۲- سومین جمعه بهمن
۶:۰۶)
۱- دیشب نرفتیم کرج. به لطف ترافیک وحشتناک که تقریبا در تمام بزرگراه ها و معابر شهر وجود داشت، بعد از گذشت تقریبا یک ساعت فقط چیزی حدود ۱۵ دقیقه از خونه دور شده بودیم و GPS هم نشون میداد که تقریبا تمام معابر شهری و بین شهری تا کرج در وصعیت قرمز یا در بهترین حالت نارنجی قرار دارن. پس برگشتیم.
۲- چند دقیقه پیش که گلاب به روتون رفتم دستشویی، صحنه ای دیدم که میخواستم از خشم فریاد بزنم. شیرآب به قدری باز بود که برام قابل باور نبود! نه اینکه چکه بکنه، دقیقا به قطر یه بند انگشت از شیر، آب میومد! یعنی حداقل ۶ ساعت همینجوری باز بوده. اصولا خانواده همسر وقتی پیش ما هستن خیلی به بستن در یا خاموش کردن لامپ و بستن کامل شیر اب اعتقادی ندارن. خیلی شیک و مجلسی یه برگه برداشتم و روش نوشتم: «... محترم لطفا پس از استفاده از سرویس بهداشتی شیرآب دستشویی، درب دستشویی و لامپ دستشویی را ببندید!» و چسبوندم به در توالت. (به جای نقطه چین اول جمله، نام خانوادگی همسر گذاشتم)
۳- کوچکترین تردیدی. ندارم که کار اژدهاست. اخه مگه موجودی بی مصرف تر و بی قید تر و بی تفاوت تر از اون تو زندگی من و همه ادم های اطراف خودش وجود داره!؟
۴- دلم برای همسر میسوزه. گاهی خودش هم کم میاره اما سرسختانه از خانوادش دفاع میکنه. دفاعی که هیچ لزومی نداره. چون اولا خودش قبول داره اشتباهشون رو و دوما هیچ وقت ذره ای اون هارو به همسرم تعمیم ندادم. وقتی بیدار بشه سر ابن موضوع اوقات تلخی خواهیم داشت.