var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱- سومین پنجشنبه بهمن

پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ق.ظ

تصمیم گرفتم که از این به بعد هر روز یا دستکم بیشتر روزا براتون (یا شایدم برای خودم) ور بزنم. نه اینکه حالا روزانه نویسی کنم و شرح ماوقع بدم، ولی از افکار و اتفاقات و شاید حوادث، خیلی مختصر بگم. نه اینکه حالا شرح و بسط بدم اما خیلی مختصر یکی دوخطی دربارشون بنویسم. تنها ایراد قضیه اینه که من وقتی شروع به نوشتن میکنم (نه گفتن، کلا آدم حرافی نیستم) سخت متوقف میشم. بعد هی فکر میکنم و بسط میدم و یهو یه نتیجه فلسفی ازش در میارم. سعی می کنم جلوی خودم بگیرم و زیاد کش ندم ولی اگرم دادم، دیگه تحملم کنید. اهان یه خاصیت این پستا اینه که در طول روز و به طور تدریجی نوشته و کامل میشه. پس احتمالا تا اخر روز ادامه داره. دیگه به بزرگواری خودتون ببخشید. من گاهی مطالبی در حد یه جمله به ذهنم میرسه که میزارم تا بعدا یه پست کامل ازش دربیارم ولی یا فراموش میکنم یا از زمانش میگذره یا کلا میمونه گوشه ذهنم و خاک میخوره و روان من رو نیز هم!

۱- اژدها از یک شنبه به بهونه دفاع همسر اومده و طبیعتا وبال گردن ماست. تقریبا بی وقفه داخل مبل نشسته و پاهاشو یه طرف جمع کرده و در حال ور رفتن با موبایلشه! هرچی فکر میکنم که در این چند روز چه اعمالی ازش سر زده که من دیدم، فقط همین جلوی رومه. البته صرفنظر از پرکردن و خالی کردن معده. بامزه اینکه از لحظه ای که اومده کلا همین بلوز و شلوار تنشه! 

۲- تبدیل به یک جزیره مجزا در دریای مجموعه کاریم شدم. همکارای اصلیم که همانا شورای داخلی دبیرستان باشن خیلی دل خوشی ازم ندارن و ایضا من نیز هم. به استثناء مشاور ارشد مابقی یه طوری رفتار میکنن انگار جاشون تنگ کردم. بامزه اینکه من هرقدر سعی میکنم کاری به کارشون نداشته باشم فایده نداره. مدیر به وضوح باهام چپ افتاده. خیلی صریح بهم میگه که" آقای ناظم اینقدر باهوش بود که خودشو به من نزدیک کنه، شما این کارم نکردی..." و من در عجب میمونم که اصلا چرا باید اینکارو بکنم؟! من یه قرارداد و یه سرفصل کاری دارم که باید طبق اون کار بکنم. ببخشید که نمیتونم مثل بچه گربه خودمو بمالم بهتون. اما در عین حال از بین شورای داخلی دبیرستان که ۵ نفر هستیم، من ارتباط به مراتب دوستانه تر و گرم تر با بقیه کادر مجموعه دارم. چیزی که نه آقای ناظم ممکنه بهش برسه و نه حتی آقای مدیر. 

۳- آقای بسجی کلا تمام وقت یا تو دفتر رییس نشسته و یا دنبال ماتحتش راه میره. دیروز به رییس میگم که "یادته برام نوشته بودی وقتایی که آقای ناظم نیست برم پایین؟ وقتی خودش همیشه اینجاست چه لزومی داره که وقتی نیست من تمام وقت برم پایین؟!!" هیچی دیگه. منم وارد فاز زیر آب زنی کردن.

۴- همچنان میگم مدیر خوبی دارم، اما از بس تعریفش کردن و لی لی به لالاش گذاشتیم داره رو به انحطاط میره!!

۵- همسر سه شنبه دفاع کرد و نمره کامل هم گرفت. کل همراه های بزرگه، شامل من و فندق و اژدها به انضمام یه همکار و ۴ نفر از همکلاسیاش بودیم. خیلی خوب و راحت و بدون دردسر برگزار شد. هرچند فندق کلی شیطنت کرد و مثلا وسط ارایه داد کشید: از اون ککا میخوام که توت فرنگی داره..." خلاصه با همین کاراش نمره کامل برای مادرش به همراه آورد.

۶- الان فهمیدم آقای ناظم امروز به بهانه سردرد تشریف نمیارن!! بامزه اینکه تقریبا نیمی از پنجشنبه های سال رو به بهونه های مختلف مثل گلودرد، دل پیچه، کمردرد همسر (احتمالا رفته بودن پیشواز شب جمعه!)، ثبت نام دانشگاه پیام نور (این یکی سالهاست اینترنتی انجام میشه)، کربلا رفتن و چه و چه و چه پیچوندن. خدایی سردرد جدید بود.

۷- مدیونید اگر فکر کنید کینه ای ازش به دل گرفتم. فقط دارم بهتون تذکر میدم که دو عامل باعث موفقیت و خوشبختی شما در محل کارتونه. حضور اول وقت و ارتباط با مافوق. اینو آویزه گوشتون کنید.

۸- تصمیم گرفتم فردا برم راهپیمایی! هیچ دلیل و منطق خاصی برای رفتنم ندارم. بیشتر برام حکم شرکت کردن در یه کارناوال ملی میهنی داره. و البته کلی پیاده روی که مدتهاست ازش غافلم. فکر کنم بهم خوش بگذره.



۹- دو روز پیش یه دوستی... نه نه، اصلاح میکنم. یه وبلاگ نویس آشنایی منو به چیزی متهم کرد که نیستم! یعنی ازم سوال کرد و منم خیلی واضح و صریح و مودبانه جوابشو دادم. اما ایشون که ظاهرا خیلی دنبال پیدا کردن مقصر در هر پیشامدی تو زندگیشون هستن، خیلی راضی نشدن و بعد از اینکه مسبب ناراحتیشون پیدا نکردن، تصمیم گرفتن منو باعث و بانی بدبختی و کلا همه چی بدونن... فقط چون روانشناسی خوندم!!

۱۰- اژدها شلوارشو عوض کرد!! فقط شلوار البته. همچنان رو همون مبل نشسته با موبایلش. اهان، من صبح ساعت ۴:۳۰ بیدار شدم. خدارو شاهد میگیرم دقیقا در همون وضع بود!!!! 

۱۱- خاله همسر بعد از ظهر عمل قلب داشت. الان زنگ زدن گفتن حالش خرابه. الان همسر و خواهر و برادرش نشستن راست منو درحال بدوبیراه گفتن به سیستم پزشکی کشور هستن. راستش یه جورایی منتظر خبرن. امیدوارم خبر خوب برسه. حوصله رفتن تا کرج ندارم!



۱۲- نخییییییر... مثل اینکه امشب همچنان ادامه داره. ما راهی کرج شدیم!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۲۱
آقای پدر

نظرات  (۳)

از اون مورد 7 من هیچکدومش رو که ندارم هیچ تازه در جهت برعکسش هم عمل میکنم، اما هنوز اخراج نشدم

من عاشخ این اژدها شدم، اگر پسر بودم حتما میگرفتمش میشدم باجناقت:))

پاسخ:
اخه تو یه دختر جوونی... کلا دنیا برات یه حال و هوای دیگه داره.
هه... به ماه نکشیده میومدی پسش میدادی.
دقت کردی تکیه کلامت( تیکه کلامت؟) " بامزه" اس؟
ممکنه کامنت منم ادامه دار بشه!
پاسخ:
تکیه کلام؟!!!! همون تیکه کلام درسته. 
خب لابد بامزه است دیگه. 
من کلا تو محل کار زیاد وارد حاشیه نمیشم . به شما هم توصیه میکنم همین کارو بکنید.
پاسخ:
راستش منم کار به کار کسی ندارم اما ظاهرا بقیه دارن، منم معمولا شدید واکنش نشون میدم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی