۳- چهارمین دوشنبه بهمن
۱۲:۱۰
۱- غرور گناه مورد علاقه شیطانه... دقیقا همون لحظه که به خودتون ایمان و اعتقاد پیدا میکنید، شیطان نقطه قوت شما رو نشونه میگیره و کمر خودتون و زندگیتون میشکنه. پس بی زحمت هیچ وقت در نهان به خودتون غره نشید و از اون بدتر هیچ وقت در عیان فخرفروشی نکنید. (میتونید فیلم "وکیل مدافع شیطان" با بازی آل پاچینو، کیانوریوز و چارلیزترون رو ببینید)
۲- امشب تمام کادر دبیرستان و نیمی از دانش آموزان میرن مشهد. اردوی اصلی این سال تحصیلیه. تنها کسی که از رفتن شونه خالی کرد من بودم. پشیمون نیستم. در حالیکه از ابتدای سال براش لحظه شماری میکردم اما از دو هفته پیش این تصمیم گرفتم و اعلام کردم. حس کردم حضور من تبعاتی در پی خواهد داشت.با عقاید آقای ناظم صد در صد بسیجیمون در برگزاری اردو موافق نیستم.ایشون بیشتر فکر میکنن اینم اردوی مسجده و سعی دارن به همون سبک و سیاق برگزارش کنن. طبیعتا دانش آموزای عمدتا متمول مجموعه ما خیلی استقبال نمیکنن. انصافا دوسش دارن اما با خلق و خوی بسجیش خیلی کنار نمیان. این جور مواقع پشت سر من جمع میشن که میدونن ازادتر و راحت تر و روتین تر رفتار میکنم. آقای مدیر هم زیاد وارد موضوع نمیشه، چرا که به ناظمش احتیاج داره و چشم طمع به دانش آموزای پایگاه بسیج آقای ناظم داره. این دلیل و چندتای دیگه باعث شد که از رفتن طفره برم. تازه حالا خیلی هم خوشحالم. چون دوروز مدرسه تعطیله و میتونم کمی هم به خودم برسم.
۳- احساس میکنم سمت راست کاناپه امون داره ازبین میره. ازبس اژدها به طور بیوقفه هیکلش انداخته روش. یعنی تا همین الان حدود ۸ روز. اینقدر هم بد میشینه که قسمت جلو کاناپه به جلو خم شده. خدایا کمکککککککک
۱۶:۴۲
۴- یکم فکر کردم به اینکه برای همسر چه کادویی بخرم. دست آخر عقلم به جای خاصی نرسید که به جیبم هم بخوره. یادم افتاد چند وقت پیش درباره باببلیس وفر مو و این چیزا حرف میزد. نتیجه اینکه دیشب که صحبت افتاد سر ولنتاین ازش پرسیدم دلت میخواد من یه چیزی به سلیقه خودم برات بخرم یا همون بابیلیس که پسندیده بودی؟ طبیعتا و خوشبختانه دومی انتخاب کرد. قرار شد به خرج من سفارش بده.
۵- میدونم که خیلیا اعتقاد چندانی به ولنتاین و این قرتی بازیا ندارن اما برای من مساله اصلا اعتقاد نیست. حتی موضوع سر خوشحال کردن یه آدم دیگه هم نیست. برای من موضوع ولنتاین یا مناسبت های اینچنینی تنها و تنها خودم هستم. اینکه بتونم به این بهونه کسی رو خوشحال کنم که به عنوان همراه و همکار و همسر انتخاب کردم و با این خوشحالی اون، حس بهتری نسبت به خودم پیدا کنم. درواقع اونقدر از خودراضی و از خود متشکر هستم که سبب هدیه دادنم، پیدا کردن حس بهتر در خودمه!
۵- مورد قبلی رو میتونستم خیلی متملقانه و چاپلوسانه بنویسم اما ترجیح دادم از مظلوم نمایی و تعریف از خود، اجتناب کنم. خب من اینجوریم دیگه.
۶- هی سعی میکنم وارد بعضی مسایل نشم ولی با خودم میگم که شما که نه منو میشناسین و نه قراره بشناسین. برای همین هی مینویسم و پاک میکنم. بعد فکر میکنم رمزدار بنویسم... یا اصلا چه لزومی به گفتنش هست؟! خلاصه هی کلنجار میرم باخودم.