var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

هفته چهارم: سیاوش

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ق.ظ

پیش نویس: این یک پست خسته کننده و طولانی است.

این هفته وقتش بود که یه خودی نشون بدم. خب، نشون دادم و البته با واکنشی مواجه شدم که بهم نشون داد اینجا رقیبای قدری دارم. بامزه بود که واکنش همکارام به عرضه اندام من در جلسه هفتگی شورای داخلی مدرسه منجر به برگزاری جلسه دومی در روز بعدش شد!

چند روزی بود که افتاده بودم توی فکر که از توانایی فوق العاده ام در زمینه تحلیل هر چیزی، بهره ببرم و قرارش بدم کنار مهارت نصفه و نیمه ام در کار با اکسل (Exel) و یه گزارش مدون و تحلیلی و پرزرق و برق از عملکرد دانش آموز و استاد و کلا کلاسا ارائه کنم. تجربه کار مدیریتی اینو بهم ثابت کرده بود که اصولا مدیریت یعنی تحلیل داده ها و شناسایی و حذف گلوگاه ها یا همون موانع رشد. خب حالا چه بهتر که یه نفر اینکارو برای آقای مدیر انجام بده. پس دست به کار شدم. حواسم بود که چون دارم پایه چهارم رو تحلیل میکنم که اصولا به من مربوط نمیشه، پس قبلش هماهنگیارو با مسوول پایه و آقای مشاور انجام بدم. اینکارو بیشتر از اون لحاظ انجام دادم که به نظر نرسه دارم دورشون میزنم یا در کارشون مداخله ایجاد میکنم، بلکه صرفا به دلیل کمک به عملکرد بهترشون درباره مسایل آموزشیه. هر دونفرشون استقبال کردن اما میدونستم توی جلسه، آقای مشاور قضیه رو برای خودش تموم میکنه و اصولا منو تا سطح یه اپراتور میاره پایین. پس خیلی شفاف ازش خواستم که اجازه بده مکانیسم تحلیل و آماده سازی این گزارش خودم انجام بدم. موافقت کرد اما انتظارشو هم نداشت که وسط جلسه بلند بشم و با استین های بالا زده و خودکار بدست، کنار تابلو بایستم و با آب و تاب خطوط و رنگهای جورواجور رو توضیح بدم و به علاوه درباره عملکرد کاری کلاس ها تذکر هم بدم. بازم حواسم بود که میون حرف هام چندباری نام آقای مشاور و مسوول پایه چهارم رو ببرم. البته با بدجنسی اسم آقای مشاور رو میزاشتم پشت سر مسوول پایه. میدونم که اینقدر باهوش هست که متوجه حرکت من بشه. اما احتمالا جدی نمیگیره. چرا؟ چون خودمو جدی نمیگیره. خب شما اطلاع ندارین اما من معمولا سعی میکنم خودمو آدم موجه و مودب و کمی خنگ نشون بدم. به علاوه اینکه بادی لنگوییج بیرحمانه ای دارم که جبران مافات کلام موقرانه ام رو میکنه. بعد از چند ماه متوجه میشن که به قول دوستی من حرکتی رو بی قصد و منظور انجام نمیدم.

خب دیگه، تعریف از خود بسه. بعد از من نوبت به ناظم بسیجی مون رسید. خیلی مختصر با یه فرم اکسل ساده و ناشیانه فقط نحوه گزارش گیری رو نشون داد. در مقایسه با عملکرد من خیلی لوس و سطح پایین بود.

حالا که اوج گرفته بودم وارد بحث درباره نحوه برخورد با دانش آموز ها هم شدم که منجر به بحث کاملا جدی من با آقای ناظم شد، اونم در حضور بزرگترها و قدیمیای مجموعه و البته شخص حاج آقا. همه هم ساکت تا شاهد تقابل ما باشن. من مشاور اعتقاد به سختگیری و خشونت بیشتری در برخورد با بچه ها داشتم و برعکس آقای ناظم اهل مماشات و لطافت بودن. زد به دشت کربلا و از دانش قرآنی و تفسیرش بهره برد تا جماعت حاضر مال خودش بکنه و منم بی تفاوت گوش کردم. وقتی در یه محیط مذهبی سطحی کار میکنید هرجا گیر کردین پای قرآن و ائمه رو بکشین وسط... قضیه براتون حله. یه جورایی همون حکم عمروعاص و سرنیزه کردن قرآن ها رو پیدا میکنه. آتیش مخالفت و عناد میخوابه. اما من که بازی رو بلد بودم این چیزا حالیم نبود -مالک اشتر و چندتای دیگه هم گول مکر نابغه رو نخوردن!- خلاصه به محض پایان خطابه آقای بسیجی چنان سوال بیرحمانه ای از همون اسلام در راستای بحث پرسیدم که به تته پته افتاد... حاج آقا که تا حالا ساکت بود، خنده اش گرفت و به حرف اومد و بحث جمع کرد و سفارش به اعتدال کردن. باشد که از رستگاران باشیم.

خب این یه طرف بحث که من واقعا ابدا انتظار نداشتم به اونجا بکشه. فقط میخواستم تاثیر مثبت خودم و قابلیت های کاریمو نشون بدم و نه اینکه با همکارام سرشاخ بشم.

فرداش اما مدیرمون خبر از برگزاری جلسه دیگه ای داد. غیر منتظره بود. اونم بدون حضور حاج آقا یا مشاور ارشد که روز کاریش نبود. محور جلسه دادن فیدبک به همدیگه بود. یه دفعه به خودم اومدم و دیدم آقای بسیجی چه دل پرخونی ازم داره. اتفاقا آقای مسوول پایه چهارم هم باهاش همراه شد. خب یکی دوموردش حق داشت و من با تبختر جلوی بچه ها ضایعش کرده بودم اما بیشترش با شلوغ کاری و غلو گویی خاص بسیجی ها جوری بیان کرد که من حتی حس عصبانیتم هم نمیومد. فقط دلخور بودم که چرا فکر میکردم این ممکنه با بقیه فرق داشته باشه! خلاصه در مورد یه چیزای بچه گانه و کودکانه ای گفت که من واقعا بهش توجه نکرده بودم. در این حد که مثلا چرا من گوشیای موبایل بچه های دهم رو گرفتم و نه ایشون!! خلاصه مدیر هم اومد وسط و بدون جانبداری خط فاصل و مرزبندی کاری روشن کرد. اما از نگاهش میفهمیدم که نگرانم شده.

آقای مدیر بعد از جلسه به زور خودشو انداخت تو ماشین من. میدونستم که میخواد باهام صحبت کنه. یه جورایی نگران ناراحتی و دلخوری من شده بود. از توجهش به حالات روحی کارمنداش خوشم اومد. میون حرفاش متوجه یه چیز دیگه شدم. ظاهرا این جلسه بعد از نق و نوق کردن آقای ناظم بسیجیمون شکل گرفته. نمیخوام بگم زیراب زدن، بیشتر چغلی کردن از رفتارای همکارش بوده. ظاهرا اینقدر گفته که آقای مدیر لزوم تشکیل جلسه رو حس کرده. متوجه شدم که آقای بسیجی خیلی روی من حساس شده و تحملم براش سخت شده. زیرکانه اینو به آقای مدیر گفتم. بدجوری توی فکر رفت... احتمالا یادش افتاد که چندروز قبل نظر منو درباره آقای ناظم خواسته بود و من فروتنانه گفته بودم: "من قضاوتی دربارشون ندارم سعی میکنیم کنار هم کارمون خوب انجام بدیم ولی یکم به عنوان ناظم زیاد با بچه ها شوخی میکنه"

خب... با سکوت و تعریف هم میشه با بقیه جنگید و سیاوش وار از مهلکه خارج شد.

پی نوشت: احتمالا برای اشخاص مختلف مورد بحث در پست های مربوط به محل کارم، از عناوین مستعار استفاده بکنم. حتما معرفیشون میکنم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۲۵
آقای پدر

نظرات  (۱۵)

چشم به صندلی مدیریت دوختین آیا؟ :)))
پاسخ:
ابدا، چون اولا خیلی دوستش دارم و دوما حوصله گرفتاریای عنوان مدیریت رو ندارم
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۶ مامان محمدامین
ای بابا!!عجیب شاخ وشونه کشیدید برای هم....این پست رو باید بدم همسرم بخونه که هروقت از اوضاع مدرسه ی من میپرسه ومن نطقم گل می کنه میگه:شما زنها چقدر خاله زنکید.



خوبه تا شروع سال تحصیلی سنگهاتون رو با هم واکردید....
پاسخ:
مدرسه همیشه کلی داستان داره. چه مسوولین چه بچه ها و چه اولیاشون
چقد یاد میگیرم ازتون!!!!!!
یه سوال نانربوط؛ازدواج با پسری که خونه و ماشین خوب و شغل نسبتا خوب و خانواده ی خوب داره اما چهرش به دلت ننشسته کارغلطیه؟
پاسخ:
اخلاق و اعتقادش میتونه تعیین کننده باشه. عقیده مذهبی اش باهات هماهنگ باشه
موزی
پاسخ:
موذی البته!! وگرنه شباهتی به موز ندارم
جالب بود عملکردت تو محل کار من اینقدر سیاست ندارم ولی خوب اون صداقت بی سیاست گاها بعدش دیده شده و ورق به نفع من برگشته ...پ
مواظب باش اقای پدر گاه یباید پارو محکم کرد و بعد انتقادات رو شروع کرد ها سعی کن اون جای پا محکم باشه
سلام:)
پاسخ:
سلام. کجایی دختر؟ درحال انتخاب رشته؟
مشکلات کاری و تلاش برای زیرآب زنی همه جا هست.
به نظر شما با همکار خاله زنکی که سعی می کنه خودش رو از هر جهت عالی و موجه نشون بده و از هر فرصتی برای زیرآب زنی من استفاده می کنه چه رفتاری باید کرد؟
تصمیم گرفتم صمیمیت معمول رو باهاش نداشته باشم و صرفا درمورد کار باهاش صحبت کنم!

پاسخ:
شما ازش تعریف کن همه جا. جوری جلوی بقیه خورد میشه که دیگه هیچکس روش حساب نمیکنه. من امتحان کردم جواب داد، حتی باعث رشد موقعیت کاری و حتی شخصیتیم شد.
حالم از این جور همکارا بهم میخوره
اعصاب آدمو توی محل کار خون میکنن اهههه
پاسخ:
واقعا. من دیگه ولش کردم به امون خدا.
خوبی پیرمرد ؟
پاسخ:
مثل همیشه ام
چقدر ازت متنفرم!!!
پاسخ:
باشه
نمیدونم چرا نمیتونم تا قالب معلمی یا مشاوره تصورت کنم
بهت نمیاد 
مثلا بهت میاد مهندس طراحی سازه های لرزه ای باشی
یا مثلا یه فیزیکدانی باشی که داره روی تشعشعات سزیم کار میکنه
کتاب صداهایی از چرنوبیل رو که میخوندم اون فیزیکدانه بودا که همش اینطرف اونطرف میدوید و تلاش میکرد که به بالادستی ها ثابت کنه خطرناکه و بیاین به مردم کمک کنید و بهشون ید بدید و...همش فکر میکردم تویی:))(اسمش رو حال ندارم از تو کتابه پیدا کنم)
پاسخ:
هاهاها... الی شاید برات جالب باشه بدونی که من فیزیک هم خوندم!! البته برعکس تصور تو نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم هرچند کریر career کاری منو راه انداخت.
میبینم که درگیر طعم تند کتاب چرنوبیل شدی.
هرچند نکته بارز تصورت اون قسمت تلاش انسان دوستانه بود. امیدوارم چنین ادمی باشم
چرنوبیل رو خوندم تموم شد
ولی حالا از نظر خودت چه درگیر فیزیک شده باشی چه نه
به نظر من تو رفتارت اون فیزیک بازتاب داره:)
همیشه زمان دانشجویی بچه ها رو که میدیدم انگار رشته ای که خوندن به نوعی توی رفتارشون بازتاب داشت همشون یه وجه اشتراک هایی دارن
اتفاقا یه رگه های انسان دوستی درت هست

موضع نگیریااا بابای خودمم فیزیک خونده

پاسخ:
موضع برای چی؟ مگه فیزیک خوندن عیب و ایرادی داره. به علاوه اصلا مگه حرف بدی زدی که موضع بگیرم؟
اما بر عکس نظر تو من دقیقا الان در اون موقعیتی هستم که باید باشم ونه اون وقتی که فیزیک میخوندم. هرچند کاش خیلی زودتر اتفاق افتاده بود.
جالبه
کلا یه نموره سیاستی از خودت نشون دادی بلاخره
الی راست میگه منم نمیتونم در چنین شغلهایی تصورت کنم
به نظرت چرا؟
پاسخ:
بلاخره؟!!
اگر منو از نزدیک میشناختی نظرت کاملا بر میگشت. من بیشتر به درد هم زدن و تحلیل رفتار و شخصیت آدما میخورم. هرچند اینم خودش یه جورمهندسیه.
شاید بهتر باشه شما بگین چرا نمیتونین در چنین شغل هایی تصورم کنین؟
خب ادمهایی که مشاور هستن اصولا ادمهایی به شدت محافطه کار هستن یعنی حداقل اونهایی که من باهاشون برخورد داشتم که تعدادشون کم هم نبوده
اما من در تو یکی حداقل محافظه کاری رو نمیبینم یعنی ذات تو اصلا محافظه کار نیست میدونی چرا این رو میگم؟؟ چون اینجا مجازی هست و ادمها از پشت مانیتور و کیبورد خود واقعیشون رو راحت تر نشون میدن چون تعارف ندارن و میدونن چون شناخته نمیشن تعارف ندارن با کسی اما ادمها در دنیای واقعی معمولا نقاب دارن چون شرایط اینطوری هست (خود منم هستم و توی مجازی خودم رو واقعی تر نشون میدم) من اقای پدر رو اینجا یه شخصیت جسور و پرریسک ارزیابی کردم که معمولا ساختار شکن هست و ترس از دست دادن موقعیت و پست رو نداره راحت و جسور و بی تعارف هست و...من این ویژگیهای واقع نگری رو بیشتر در ادمهای فنی دیدم
خب این ویژگیها کمتر توی مشاورها هست که اغلب متاسفانه فقط چرب زبون و محافطه کار هستن
البته که هر قاعده ای استثنا هم داره و این مطالب هم بر مبنای دلیل علمی نیست یه تحلیل شخصی هست که پایه اساسش مشاهدات شخصی خودمه و تنها رفرنس من هم همین وبلاگ هست پس قطعا نقص اطلاعات دارم و میتونه مردود باشه

اینه که گفتم نمیتونم تو این قالب تصورت کنم
پاسخ:
کلا باهات موافقم چه نقدی که درباره رفتار روانشناس ها و مشاورها وارد کردی و چه تحلیلی که از من ارائه کردی. شاید برات جالب باشه که اتفاقا عقاید صریح و نامتعارف (و نه لزوما درست) من درکنار صراحت بیرحمانه ام اتفاقا باعث جذابیت کاریم شده.
جالب بود برام که کسی منو تحلیل کنه. اونم یه شیرازی... خسته نباشی عامو
چقد توضیحات.. طرز نوشتن مجبورم میکرد متن رو تا آخر بخونم ولی فونت ریز هی مانعم میشد.. خلاصه خوندم ولی الان چشمام از اشک تار شده میسوووووزه
پاسخ:
اهان، ممنون که این مورد عنوان کردی . حتما درشتش میکنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی