var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

هفته سوم: کور از خدا چی میخواد....

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۴۷ ب.ظ

به نظرم این هفته خیلی به سرعت گذشت، نمیدونم حالا خیلی کار داشتیم یا اینکه نه، فقط خیلی بهم خوش گذشته. خلاصه اینکه تا به خودم اومدم، هفته به پایان رسید. باید اعتراف کنم بعد از نزدیک ده سال کار پیوسته، بلاخره جایی دارم کار میکنم که مثل آدمیزاد ساعت ۸ صبح سرکار هستم و ساعت ۵ بعد از ظهر هم راه خونه رو در پیش میگیرم. به اندازه کار میکنم، صبحانه و ناهار میدن و انتظارات معقول و به جایی هم از همکاراشون دارن. به علاوه در این سه هفته با هیچ کس اصطکاک پیدا نکردم، هرچند هنوز هم کارهایی گاهی ازم خواسته میشه که به نظرم متناسب و مرتبط با عنوان من نیست، مثلا سیمی کردن جزوه های مربوط به کلاس. اصولا آدمی نیستم که اگر کاری نداشته باشم و ببینم یکی دیگه از همکارا سخت مشغول و گرفتاره، کنار بایستم و کمکش نکنم. برای همین عموما اگر بتونم به بقیه کمک میکنم. همین باعث شده با خدمتگزارهای مجموعه رابطه خوبی داشته باشم. گاها چند دقیقه ای می ایستم به صحبت و شوخی باهاشون میگذرونم با احترام و گرم هم باهاشون برخورد میکنم. ممکنه از کنار حاج آقا یا مدیر رد بشم و چیزی نگم اما از کنار اون ها، نه. حتی اگر خیلی هم کار داشته باشم بازم چند دقیقه باهاشون گپ میزنم. خب برام خیلی فایده داره. هوامودارن، بخصوص اینکه دفتر من پایینه و دیرتر برای ناهار و صبحامه میتونم بیام، برام کنار میزارن، تازه اگر دنبالم نیان. دفتر و میزم هر روز تمیز میشه و مهمتر از همه از اخلاق و عادات بقیه کدهای جالبی بهم میدن.

مجموعه ما سه تا خدمتگزار ثابت و یه بوفه چی داره که موظفه در مواقع نیاز به اون ها اضافه بشه. تازه این سوای خانم جوان و زبروزرنگی که مسوولیت اشپزخانه رو داره و آماده کردن صبحانه و ناهار و دوتا سماور غول پیکر برعهده اونه. آبدارچی نیست، حوزه فعالیتش فقط اشپزخانه و اتاق دبیرانه. اما ابدا موظف نیست برای کسی چایی ببره. تازه ساعت های استراحت دبیران هم سروکله اش به ندرت توی اشپزخانه پیدا میشه. بزارید اینجوری براتون بگم که تشکیلات مجموعه دوتا اشپزخانه داره که توامان حکم اتاق استراحت دبیران هم هست. یکی در قسمت ابتدایی و یکی هم متوسطه (همون دبیرستان). راستش این خانم اصلا به آبدارچی نمیخوره. سن و سال و برورو و کفشای راحتی صورتیش، پذیرفتنش به عنوان آبدارچی رو سخت میکنه. بخصوص اینکه به تحریک بزرگترای مجموعه دانشگاه هم فرستانش!! اوایل برخورد باهاش خیلی برام مشکل بود، حتی الان هم. راحت نیستم که برم اتاق دبیران و بشینم و منتظر بمونم تا خودش برام چایی بریزه و بیاره بزاره جلومو تازه بعد از خوردنش، همینجوری لیوان چای، رو میز ول کنم و بلند بشم برم تا اون خانم بیاد و جمعش بکنه. کاری که بقیه انجام میدن. نمیدونم، شاید میخوان بهش یاد اوری کنن که هنوز وظیفه اش اینه. اون دوهفته اول که فقط وقتی میرفتم آشپزخانه که نباشه و تندی برای خودم چای میریختم و با لیوان چای میزدم بیرون تا اونجا نمونم و باهاش مواجه بشم. حالا اما یکم روم وا شده. اما با یه تفاوت عمده نسبت به همه بقیه. میرم داخل، ازش اجازه میگیرم و خودم چای میریزم و بعد از خوردن میبرم و میزارم توی سینک. تازه اگر چیز دیگه هم روی میز باشه جمع میکنم. بنظرم اینکار محترمانه تره.

اوضاع کلی با همکارا روز به روز بهتر میشه. با ناظم بسیجی مون که حسابی رفیق شدم. بخصوص که دفتر مشترک هم داریم. حالا میدونم که با ابنکه ازدواج کرده، خیلی بچه است و هنوز ۲۷ - ۲۸ ساله است و اتفاقا آماتور و ناشی. به عنوان معاون انضباطی زیاد با بچه ها شوخی میکنه و باهاشون قاطی میشه. بیشتر به درد مسوول پرورشی میخوره. از اون پستایی که به من پیشنهاد کردن و من رد کردم. به نظرم کار چیپ و سطح پایینی میومد. الانم مسوولیت پرورشی با همون آقای ناظمه. نکته بامزه اش اینه که بی وقفه منو "سید" صدا میکنه. سال ها بود که دیگه با این لقب و عنوان از طرف کسی مخاطب قرار نمیگرفتم. اعتراف میکنم که ازش خوشم میاد. کاری ندارم که به نظر خودم به کار بردن لفظ "سید" برای آدمها نباید همینقدر الکی باشه و باید خاص آدمهایی با ارج و قرب و شخصیت خاص باشه، ولی خب من هیچکدوم ندارم اما هم خوشم میاد و هم توی شناسنامه ام هم هست. خلاصه هربار میگه حال میکنم. (ذکر این نکته شاید خالی ازلطف نباشه که من فامیلی ساده ای ندارم و اتفاقا اسمم رو هم دوست ندارم)

یکی از اتفاقات بامزه این هفته این بود که قرار بود یه نفر بیاد و کل سیستم های کامپیوتری مدرسه رو ویندوز عوض کنه و آنتی ویروس و باقی برنامه های مورد نیاز هر نفرو نصب کنه. میدونم کار سختی نیست اما خب دلیلی هم نداشت من انجام بدم. خلاصش اینکه متخصص تشریف اوردن. باورتون نمیشه... یکی از دانش آموزان پایه هفتم خودمون. یه روز کامل اداری وقت گذاشت و ۵ تا از سیستم های مدرسه رو نو نوار کرد. البته پسر حاج آقا که هم مسوول دفترشه و هم توی مدرسه کامپیوتر درس میده هم نظارت داشت. اینم از بچه های دهه هشتاد. واقعا لذت بردم.

اما آخر هفته دوتا چیز خاص بوجود اومد. اول اینکه کل حیاط قسمت دبستان رو چمن مصنوعی کردن. عالی شده. خیلی نرم و خنک و خوش رنگ تر از موزاییکای زمخت سابق شده. اصلا آدم لذت میبره نگاش میکنه. مورد دوم اما عالیییییییه... مجموعه ما مهد کودک هم داره! اینو وسط هفته فهمیدم. اصلا یه حس بینظیری داشتم. تصور این که مثلا سه روز در هفته فندق رو با خودم میارم مدرسه و تحویل مهدی میدم که فقط ۱۵ ثانیه تا دفتر من فاصله داره و اساسا تو همون ساختمونه، بیشتر از اون که فکر کنید لذت بخش بود. در تمام روز نزدیک خودمه و بهش دسترسی خواهم داشت. خلاصه اینکه باید ته و توی وضعیت کاری مهد و هزینه اش رو دربیارم تا بلکه از مهر پدرودختر باهم راهی مدرسه بشیم.

آهان یه چیز دیگه. ما هر سه شنبه بچه هارو میبریم اردو. این هفته دنبال مجوزن تا برای اردو بچه هارو ببریم تنگه واشی! شاید براتون جالب باشه که بدونید من حداقل یک سوم ایران رو گشتم اما هنوز اینجا نرفتم. قسمت بشه این هفته این نقطه دیدنی اطراف فیروزکوه رو هم فتح میکنم.

خلاصه اینکه هرقدر توی خونه اوضاع ... خب یه جوریه، اما سرکار خوب پیش میره. شاید همین باعث شد پنجشنبه، تا سه ساعت بعد از پایان زمان کاریم، توی دفترم بیکار بشینم و حال خونه رفتن نداشته باشم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۵
آقای پدر

نظرات  (۱۲)

۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۳۷ مامان محمدامین
پس من حق دارم هرچی سنواتم بالاتر میره غصه ام از بازنشستگی وکنار گذاشتن مدرسه صد چندان بشه.من عاشق مدرسه وکار وتدریسم هستم.به قول همسرم یک تخته ام کمه...ولی خب محیط اموزشی کار کردن با بچه هایی که هنوز رنگ دو رنگی نگرفتن حالمو.خیلی خوب میکنه...مخصوصا اینکه درس سخت عربی رو چنان روان بهشون یا میدهم ولذت رو تو چشمانشون می بینم گویا معادله دچهار مجهولی حل کردم...
در مورد خدمتگزاران هم خوب اومدی ای من نفسم بند میاد وقتی با سینی چای میان وجلوی همکاران می گیرن....خیلی وقتها پا میشم وسینی رو میگیرم میزارم رو میز...ما هم از این نوع خدمتکاران داریم بنده ی خدا لیسانس گرفته ولی تبدیل نشده....یک مستخدم مرد داریم تازه استخدام شده با مدرک لیسانس...جووون وخوش تیپ....مدیر شرمش میاد بهش کار بده....کارهای اداری رو میکنه تو ساعات اداری...و غیر اداری میاد نظافت....در مورد پست قبلی خیلی حرف دارم خیلی....
پاسخ:
درس عربی رو خوب درس دادن کار واقعا سختیه بخصوص با دافعه ای که بچه ها درمقابلش نشون میدن.
من خدمتگزارها رو دوست دارم و معمولا هم باهاشون جورم. حتی اون وقتایی که خودم هم مدیر آموزشگاه بودم. بخصوص غیر همجنس بودنشو توجه بیشتری در رفتار رو میطلبه.
در مورد پست قبل هم حتما بهم بگو...
چقد خوب مینویسید,چقد روون,چقد قشنگ!!
من همچنان دارم یاد میگیرم ازتون!!
پاسخ:
ممنون از لطف و توجهت. من در واقع نمینویسم، فقط حرف میزنم.
میخواین جای آقای پدر ماهم دیگه اینجا سید صداتون کنیم؟ 
اون قضیه رابطه خوب با خدمتگزارهای مجموعه خیلی حرکت خوب و انسانی هست گرچه شما منفعت توش میبینی سید :)))
اتفاقا دیروز توی ایمیل های دانشگاه ما گفتن خانمی که تقریبا نقش منشی و نگهبان داره رفته مرخصی و جاش یه نیرو جدید اومده. جالب بود که همه اساتید و کارمندها براش ایمیل خوشامد زدن و حتی رییس دانشکده خوشامد گفتن و شوخی کردن. 
پاسخ:
نه جون من، ترجیح میدم بیخیال سید بشین اینجا.
فقط قضیه منفعت نیست، من میبینم که اونها زحمت میکشن. حسن رفتار ارامش و امنیت بیشتری بهشون میده.
دم رییس دانشکده و اساتید و بقیه گرم. چقدر کارشون قشنگ بوده.
راستی تو که اینجا نیستی، هستی؟
سلام. نمیدونم کامنت خصوصیمو گرفتید یا نه؟
منم همیشه این چالش رو داشتم یا تو محیط کار آرامش نداشتم یا تو روابط خانوادگی و دوستانم مشکل داشتم.انگار خاصیت زندگی اینه .
 شما مرد با اراده و عاقلی هستید و من خیلی تحسینتون میکنم و مطمعنم یه راهی پیدا میکنید من بهتون پیشنهاد میکنم صحبت کنید و گله هاتونو از هم بگید و در نهایت پیش مشاور برید.
من چون هم اسم دخترتونم یه حس خیلی نزدیکی بهتون دارم و خیلی نگرانتونم چون برام یه بت هستید مظهر عقل و درایت و خوشبختی
پاسخ:
اره فندق خانم جون، گرفتم و خیلی هم خوشحال شدم.
خاصیت زندگی وجود چالشه. میگن دانشمندا توی کتابخونه ها رشد میکنن و آدمهای بزرگ توی سختی ها.
واااااووووو.... مظهر عقل و درایت و خوشبختی!!؟ ماهی، لیلی، آوا و بقیه یاد بگیرین... نصف شماست
امیدوارم فندق من هم در آینده حس تو رو بهم پیدا کنه. ممنوووووونم.

وقت نکردم تا اخر پستتو بخونم . اما من متاسفانه هنوز بعد از یکسال نتونستم وفق باشم با همکارام طوری که هوامو داشته باشن
پاسخ:
از بس شیطون و خشنی. یکم ملایمت نشون بده، همکارات هم دوست داشته باشن... والا
سید دیوونه شدی داری احمق بازی در میاریا . بلند شو مثل بچه آدم شب کنار زنت بخواب و بچه رو بنداز یک گوشه خونه تو اصل رو فراموش کردی و چسبیدی به فرع حالیت هم نیست
در مورد مهد فندقی من هم ذوقکی شدم تبریک میگم یکی از بزرگترین دغدغه ات داره حل میشه
حیف که دلم نمیخواد عصبی بشم وگرنه بیشتر بارت میکردم پیرمرد
پاسخ:
لیلی خانم جون، این حرفا مال این پست نیست، لطفا هر حرفی سر جای خودش بگو. الان تازه عصبی نیستی؟! 
اصل؟ فرع؟ فکر میکنم برعکسه. این همسره که اصل و فرع و جابه جا کرده، هرچند خودمن به  این تعابیر اعتقادی ندارم.
درباره مهد باهات موافقم. احتمالا از اول مهر همراه خودم ببرمش.
سلام

خوشحالم که اوضاع کاری خوبه .چون کار دوست داشتنی انرژی میده کل روز رو با توان بالا بگذرونی حتی اگه مشکلی پیش بیاد.اما از اوضاع منزل,نمیشه مدت کوتاهی اگه شده سه تا چهار روز رو جایی برید؟مثلا منزل دوستی ,اقوامی یا کسی که بعدا حرفی توش درنیاد؟باور کنید این کار خیلی نتیجه بخشه .من و همسرم هراز چندی از این روش استفاده می کنیم.آحساسات آدم آپدیت میشه.
پاسخ:
اوووومممم خب واقعیتش حرفت درسته اما بعید میدونم ما اینکارو بکنیم. حس میکنم درصورت چنین جدایی ای، برگشت برامون سخت تر هم بشه. چون اساسا من آدم تنهایی طلبی ام و ممکنه به مذاقم خوش بیاد...
مظهر عقل و درایت و خوشبختی، به نظر من اسمت قشنگه، من که این اسم و خیلی دوست دارم، حالا شاید بعد از اشنایی با شما یکم نظرم عوض بشه😁😁😁
قهر نکنه صلوات
پاسخ:
قهر نمیکنم ولی از معدود آدمایی هستی که اسم واقعیه منو میدونه و متاسفانه من اون حسی که گفتی به اسم خودم ندارم. حتی در مقاطعی از زندگیم اسم مستعار دیگه ای داشتم که اتفاقا شناخته شده تر از اسم خودم بود
اینجا منظورت ایرانه آقای پدر؟ نه نیستم.
پاسخ:
همون، این سوسول بازیا که گفتی مال خارجکیاست...والا
به نظرمی رسه برا همه پدری نسبت به دخترت ناپدری(ضرب المثل برعکس)با فاصله گرفتن از مادر فندق ظلم زیادی به فتدق می کنی چون به مرور زمان به خاطر غرایزت توجهت به سایر خانم ها جلب می شه مثل(خدمتگزار مدرسه با کفشهای راحتی صورتیش) این مسایل ناخودآگاه پیش می آد عمدی نیست ونتیجه ی فاصله ی شما با مادر فندقه ممکنه خدای نکرده همین مسئله برا مادر فندق هم پیش آمده باشه بهتره راه گفتگو رو باز کنید حالاشروعش از مسائل روزمره باشه ویا مسائل جدی زندگی نترس حرف بزن اگه مشکلی هست زودحل بشه میگن تا جوب (جوی آب )تا باریکه بپر تا مشکلات حادتر وپیچیده تر نشده حلش کن به مرور از تو رختخواب رفتن هم خجالت می کشی
کمک گرفتن از مشاور ویا خانوادش هم بدنیست حال خود دانی
پاسخ:
خدمتگزار مدرسه با کفشهای راحتی صورتی؟!!! بیخیااااااال... من در ادامه گفتم از مواجهه باهاش گریزانما، به علاوه اینقدر خانم خوب محترم و نامحترم دیگه تو شهر هست که نگو، تازه کفش هاشون هم قشنگ تره.
جدا از شوخی کاملا حرفتو میفهمم. هرچند به کلی مورد ناخوشایند اشاره کردی. به میون کشیدن فندق، هرزگشتن من یا همسر! و سرانجام رختخواب...
من همین الانشم از خوابیدن کنارش خجالت میکشم! نمیدونم، شاید حتی مطمین نیستم برام مهم باشه. اه، چی دارم میگم...
۱۷ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۸ بهار شیراز
منم رابطه خوبی با خدمتگزارها دارم ، هم از لحاظ روحی باعث خوشحالیم میشه هم به قول شما کلی به دردمون میخورن ...
چقدر خوبه که می تونید اون جادوگر دوست داشتنی رو در کنارتو داشته باشید ، خوشحالم هم برای شما هم برای فندق بانو ...
شاد باشید همیشه
پاسخ:
جادوگر دوست داشتنی؟ کیو میگی؟ فندق خانم؟ مگه ورد و جادو میخونه؟
هیچ دقت کردی که چقدر همیشه خوش برخورد و گرم هستن؟ گاهی آدم به این خدمتگزارا حسودیش میشه
دوست اونه بگریونه
حالا اگه به به وچه چه می کردم که بعله خوب کاری می کنی خودت با اجازه چای می ریزی
.... احوال پرسی می کنی خوبه چه مرد متشخص وفهیمی و....
یه مطلب جالبی خوندم برا ت می نویسمش

مهم نیست چه چیزبه یک زن بدهی -هرچی بدهی آنرا بهتر می سازد:
نطفه ای به اوبده فرزندی به تو خواهدبخشید!
خانه ای به او بده- از آن کاشانه ای خواهد ساخت!
لبخندی به اوبده - قلبش را به تو خواهد بخشید.
زن آنچه رابه اوبدهندتکثیر می کند وپژواک می بخشد
پس اگر به او یک زندگی جهنمی بدهی  تعجب نکن که از آن جهنمی بزرگتر برایت می سازد!
ما برای وصل کردن آمدیم  نی برای....
فاصله گرفتن زوجین یه مثلث معیوب تو زندگی ایجاد می کنه که دودش تو چشم همه ی اعضای خانواده می ره








ز
پاسخ:
من به هیچ وجه منظورم این نبود که حرف اشتباهی زدین. فقط تذکراتی که دادین منو متوجه موضوعات ناخوشایندی کرد. خیلی هم ازتون ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی