اندیشه ناگهانی شماره ۵ : بلاهت یا صداقت؟!
زیاد راست گفتن دقیقا به اندازه دروغ گفتن مخرب و ویرانگر و چه بسا خانمان بر اندازه. چه کاریه اصن؟! نمیدونم تا حالا آدم هایی رو دوروبرتون دیدین که خیلی علاقه دارن بیان و راست و درست هرچیزی رو بگن؟ حتی با اینکه ازشون سوال نشده یا اصلا حتی مورد سوال هم قرار نگرفتن! خودشون میدونن خط قرمزو رد کردن یا لااقل لمس کردن و هی جلوی شما عقب و جلو میکنن تا ازشون سوال کنین. وقتی از بی توجهی شما به تنگ میان، آب دهنشون قورت میدن و میان راست شما میشینن و با گوشه لباس یا انگشتاشون بازی میکنن و میگن مثلا تکالیفشون ننوشتن، یا در فلان درس نمره کمی آوردن یا فلان ظرف که یادگار اجدادتون از دوره زندیان بوده اشتباهی زدن شکستن... اینا همونان که بزرگ و بالغ هم که شدن میان راست همسرشون (مونث و مذکر) وایمیستن میگن: "عزیزم من خیلی دوستت دارم و تو همه زندگی من هستی ولی من یه دفعه بهت خیانت کردم! منو ببخش..." بعدش هم کلی حدیث و آیه براتون نازل میکنن تا شما خوب شیرفهم بشید که چقدر صادق و درست هستن و نمیتونستن با عذاب وجدان عمل وقیح و شنیعشون کنار بیان و چه بسا اعتراف بکنن که اصلا آلت مبارکشون از اون وقت، دیگه کاراییشو از دست داده و شرمساره مثلا!!! نه عزیزای من، این دوستان نه صادق و راستگوان و نه شرمسار و پریشون. فقط ابلهن!!
هدف این دوستان از راستگوییشون بیشتر پزدادن و خودنمایی کردنه که "ببین... من میتونم" پس حواست باشه و کاری نکن که دوباره این کارو انجام بدم. حالا مهم نیست این عمل از دختربچه ۱۲ سالتون سر میزنه یا زن یا شوهر چهل و اندی ساله. خلاصه اینکه گوشی دستتون باشه.
و اما خودشما، اصلا مجبور نیستید چیزی رو اعتراف کنید یا برای کم شدن بار عذاب وجدانتون اقرار کنید. چرا که معمولا تبعات بعدی براتون داره و احتمالا هر از گاهی به رختون کشیده میشه. خیانتو که اصلا، حرفشم نزنید. بریزید توخودتون انبارش کنید. اصولا برای فرار از عذاب وجدانتون اعتراف و اقرار فایده نداره، تنها کافیه فراموش کنید.