var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

مصائب پاییزه آقای پدر

جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ق.ظ

زودتر از هر روز دیگه ای اومدم سر کار... وقتی که تقریبا هیچ کس نیست. اونقدر زود راه افتادم که در طول مسیر اصلا ترافیکی نداشتم، حتی سیگار هم نکشیدم... همه چیز اروم و ساکنه. اما با موجی از خشم و عصبانیت در دفترمو باز میکنم. در تمام طول راه، درگیر حس های منفی ای بودم که نسبت به همکارم، دخترخالم، همسرم و خانواده اش و... در طول زمان در وجودم انباشته شده. به این نتیجه رسیدم که هر برخورد و ارتباط بیش از فروشنده و مشتری، یا راننده و مسافر و امثالهم با آدمها، پی آمدی غیر از خشم و نفرت و عذاب نداره. فرق نمیکنه مخاطبتون چه مسلک و آیینی داشته باشه، فرق نمیکنه از چه طبقه اجتماعی ای باشه، فرق نمیکنه از چه شخصیتی برخوردار باشه یا چه سن و سالی داشته باشه... ما همدیگه رو آزار میدیم و بدبختانه گاهی حجم و درصد آزاری که به اطرافیانمون وارد میکنیم، میشه معیاری برای میزان اعتبار و ارزشمون بین گروهی دیگه. در جامعه ای زندگی میکنیم که کنایه جای تذکر و نصیحت، تمسخر جای کنایه و شوخی... و حاشیه جای متن رو گرفته. در تمام روز پشت نقاب های جورواجور و نمادین به نام پدر و مادر و همسر و همکار و راننده و بسیجی و کاسب و حتی مدرس و قاری قرآن مخفی میشیم و به انحای مختلف برای آزار دوروبری هامون برنامه ریزی میکنیم. در نهایت تا اونجا پیش میریم که این سبک زندگی، تبدیل به مسلک و آیین و اساس زندگیمون میشه... اینکه امروز چطور دیگران آزار بدیم!

موضوع اول: همسر

همونجوری که مطمین بودم مساله غامض و چندان بغرنجی نبود. نه سرطان داره و نه غده ای در گردن. فقط به واسطه سرماخوردگی و تجمع ویروس در ناحیه گردن، سبب التهاب غده تیروئید و پرکاری اون شده بود. با توجه به اینکه ابدا سابقه مشکل تیروئید نداشت، بدن هیجان زده شده و واکنش نشون داده بود... الان، بعد از گذشت یک ماه کاملا بهبود پیدا کرده و زنده میمونه. در سالهای زندگیمون، این دومین مرتبه است که بعد از گرفتن جواب آزمایش چنین واکنش شدیدی نشون میده و به حمداله در هردو نوبت هم مورد خاصی نبود و به سرعت برطرف شد. فقط این مساله رو برای من روشن کرد که چندان نباید روی قضاوت های اولیه همسر به خصوص در مورد بیماری و سلامت اعتماد کنم. شاید اگر بخوام دقیق تر نگاه کنم نسبت به خیلی از موارد دیگه هم همینجور باشه. یادمه که چند سال پیش به این نتیجه رسیده بودم که اختیار و تصمیم گیری در رابطه با خیلی از مسائل جاری زندگیمون رو باید به او بسپارم؛ یا دستکم ازش مشورت بخوام و نظرشو به کار ببندم. این اعتقاد داشتم که صلاحیت لازم داره و حتی دوراندیشانه تر از من تصمیم میگیره. اما مدتیه در درستیه این تفکرم دچار تردید شدم به این نتیجه رسیدم که اتفاقا باید بیشتر خودی نشون بدم. شاید براتون بامزه باشه که سرکار خانم در تصوراتش تا مرحله انتخاب همسر آینده برای من هم پیش رفته بود. البته مدیونید اگر فکر کنید نگران من بود، نخیر. بحث سر انتخاب مادر مناسب برای فندق بود وگرنه من که اصلا مساله مهمی نبودم!!!! 

موضوع دوم: نوشته های ناتمام

کنترل پنل وبلاگم پر شده از پست های نیمه تموم! از قسمت اخر سفرنامه ام گرفته تا ماجراهای فندق یا زنگ مدرسه. یکیش همینه که اتفاقا دو هفته پیش شروع شد. حجم کاری و زمان کم و خستگی مفرط من و البته یکی دوتا دلیل دیگه باعث شده که کمتر فرصت دیدن، اندیشیدن و نوشتن پیدا کنم. خوندن وبلاگ های شما که کلا به فراموشی سپرده شده و تنها گاهی نظری بهشون میندازم که باتوجه به منقطع بودن چیزایی که ازتون میخونم، زیاد ازشون سر در نمیارم و از اظهار نظر اجتناب میکنم. فقط در حد اینه که خبری ازتون داشته باشم. متاسفم... شاید همین باعث شده که میانگین تعداد بازدید روزانه که از ۴۰۰ گذشته بود الان داره از ۲۰۰ هم پایین تر میاد. انتظاری ندارم. همین الانش هم از دوستانی که هر روز یا چند روز یک بار سری به اینجا میزنن، ممنونم و شرمسار. (حالا نه اینکه من خیلی هم موراکامی یا هاینریش بل تشریف دارم، دلسرد و مایوس از اینجا رفتین!!!!)

موضوع سوم: آنها ارزشش را ندارند...

از من به شما نصیحت «هیچ کارفرمایی ارزش از خود گذشتگی شما رو نداره.» این جمله منو آویزه گوش و مغز و جاهای دیگتون (بخصوص جاهای دیگتون) بکنید و هر روز چند بار با خودتون تکرار کنید. تنها چیزی که شما باید بهش پایبند باشید اخلاق و بعد از اون خانوادتونه. بیخود به قول و قرارای کلامی با آدم ها دل خوش نکنید. من دقیقا بواسطه تعهد اخلاقی و حتی کاری ای که حتی وجود نداشت و صرفا ساخته ذهن تنبل و ترسوی خودم بود که جرات تغییر نداشت، دوتا از بهترین پیشنهاد های کاریم در سه سال اخیر رو از دست دادم و هم خودم و هم خانوادمو دچار زیان مالی و حتی روانی کردم. تصمیم گرفتم دیگه خودمو در چنین وضعیت های ساده لوحانه ای قرار ندم و فقط به دخترا فکر کنم. مثلا درمورد همین مجموعه ای که دارم کار میکنم. از شرایط کاریم ناراضی نیستم اما ابدا از قراردادم رضایت ندارم. همین عامل اتفاقا در ماه گذشته به شدت روی روند کارم تاثیر گذاشت و به تدریج هم باعث فاصله افتادن بین منو مدیرم شده. اما مهمترین تاثیرش اینه که تنها آدم منفور برای من شخص حاج آقاست. از الان که هنوز بیشتر ازنیمی از زمان قراردادم باقیمونده، برای سال بعد تصمیماتی گرفتم. تیر سال گذشته بود که از طرف یکی از خوشنام ترین واحدهای آموزشی کشور به من پیشنهادی داده شد که من صرفا بواسطه قول کلامی ای که با مدیر فعلیم گذاشته بودم، اونو رد کردم. بعدا که یکی از دوستانمو به جای خودم معرفی کردم، فهمیدم که کلاه بزرگی سرم رفته. ساعت و حتی روزای کاری کمتر، حقوق و مزایای بهتر و البته اضافه شدن نام اون برند به لیست سوابقم، چیزهایی بود که از دست دادم. حالا اما قصد دارم از همون دوست بخوام که برای سال بعد که میخوان نیرو جدید بگیرن منو بزاره توی برنامشون. اما این بیشتر به جهت ضمانت و همینطور اهرم فشار برای قرارداد سال آینده مجموعه فعلیه که شرایط منو بپذیرن. چون دیگه قصد ندارم کوتاه بیام. ‌

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۲
آقای پدر

نظرات  (۱۱)

۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۱:۴۳ مامان محمدامین
جالبه همسرشما از کاه کوه ساختند.همکاری داشتیم مبتلا به سرطان چنان با عشق وامید زندگی می کرد که اصلا قرار نیست از بین بره...چقدر سخته با یک تلنگر دیگه به فنا بریم..انشاالله همیشه سلامت باشند ومحور اصلی تصمیم گیری خونه.خخخخ این قضیه قول وخود گذشتگی و...خیلی خوب اومدید.دقیقا عین من...زود تسلیم رفاقت وعهد وپیمانم میشم وبعدها پشیمون.درحالی که با کمی طاقچه بالا گذاشتن تو محل کارمی تونستم مزایای بیشتری برای خودم بگیرم
پاسخ:
ما اگر یکیمون خدای نکرده مشکل حادی داشته باشه کلا سیستم زندگیمون مختل میشه. از محوریت هم خارج شدن خخخخخخ
هرچی میکشیم از مرام و معرفت و درستیه به خدا
سلام اقای پدر خسته ی کار و درگیریهای روزمره نباشین.
خدا رو هزار باز شکر بابت سلامت همسر.باور کنین ذهن خانمها همینه نمیشه کاریش کرد برای اتفاقات خوب یا بد فرقی نمیکنه تا  تهش پیش میرن اونم بخاطر همون غریزه ی عاطفی و نگرانی هاشونه. خود من مثلا وقتی موضوع یه سرمایه گذاری یا مشکل مالی جزئی پیش میاد تو ذهنم تا فروش خونه هم پیش میرم بعدم ورشکستگی و ... بعدش دیگه راحت میشم که خوب تهش این میشه دیگه !!! اما قبول دارم که باعث آزار و نگرانی های ذهنی اطرافیان میشم و مشکل الکی بزرگ میشه.
امیدوارم سال آینده کارتون پر بارتر و بهتر باشه براتون. امسال و اتفاقاتش هم تجربه اس و بهترین نتیجه ش همین رسیدن به نکته هاییه که درآینده ازشون استفاده میکنین.

پاسخ:
خب البته تحت تاثیر همسر منم داشتم دودوتا چهارتا میکردم ببینم خرج دوا درمون از کجا جور کنیم!!
ممنون بابت دعای خیرت
 موضوع سومتون  رو دقیقا درک می کنم چون چوبش رو خوردم وبعدا پشیمان شدم وامسال از تجربش استفاده کردم اول آبان محل کارم رو عوض کردم
پاسخ:
بنظرم فقط ترس باعث میشه ما از تغییرات رو به جلو صرفنظر کنیم و درجا بزنیم
بابت همسر جانتون خوشحال امیدوارم همیشه سالم باشن
"اینقدرم به خانومها گیر نده" میدونم الان میای میگی: من؟؟؟ کی؟؟؟؟ کجا؟؟؟؟ ولی خب من میگم گیر دادی!!! حالا ندارم توضیح بدم چرا همچین استنباطی کردم.
خب نتیجه آزمایششون رو که گرفتن بنده خدا ترسیدن. همین
در مورد اون محل کار هم به شدت موافقم چه موقعیتهایی که به خاطر این تفکراتمون و تعارفات بیجا از دست ندادیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:
اتفاقا اینجا گیر دادم، قبوله.

سلام آقای پدرجان
ببخشیدا ولی جسارتاً منم با نظر الی خانوم موافقم، خودتونم که موافقید گویا.. رفتار شما شبیه گیر دادنه، به نظر من همدلی بدون قضاوت و نتیجه گیری های سخت شما بهتره، همیشه که قرار نیست ما همه چیز رو در طرف مقابل مون درک کنیم تا بتونیم همدلی و یا چشم پوشی کنیم، اینجوری خیلی هم هنر نکردیم. مهم اینه که حتی اگه درکش نکردیم ولی مهربونانه صبر و همدلی کنیم. به نظرم بابتش ناراحت نباشید، وقتی شما مردها می گید: به نظرم باید یه خودی نشون بدم! آدم بدجوری می ترسه. امیدوارم خودِ تون مثل خودِ بابای من ترسناک و غُد و بداخلاق نباشه.. و حرف آخرم اینکه با همه ی این ضربه هایی که آدم از خوبی و درستی میخوره بازم می ارزه به اینکه بعداً تو خلوت خودش به خودش و خدا میتونه بگه:ایول، با همه سختیاش من ریاکار و بدقول و فلان و بهمان نبودم، آدم خوبه ی ماجرا من بودم. و این حس موندگار و خوبیه.. من به این ایمان دارم هرچند که خیلیا قبولش ندارن مثل همسرم. البته درک کردم که مورد کاری شما با این چیزی که من گفتم کمی فرق داشته..
از یه چیزی در شما خیلی لذت می برم اینکه میتونید مسائل رو از هم تفکیک کنید و دقیقا مشکل رو تشخیص بدین، مثلاً نمیگین مرگ بر هرچی اخلاق و کارخوبه.. بلکه دقیقاً میدونید که از کدوم قسمت ضربه خوردید و به خاطرش کجا باید حواستونو جمع کنید..آدمای اینطوری زیاد نیستن.
پاسخ:
خب منم مهربونانه و همدلانه رفتار کردم دیبگه. به علاوه روز بعدش که جواب ازمایش رو بردیم پیش متخصص اینقدر دوتایی خوش گذروندیم که تبدیل به یکی از بهترین روزای زندگی مشترکمون شد.
این درست که شاید در وجود خودمون احساس بهتری داشته باشیم اما معمولا چند وقت بعد میفهمیم این مرام و منش رو فقط ما خرج کردیم.
ای کاش دوست خوب نزدیک من هم اینو که شما در پاراگراف اخر اشاره کردید، تشخیص میداد.
حالا دنبال خرج دوا درمون بودین یا کیسای ازدواجو سبک سنگین میکردین?:D
پاسخ:
هاهاها...فکر نمیکنم قصد ازدواج مجدد داشته باشم، در هر صورتی
میگم تصمیم نداری یه چی از فندق بنویسی؟ حالا نمیخواد ماه گاه بنویسی
همون فصلگاه هم بنویسی خوبه 
پاسخ:
هاهاها، چشم الی خانم. حتما این ماه ماوقع فندق مینویسم
کاش جراتش داشتم از محل کار فعلیم بزنم بیرون اما لامصب بیکاریم ضرر خیلی بزرگیه تو وضعیت فعلیمون 
هروز ک برمیگردم خونه فرسوده ی فرسودم :( 
پاسخ:
خیلی عذابه اون وضعیت. هرروز احساس مرگ داری
خدا رو شکر که جواب ازمایش نگران کننده نبوده
پاسخ:
تنکیوووووو
۲۹ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۶ آذرمی دخت
سلام آقای پدر. من بعد از مدتها اومدم. خسته شدم . دو ساعته دارم پست میخونم که دستم بیاد تو این مدت چیا گذشته. :)))))))
برای خودتون و همسر و فندق آرزوی سلامتی دارم. و در مورد بیماری همسرتون هم بایبد بگم منم چند ماه پیش یه غده اندازه گردو از زیر گلوم زد بیرون که دکتر و سونوگرافی و آزمایش رفتم و معلوم شد که به خاطر سرماخوردگی گوش اینطوری شد. الان که خوندم یاد خودم افتادم که چقدر این غده نگرانم کرده بود
پاسخ:
به به آذرمی خانم، رسیدن بخیر. یهو رفتی و غیبت زد. امیدوار خوش بوده باشید. الحمداله که کسالتتون هم جدی نبوده باشه. هوای استادو داشته باش.
سلام اقای پدر دوس داشتنی
اغاز زمستون و شب یلدا رو به شما و خانواده محترم تبریک میگم.
الهی دلتون گرم عشق و غم هاتون زیر برف های زمستونی اب بشن.
امشبتون پر از غزل و هندونه ای:)
 لپ فندق جون رو ببوسین از طرف من :)
دلم واسه عکس ها و ماهنامه هاش تنگ شده ..
 خوشبختی همین در کنار هم بودن هاست .
شاد باشید.



پاسخ:
ممنون ستاره خانم جون. امیدوارم شما هم روزای خوبی داشته باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی