هفته پنجم: رافضی
۱- عقب نشستم! کنار وایسادم و سعی میکنم حتی به جهت کمک هم برای کسی کاری انجام ندم، مگر اینکه ازم خواسته بشه. اونوقته که باکمال میل وارد عمل میشم.
۲- بیشتر عصرها که درحال بازگشت به خونه هستم، حس می کنم بیشتر زمان روزم کار خاصی نداشتم و بیکار بودم. خب دوتا دلیل داره، یکیش بند اوله و دومیش هم اینه که من یاد گرفتم به سرعت و در لحظه کارامو انجام بدم. همین باعث شده بخشی از روز هیچ کار خاصی نداشته باشم.
۳- بند ۲ یه اشتباه کارمندای خوبه. البته در جامعه کاری ما. وگرنه که بیل گیتس اعتقاد داره بعد از اینکه نیروهاتون با دقت استخدام کردین انجام پروژه هاتون بدست تنبل تریناشون بسپرید، چرا که بخاطر تنبلی ذاتیشون اون کارو در سریعترین و با راحت ترین روش ممکن انجام میدن. اما خب، اینجا ایرانه و بهتره خیلی کند و همیشگی و بدون فشار زیاد به خودتون، کاراتون انجام بدین تا کارفرماهای محترمتون تصور کنن شما خیلی کار میکنید و کار سختی هم دارید انجام میدین.
۴- یه اتفاق بامزه در هفته گذشته علاقه مندی همکارام به یادگیری اکسل بود. بعد از اجرای شوی هفته قبل انگار تب اکسل افتاده تو مدرسه. این لیست شامل مدیرم، آقای مشاور ارشد، دفتردار متوسطه اول و حتی برادر زاده آقای مدیر و ... میشه. حتی به شوخی گفتم میخواین برای کارمندا کلاس برگزار کنم!!
۵- همچنان در تحلیل و تشخیص مشاور ارشد با مشکل مواجهم. نمیدونم از بابتش نگران باشم و خودنمایی کنم و یا کنار باشم و همراهی کنم؟!! واقعا اینو نمیدونم. اعتراف میکنم که آدم باهوشیه اونقدر که چندین سال تو این مجموعه دووم آورده اونم در حالیکه بیشتر روزا بیکاره و داره پشت سیستم، بازار ماشین و مسکن هم میزنه، با وجودیکه آمار کاریش چنگی به دل نمیزنه. اینو میدونم که مهمترین چیزی که بهش تعهد داره حفظ حقوقیه که میگیره. خودش خسته نمیکنه اما اجازه هم نمیده از تک و تا بیفته و برای هر جلسه عمومی یه چیزی جور میکنه تا دست پر باشه. وجود من کمی بیشتر اونو به تکاپو انداخته. چرا که ازش تبعیت نمیکنم و مسیر خودمو میرم و حتی با صحبت مدبر درباره برگزاری جلسه مشترک با تک تک دانش آموزا مخالفت کردم و به تنهایی برگزار کردم در حالیکه این جلسات برای دانش آموزهای پایه های دیگه با حضور ایشون و مسوول پایه برگزار شد! اما در حالت عادی هم کلی باهم خوبیمو حتی ازم خواست کارهای مقدماتی با اکسل رو بهش یاد بدم. انصافا وقت گذاشت و خوب هم یادگرفت. وحتی همین امروز یه گزارش آماده کرد با رسم نمودار و چیزای دیگه. کاملا مطمینم یادگیری اکسل فقط به جهت اینه که موقعیت خودشو حفظ کنه و قافیه رو به من نبازه. هواسم بهش هست. به علاوه فاقد مغز تحلیلگره یه مدیر سابق فیزیک خونده است... خخخخخخخخ
۶- امروز یکی از دانش آموزای پارسال که رتبه 800 تجربی بدست آورده، اومده بود مدرسه. لامصب قد بوفالوعه و یه بابای مایه دار دولتی هم داره که بعد از اعلام نتیجه کنکور براش یه سانتافه 2016 سفید خریده! ایشون در اظهار نظری عجیب عنوان کردن که دلشون میخواد آقای مشاور رو یه فس بزنن... چون هیچی بارش نیست و فقط به فکر خودشه!!
۷- اردوی سه شنبه این هفته تنگه واشی بود. لذتبخش بود. بخصوص تو این گرمای تابستون. البته منوط بر اینکه سوسول بازی در نیارین و از اینکه سراپا خیس بشین واهمه نداشته باشین. به علاوه توصیه میکنم وسط هفته برین وگرنه امکان نداره بتونید لذتی ببرین. رفتن مربیا با دانش آموزها داستان خاص خودشو داره. چرا که بچه ها ترجیح میدن هر پروژه ای رو روی شما امتحان کنن. حالا تصور کنین یه بچه بسیجی شیطون هم همراهتونه. اینقدر تو شرارت و خیس کاری بچه ها و مردم زیاده روی کرد که دست آخر خود بچه ها پیشنهاد کردن یکی باید فقط ایشون کنترل کنه. البته یه چندتایی از اون نازک و نارنجی ها هم کینه به دل گرفتن و تصمیم گرفتن در اینده یه بلاهایی سرش بیارن. من که بعید میدونم ناظممون سر سالم به آخر سال برسونه.
۸- و اما من... خیلی آقا و مودب و محترم تقریبا آخرای کاروان دانش آموزیمون راه افتادم و اجازه دادم بچه ها و آقای ناظم هر بلایی خواستن سرم بیارن. حالا که بهش فکر میکنم میبینم جز خود ناظم هیچکس منو خیس نکرد. من هم خیلی خونسرد و بدون واکنشی از مهلکه ایشون عبور کردم. اصولا بچه ها از شوخی مربیانشون لذت میبرن اما به رفتارهای اون ها هم توجه میکنن. شاید همین باعث شده بچه درددلاشون پیش من بیارن اما آقای ناظم برای انجام کار تربیتی و فرهنگیش یه جورایی بچه ها رو خفت میکنه تا حرفاشون بشنوه. خلاصه اینکه از رفتارای ناشیانش در جهت تاثیر گذاری نامحسوس استفاده لازم میبرم.
۹- یکشنبه هفته گذشته در همایش ویژه مشاوران مدارس منطقه ۲ شرکت کردم. خب البته اولش دعوت شدم اما بعدش معلوم شد یه جورایی اجباریه. همایش مذکور با همکاری دانشگاه تهران برگزار میشد و وقتی من وارد سالن شدم دیدم تقریبا پره! صرفنظر از اینکه هر چی چشم انداختم کسی جوونتر از خودم ندیدم، اما حضور حداکثری جالب توجه بود. راستش چیزی که متوجه شدم اینه که اصولا از طرف مدارس دولتی اینجور مسایل به خوبی استقبال میشه. درواقع نیروهای رسمی ترجیح میدن لم بدن و چرت بزنن و با دوستای قدیمی اشون گپ بزنن تا توی مدرسه و درحال سروکله زدن با بچه ها باشن. اما داستان مراکز خصوصی فرق میکنه. نه خود مرکز و نه خود کارکنان چندان تمایلی به خارج شدن از فضای کاریشون ندارن، چرا که مجبورن وقت بیشتر و اضافه بزارن تا عقب موندگیشون جبران کنن. القصه، هر روز دوتا سخنرانی در راستای آموزش و تربیت انجام میشد. بهترین... نه نه، فوق العاده ترین همایشی که تا حالا حضور پیدا کردم توسط خانم دکتر صادقی ارایه شد. یه جامعه شناس خبره که اساسا کارش جرم شناسیه. اتفاقا موضوع سخنرانیش هم در رابطه با خودکشی و نقش آموزش و مدرسه در اون بود. یه ارائه قرص و محکم و کاربردی که باعث شد چیزی حدود ۲ ساعت ملت پرحرف فرهنگی سرجاشون بشینن و هم همه نکنن و مثل شاگردای خوب درس گوش کنن. کاری که حضرات استاد دانشگاه مذکر ابدا از عهده انجامش بر نیومدن.
۱۰- من همچنان اصطکاک دارم و بیشترش بواسطه اخلاق نهادینه شده آقای ناظمه. اخلاقی که از اعتقاد به زعم من نسنجیده اش نشات میگیری. متاسفانه گرفتاری من اینجاست که محاسن بلندتری داره و همین در محیط کاری من مقبولیت بیشتری بین کارمندان مجموعه بهش میده.
دلیلش دو چیزه :ازبس با هم اصطکاک دارند حوصله به هم ریختگی وشلوغی زنگ تفریح رو ندارند.
دو:ازبس بهشون خوش می گذره تو نت ویادگیری اکسل و...هستند میخوان ما رو دک کنند.
خخخخخ.
من امسال خیلی دلم سوخت برای سه نفر رتبه های نهصد تا هزار وچهارصدمون...پزشکی منطقه سه نمی رسونند توان مالی پردیس وازاد هم ندارند....اما نقطه مقابل چند تا رتبه بین دوهزار تا چهارهزار که به امید پردیس وازادند وبسی از جانب خانواده به به وچه چه...
قربونت برم خدا با این عدالتت که بی عدالتی محضه