var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

هفته دوم: همه کاره

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۹ ب.ظ

دوهفته از شروع سال کاری جدیدمون میگذره و من همچنان درحال تلاش برای جا انداختن خودم در محیط کاری جدید هستم. طبیعتا هفته اول سخت تر بود. سعی میکردم از همکارای دیگه دور باشم و کمتر مجبور به مواجهه باهاشون بشم. بخصوص اینکه بیشترشون بین ۱۰ تا ۲۰ سال از من مسن تر هستن و سال های ساله که دارن تو مجموعه کنار هم کار میکنن و حتی یه جورایی قوم و خویش به حساب میان. نکته بامزه دیگه هم اینه که اینقدر تراکم ادم های شاغل در مجموعه زیاده که گاهی یادم میرفت که صبح با کی سلام و احوالپرسی کردم و با کی نه. همکارای کناری من هم با تردید بهم نگاه میکردن که این موجود عجیب و خجالتی که برعکس بقیه از انجام هیچ کار کوچک و بزرگی ابا نداره و روزانه بیست تا سی بار راه پله دو طبقه رو بالا و پایین میره، با اون دیالوگای متحیر کننده اش، آخرش قراره چه جوری این گروه دانش آموزی جدیدو که سرمایه مجموعه به حساب میان، جمع و جور کنه. به علاوه نبودن معاون انضباطی هم داشت این شائبه رو بوجود میاورد که احتمالا این پست هم باید به من واگذار بشه. خودم هم کم کم انتظار اینو میکشیدم که به من محول بشه و برام ثابت بشه که اصولا من شانس ندارم و هر جا میرم باید جای چند نفر کار کنم و به قول معروف خرحمالی کنم. آماده انفجار بودم. حتی همون هفته اول این حسو داشتم که اشتباه کردم اومدم این مجموعه و پیشنهاد دیگه امو رد کردم. هرچند هنوزم به انطباق پذیری خارق العاده خودم اعتقاد داشتم. فقط گرفتاری بزرگ این بود که در ۷ سال گذشته من یا مدیر بودم یا عضو کلیدی گروه. اما حالا دقیقا ضعیف ترین و نامطمین ترین فرد مجموعه به حساب میومدم.

اما خب، کم کم شرایط فرق کرد. اول اینکه سروکله یه بچه بسیجی تیر به عنوان معاون انضباطی پیدا شد! از اون بچه بسیجیاها. اوایل خورد تو ذوقم. در برخورد اول تمام خصوصیات ظاهری و رفتاری و شخصیتی اونها رو داشت. ناسلامتی من جایی درس خوندم که کلی از این ادما دوروبرم بودن. دیگه جنسمو میشناختم. فقط این مدل بالاشهریش بود. اما آخر هفته تبدیل شدیم به دوتا همکار خوب. زوده بگم دوست خوب، اما در حد همکاری برای یه هفته پیشرفت خوبی داشتیم. راستش بایدم داشته باشیم، چرا که دفتر مشترک من و ایشون، ما رو در کنار هم و در پیوند با هم قرار میده. اعتراف میکنم اول یکم در مقابلش گارد گرفتم، اون ریش بلند و موهای صاف یه وری و پیراهن روی شلوار و چندتا چیز دیگه، با توجه به جو فعلی جامعه امروز، دافعه برانگیز بود. هم در من و هم در بچه ها. اما به خوبی تونست با فقط یه اردوی نصف روزه در پارک چیتگر، کاملا جو به نفع خودش برگردونه. از این بابت براش خوشحالم. هرچند کمی در انجام کارهای تعریف شده خودش آماتور رفتار میکنه، اما این حس دارم که میتونیم باهم کار کنیم، منوط بر اینکه در ادامه تبدیل به یه موجود زیراب زن نشه.

دومین مورد هم مربوط به مرخصی رفتن مسوول انفورماتیک میشد. یکم بی فکری بود که بعد از فقط یه هفته از شروع دوره و با احتساب تغییر اساسی در کادر اجرایی مجموعه، ول کنید و یه هفته برید مرخصی، اونم فقط به خاطر اینکه اگر مرخصی نری، پولشو بهت نمیدن! ولی خب، رفت!! اعتراف میکنم که اوایل هفته ازش دلخور بودم اما حالا خیلی هم ممنونم. نبودن اون باعث شد بخش اعظم کار انفورماتیک بیفته گردن من و همین باعث شد از یه نیروی تازه از راه رسیده جانبی، تبدیل بشم به محور همه فعالیت های هفته. خب قطعا توانایی اونو نداشتم اما از عهده اش بر اومدم و اخر هفته مطمین شدم رو سفید بیرون اومدم. اشتباهاتی داشتم اما بیشتر از اینکه بخاطر ضعف من بوجود اومده باشه، از حجم بالای کاری بود. 

سومین مورد بر میگرده به نحوه کار من. اصولا تا وقتی از طرف جمع مورد پذیرش قرار نگیرم پرده از ابعاد کثیف شخصیتیم بر نمیدارم. پس برام واضح بود که به عنوان مسوول پایه و مشاور مدرسه، بر عکس همکارای دیگه که تند تند مثل گرگ افتادن به جون بچه ها و چپ و راست برای خودشون و اولیاشون جلسه گذاشتن، عمل نکردم. اینجا مجموعه ایه که بر رضایتمندی دانش آموز استواره، پس در درجه اول باید جایگاه خودتون بین دانش آموزا محکم کنید. یادمه اینو مشاور ارشد مدرسه، همون هفته اول گفت، مشاوری که چند سال پیش توی آموزشگاه من فقط دوساعت در هفته کلاس داشت با حق الزحمه نسبتا پایین. خودش هم ظاهرا در همین راستا کار میکنه و معتقده باید برای حفظ پولی که میگیره کار کنه و نمیاد خودشو به زحمت و دردسر بندازه تا به دانش آموزا سخت بگیره تا پیشرفت کنن، ممکنه باعث نارضایتی نسب به شخص ایشون بشه!! این دقیقا استدلال همکار محترم من بود. خب منم فقط گوش کردم و بهش اطمینان دادم که هرچند کار و روش خودمو در پیش میگیرم اما حواسم هم هست که درنهایت بچه ها با اون موقعیتی برسن که ایشون باید تحویل بگیرن. توی جلسه شورای داخلی هم مجبور شدم یکم زاویه داشتنم با متد کاریشو نشون بدم. خوبیش به اینه آدم بدی نیست و به سرعت هم عقب میشینه. سعی میکنه حداقل کارشو انجام بده و با کادر یا دانش آموز هم سرشاخ نشه،  یعنی دقیقا نقطه مقابل من که اگر میدون ببینم، میتازونم. به علاوه متوجه شدم که کادر اجرایی، کمی به کادر مدیریتی بدبینه. اساسا اون جو صمیمی که انتظار داشتم رو ندیدم. یه جورایی انگار همه انتظار دارن یه دفعه یکی بره پیش حاجی (صاحب امتیاز مجموعه) زیرابشون بزنه. اماااااا... این وسط من کاملا دارم گرد برخورد میکنم و تمام توجهم به این موضوع هست که به یه طرف غش نکنم. هم تابع فرمایشات کادر مدیریتی باشم و هم ارتباط خوبی با کادر اجرایی داشته باشم. به علاوه درباره هیچ کدوم اظهار نظری نکنم. همین باعث شد در کمتر از دوهفته جامو باز کنم و به استثنای آقای مشاور ارشد فعلی و دوست و همکار قدیمی، کسی نسبت بهم تردید نداشته باشه. اونم خب شاید نگران موقعیت خودشه. چون دقیقا تخصص مشابه داریم و خب بیم این میره که مثلا سال بعد من جایگزینش بشم که باتوجه به بالارفتن سنوات کاریشو وبالتبع افزایش حقوقش و با درنظر گرفتن خست اظهرمن الشمس حاج آقا، دور از ذهن هم نیست. خلاصه کاملا حس میکنم که خیلی به وجود من خوشبین نیست. اهاااااان راستی، یه چیز دیگه هم هست. معرف من به مجموعه، یکی از اساتید مدرسه بود که سال گذشته بعد از اختلاف نظر با ایشون کنار رفت! البته امسال دوباره الحاق شد به کادرمون. دیگه خودتون تا تهش بخونید.

پی نوشت:

- من امسال با یک مجموعه آموزشی در شمال غرب تهران قرارداد دارم که از اول ابتدایی تا چهارم دبیرستان رو پوشش میده. پیش بینی میکنم حداقل سه سال دووم بیارم، منوط بر اینکه اینقدر گیر ندن که مدارکتو بیار بفرستیم برای گزینش! 

- پست قبلی یه خط پی نوشت داشت و کلی کامنت!! واقعیت اینه که برای یه مرد گفتن از زندگی زناشویی کار ساده ای نیست. بخصوص برای من که بخاطر علاقه یا احترام، تمایل چندانی به بیان مسایلی که از ضعفمون ناشی میشه ندارم. درثانی جو عمومی زنانه حاکم بر دنیای وبلاگ نویسی شخصی، کار رو کمی مشکل میکنه. یعنی چه جوری بگم آخه... من هنوز یه وبلاگ نویس مرد نرمال ندیدم!! باور کنید. اگر دیدید یا میشناسید لطفا بهم معرفی کنید.

- تصمیم دارم هر هفته درباره اتفاقات مدرسه بنویسم. خوشحالم که توی مدارس همیشه کلی سوژه هست.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۶
آقای پدر

نظرات  (۱۰)

۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۹ مامان محمدامین
پس یک جورایی همکار از آب دراومدیم مخصوصا اگه به وزارت آ پ متصل باشید.حتما مجموعه ی شما از این کانون های تربیتی و...است.
یک چیز بگم ولی به شما بر نخوره...من قبلا در مورد مشاورین مدارس نظر مثبتی داشتم ولی وجدانا از وقتی معلم شدم و بی تعهدی هاشون رو دیدم به نظرم یکبار اضافه  اند اکثرشون رو دوش دولت....خلاصه دست رو دلم نزار که خونه.تو مدرسه ی من که اتفاقا کاملا خاصه  اکثر دبیران یک پا مشاورند و مشاور...گفتم مشاور....بی خیال...
این جمله اخریتون یک جورایی انقلاب کرد ونفی کل...همین روزاست کلی مرد وبلاگ نویس نرمال سروکلشون وا بشه از اون مدل بسیجی هاشو....
پاسخ:
الحمداله ما غیرانتفاعی هستیم و حقوقمون از جیب دولت درنمیاد.
یه اختلاف نظر اساسی داریم. اونم اینه که از نظر من مدرسا فقط درس میدن و میرن و نهایتا به یکی دوتا دانش آموز مورد علاقشون فکر میکنن. این قشر جو عمومی و سطح متوسط کلاس درنظر میگیره. درحالیکه مشاور مجبوره به تک تک دانش آموزها توجه کنه و نگاه خاص و منحصر بفرد داشته باشه. به علاوه شاید بهتر باشه اگر دبیران هم براثر تجربه مشاوره میدن فقط این مشاوره رو معطوف به شاخه کاری خودشون بکنن و از دید کلی و همه جانبه نگر پرهیز کنن. 
اهان یه چیز دیگه، من سه سال مشاور و برنامه ریز یه دبیرستان دخترونه بودم، جو مردونه به مراتب ساده تر و دلچسب تره.
با این مقام ها و فعالیت هایی تعریف کردی این مجموعه شما خیلی خفن شکل در ذهن من تصور شد آقای پدر. احتمالا شهریه خدا تومنی هم دارین؟
ماجرا ها ی بچه ها باید جالب باشه. 
پاسخ:
بله ما خیلی خفنیم!!
شهریه امون هم تقریبا خفنه ولی اصولا باباهای بچه هامون خیلی خفنن!!!!
خیلی چیزا در مورد برخوردم تو محیط کار ازین متن یاد گرفتم
چیزایی که هیچوقت قبلا رعایت نکردم!!
ممنون از لطفت
پاسخ:
خوشحالم که مورد توجهتون قرار گرفت
جالب بود برام محیط کاری مدرسه و اموزش. اگه محیط خفن هست و غیر لنتفاعی بموننید که چه بسا مزایای بهینه هم داره .

پاسخ:
حالا تا ببینیم چی میشه
۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۱ مامان محمدامین
ای بابا پس دیگه معلومه با از ما بهترون می پرید با این مدرسه خفن...شهریه خفن....باید مشاور خفنی هم باشید تا از پس دانش اموزان خفن بر بیایید...خدا قوت
پاسخ:
مشاور خفنی که... نیستم ولی از عهده اشون هم برمیام
خدا قوت واقعا
پاسخ:
ممنون
سلام، از اونجا که خانواده ی من معلم پروره و از اون جایی که غرب تهران هم میشینم، حدس میزنم کدوم مدرسه ی خفن مشغولید. 
خدا قوت آقای مشاور!
راستش یه سوال داشتم، باتوجه به کارتون، نسل الان چطوره؟تا جایی که من از برخوردها فهمیدم، بچه های باهوش ولی بدون حد و مرز!
پاسخ:
کی اولین بار از لفظ خفن استفاده کرد؟ ما خیلی هم معمولی ایم!!
من این نسل رو، یعنی دهه هشتادیا ، بیشتر از دهه هفتادیا میپسندم. انگار یه جورایی نمیخوان مسیر احمقانه اونارو طی کنن. به وضوح بی قید تر از نسل ۶۰ و عاقل تر از نسل ۷۰ هستند.
مباحثتون در مورد کارتون جالب بود و محیط های آموزشی حتی می تونه یه نکته هاییش مفید هم باشه برامون.اما درکل من پستای دیگه تونو بیشتر دوست دارم.
پاسخ:
ممنون مینوی خوب که اینقدر راحت نظر میدی.
حاضر
گزینش همش فرمالیته است.مدارکتو بفرست.اصلا مهم نیست.من مواردی رو می شناسم که پذیرفته شدن که تعجب کردم.کلا منطقه دو خیلی راحته.
پاسخ:
امیدوارم اینجور باشه که شما میگین. من کجا گفتم که ما منطقه دو هستیم؟!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی