ فقط خبرای بدو کامل میگین؟!
2- بنظرم حق با همسرتونه. آخه وقتی تو چنین موقعیتهایی تو محیط کار، اگه چندبار هیچی نگی، طرف فکر میکنه (جسارتاً) با عجب خ ن گ ی طرفه و تازه گستاختر هم میشه.بعدشم این حرکت نوعی پا رو دمتون گذاشتنه. بنابراین یه واکنشی، چیزی... آخه
امروز:
1- خییییلی ممنون از اینهمه توجه آآآآآآآقاااااااای پدررررر! و درضمن، امروز فقط همین. چه روز کشداری.