var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۲۳- تیرگاه فندق

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ب.ظ


اوووووه... از کجاش بگم آخه. الان یه جاییه که فقط باید نشست و تماشاش کرد و از کارهای بانمکی که بدون وقفه انجام میده لذت برد. از حرف زدنش، از راه رفتنش، غذاخوردنش، لباساش، بازی هاش، خرابکاریاش و اصولا هر چیزی که به این دختر کوچولوی گردالو مربوط میشه.


۲- پیوسته و بی وقفه در حال انجام دادن یه کاریه. اصولا هیچوقت بیکار نیست و حتما مشغول انجام دادن یه چیزی هست. اما کمتر میبینی که خرابکاری بکنی. با اسباب بازیاش بازی میکنه، نقاشی میکشه یا لااقل چیزی که خودش فکر میکنه نقاشیه، خوراکی میخوره، برنامه های کودک تماشا میکنه، کتاب میخونه!! و از سروکول ما بالا میره. فقط وقتی کاری انجام نمیده که خواب باشه. شیطون و بازیگوش و خرابکار نیست اما ساکن و بیحال و بی رمق هم نیست.

۲- گفتم گردالو... خب فندق این ماه ۱۳/۵ کیلو بود که با توجه به کله نسبتا بزرگ و استخونبندی درشتش وزن بالایی نیست و فقط چیزی حدود یک کیلوگرم اضافه وزن داره. لابد میدونید که این وزن با توجه به قد و سن وسال سنجیده میشه. پس لزومی نداره همه بچه های ۲۳ ماهه ۱۳/۵ کیلو باشن. این بندو فقط برای اون دوستی نوشتم که به بچه من میگه «کپلک»!!!

۳- این ماه هم شمال رفته و هم یکی دو جای دیگه. هم به زادگاه مادرش سرزده و هم به اصل و نسب پدرش. نمیتونم بگم کجا بیشتر بهش خوش گذشته. اصولا فندق هرقدر دوروبرش شلوغتر باشه، بیشتر حال میکنه. اما وقتی شمال بود کار نگهداریش سخت تر بود و بیشتر شیطونی میکرد. شاید اگر منصفانه نگاه کنیم مسافرت دوم به مکان ابا و اجدادی پدریش براش و برامون دلپذیرتر و راحت تر بود. به علاوه آب وهوای بهتری هم داشت.

۳- برای اولین بار کنار ساحل دریا بازی کرد. یا به قول خودش "ماسته بازی". وقتی اومد خونه تا توی پوشکش هم ماسه بود. تقریبا هرروز یا حمام بود یا تو استخرش آب بازی کرده و یا ساحل رفته. اتفاقا تو استخرش بیشتر بهش خوش میگذشت.

۴- دایی اش هم همراه ما بود. وقتی زد به دریا و زیر آبی رفت، صدای گریه و زاری فندق بلند شد... بچم گوله گوله اشک میریخت که لابد دریا داییشو خورده. آخرم گفت که "دوست ندارم دایی شنا کنه". لطفا جلوی بچه هاتون غرق نشین. دوست ندارن!!!

۵- ببعی، پیشی، هاپو، بغبغو، فیلی، آقاشیره، گاوی، خروس،خرگوشه، ممون، جوجه تیگی و روباهه رو میشناسه، با همین تلفظ ها البته. فرقی نمیکنه عکس باشه یا کارتون یا فیلم و واقعیت. اما پیشی رو بیشتر از همه دوست داره. 

۶- توی این ماه جز یه کرم لاستیکی احمقانه هیچ اسباب بازی جدیدی براش نخریدیم اما دستکم ۱۰ جلد کتاب بچه گونه به دارایی هاش اضافه شد. سری کتاب های "پی یر" رو خیلی دوست داره اما ما برای ایجاد سمپاتی بیشتر از لفظ "هاپو کوچولو" به جای اسم "پی یر" که شخصیت اصلی این سری کتاباست استفاده کردیم. هر روز باید نیمی از این کتابارو براش بخونیم و یا داستان من در اووردی ایشون از کتاب رو گوش کنیم. 

۷- اعتراف میکنم که داریم راه رو اشتباه میریم، هر دو نفرمون. موبایل ما بزرگترین دشمن دختر کوچولومونه. یه وقتایی توجهمون به فندق به فواصل زمانی بین کارمون با گوشی منحصر میشه. یه جورایی افتضاحیم. خنده دارش اینه که توی همون زمان که فندق از بی توجهی ما کلافه است و ما هم از کلافگی اون عصبانی، داریم توی اینستا یا تلاگرام پیج ها و کانال های تربیت کودک و چه میدونم روانشناسی خانواده رو مرور میکنیم. خیلی کارمون ابلهانه است، نفرت انگیزه...

۸- شیر، پنیر، نان، تخم مرغ جز اون دسته از مواد غذایی ضروریه این دوره سنیه که انصافا فندق در خوردنشون تردیدی نداره. میوه، شکلات تلخ و پاستا اقلام بعدی دیگه است که در سبد غذایی فندق بیشتر به چشم میخوره.

۹- از نیمه این ماه، دیگه فندق صبح ها منو کنار خودش نداره و از اول صبح ترانسفر میشه به منزل "عزیزم" و تا حدود ساعت ۴:۳۰ پیش مادر من میمونه تا همسر برگرده. این تغییر بزرگ در شیوه نگهداری فندق با تلاطم هایی همراه بود. آرامش فندق کمی پایین اومد. تغذیه و خواب منظمش به هم ریخت، طوری که کمی بد غذا هم شد. روزانه چند دست لباس کثیف رو دستمون میمونه و بدتر از همه اینه که میدونم تنقلات احمقانه ای مثل شکلات و آب نبات چوبی و چیپس هم بهش داده میشه. خلاصش حس خوبی به این موضوع ندارم. صحبت با پدرومادرم هم کار بی فایده ایه. هم بهشون بر میخوره و هم کار خودشون میکنن. خلاصه حس میکنم کاری از دستم بر نمیاد.

۱۰- نگران بدغذاییش بودیم. تصمیم گرفتیم برای اینکه غذاشو بخوره و کمتر بهونه بگیره دو کارو انجام بدیم. اول اینکه بعد از ظهرا که با خودمونه کمتر خوراکی بهش میدیم، حتی میوه. یه جورایی دله گی روزانه اشو رفع نمی کنیم تا موقع شام گرسنه باشه. دوم این که سه نفری و در کنار هم غذا میخوریم. اینجوری تمایل فندق به همراهی با ما و الگوپذیری، در خوردن شامش به شدت موثره. تازه از بودن کنار هم لذت میبریم. البته جزئیاتی هم وجود داره، مثل حالت پاداشی ماست یا خرید و خوندن کتابی درباره یه پسربچه بدغذا.

۱۱- خیلی دلمون میخود که بتونیم بیشتر ببریمش گردش، اما هوای افتضاحه این روزای تهران یه جورایی همه رو توی خونه و اداره حبس میکنه. اصولا کار منطقی ای به نظر نمیرسه که این موقع سال بی جهت توی سطح شهر بگردین. خدایا یا این گرمارو از ما بگیر یا منو از این شهر... هرچند همین هفته هم رفته درکه و هم تو یه بازارچه خیریه حسابی ول گشته.

۱۲- شروع به حل مساله و سر در اووردن از کارکرد وسایل کرده. کاملا میدونه که از پنکه چه جوری استفاده کنه، یا از موبایل. دقیقا امروز چیز جالبی متوجه شدم. فندق کاملا معنی بعضی ایکون ها رو میدونه. براش فرق نمیکنه که برند گوشی چی باشه. آرام و با متانت وارد قسمت اپلیکیش ها میشه، گالری یا ویدئو رو پیدا میکنه، تصاویر رو به بالا و پایبن یا چپ و راست حرکت میده، گزینه مورد نظرش انتخاب میکنه و پلی میکنه. همچنین مفهوم کار اجاق گاز و ماشین لباسشویی رو میدونه.

۱۳- دخترک ۲۲ ماهه من دوتا شعر فارسی و یه شعر انگلیسی به طور کامل و از حفظ میخونه. به علاوه تمام اهنگایی که من توی ماشین براش پخش میکنم همزمان، هم خونی میکنه.


۱۴- برنامه های Pocoyo, Tutitu, Sigh with me برنامه های تلویزیونی مورد علاقه اش هستند. با بزرگتر شدنش توجهش از شبکه پویا به سمت جم جونیور چرخید. اصولا فندق برنامه هایی ساده با پس زمینه سفید و اشکال رنگی و اصولا به زبان انگلیسی رو بیشتر میپسنده. دقیقا شبیه مواردی که مثال زدم. این دقیقا نقطه مقابل ساخته های وطنیه که پر نقش و نگار و پر سرو صدا و شلوغ و پلوغه. به نظرم باید دقت روانشناسانه بیشتری توی ساخت برنامه برای سنین مختلف به خرج داد. کاری که ظاهرا غربی ها بهتر انجام میدن. ما نمونه چنین تجربه های فجیعی رو در ساخت عروسک های داراوسارا هم شاهد بودیم که عدم توجه به جو عمومی و عدم تحلیل مناسب روانشناختی کودکان، باعث شکست یک هدف درست و اقدام به جا بودیم. شاهد بودیم که علیرغم تاکید و تبلیغات گسترده و فشار رسانه ای که در اون سالها برای جا انداختن این دوتا شخصیت وطنی شد، اما در نهایت با کمترین اقبال عمومی مواجه شد و درنهایت خیلی زود محو شد.

۱۵- اهان، این خیلی بامزه است. فندق یه به جای حرف ربط «با»ی همراهی، از حرف ربط «از» استفاده میکنه. همیشه هاااااا.... مثلا «از بابا رفتم...» یعنی با بابا رفتم!!!

۱۶- باید قبول بکنیم که با بزرگتر شدن بچه ها، پیچیدگی رفتارشون بیشتر میشه و بالطبع ما پدرومادرا با چالش های بیشتری در تربیت و رشد اونها مواجه میشیم. مثلا خودما، علیرغم تلاشمون در جهت اجرا شیوه های درست، گاها دچار اشتباهات ساده ای میشیم. مثلا من فندق دعوا یا تنبیه میکنم و همسر ازش دلجویی میکنه. یا حالا برعکس. از این دست اشتباهات پیش پا افتاده که تقریبا دیگه همه میدونن اشتباهه، از منه مشاور و همسر تحصیلکرده هم سر میزنه. تنها تفاوت ما اینه که میدونیم اشتباه میکنیم و سعی میکنیم تکرارش نکنیم.

۱۷- کم کم داریم آماده تولد دو سالگی فندق میشیم. بعدش هم چالش پوشک و توالت رو داریم. و در مرحله بعد خوابیدن تنهاییش. دقیقا به همین ترتیب. انجام برعکس این پروسه مسایل و گرفتاری های روانی و فیزیکی خاصی به دنبال داره. مثل شب ادراری که به واسطه ترس و استرس کودک از تنهایی بوجود میاد یا تشدید میشه. در حالیکه بعد از ایجاد هماهنگی کودک با محیط مجزای اتاقش (بدون وجود همراه) راحت تر و تروتمیزتر میتونید از پوشک جداش کنید.

  

پی نوشت :

- یه چیزی رفته زیر جلدم که یه پست درباره مسایل درونی خودمون، چیزایی که بین زن و شوهرها اتفاق میفته بنویسم... اما حقیقتش دستم نمیره به نوشتن، یا درواقع میره اما جسارت گفتنش ندارم. شاید نوشتم... شاید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۳۱
آقای پدر

نظرات  (۲۰)

خدای من... چقدر ماشالا دوست داشتنیه فندق شما :) 
بند بند این پست رو با لبخند خوندم :)
پاسخ:
ممنون از لطفتون
ای جوونم فندق، خداحفظش کنه همیشه هم سالم و سلامت باشه
بابا ها جون به جونشون کنن دختری هستن
با اون پی نوشتت خیلی موافقم با توجه به نثر رک و شیوایی که داری اگر بنویسی احتمالا بتونی کمک زیادی با خیلیها بکنی 
پاسخ:
ممنون الی
راستش اگرم بنویسم فطعا رمزیه. ولی تو هم رمز میگیری
۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۹ مامان محمدامین
خدا نگه داره این فندق نازنین رو...نمی دپنم چرا ادم به بچه ی خودش که میرسه نمیتونه همه چیزهایی رو که خونده عملی کنه وعمدتا بی حوصله است....مثلا من معلم که شعارم توجه به تفاوت های فردی بچه هاست به بچه ی خودم که می رسم باید تو همه چیز بهترین باشه وخسته اش می کنم.
کاملا به مضرات تبلت وگوشی و...واقفیم از دسترس بچه دور نگه می داریم ولی خودمون وابسته ی شدیدیم و....
من هیچوقت فکر نمی کردم تربیت بچه اینقدر سخت باشه.والدین ما عموما هفت یا هشت بچه داشتند و....ما با یکیش هم موندیم....
پاسخ:
دنیا پیچیده تر و اشفته تر از گذشته است. برای همین کار برای پدرومادرای الان سخت تره، اونم توی جوامعی که پر از قید و بند و ممیزی های جورواجوره اجتماعی و اخلاقی و مذهبیه.
به علاوه یکی از اسیبهای پدری و مادری ایده ال نگریه تا بچمون تو همه چیز بهترین باشه.... نابودش میکنیم
سلام
نوه ی خاله ی من ۵مرداد ۲سالش تموم میشه,ولی فقط۱کلمه میتونه بگه!فقط میگه نه!!
هیچ حرف دیگه ای نمیزنه,خیلی ازین کارایی که گفتینوانجام نمیده!!نگرانش شدم!!!!!!
پاسخ:
منم نگرانش شدم.
البته اگر مشکل حرکتی نداره خیلی هم نگران نشین. برمیگردی به رشد یا بازیهای کودک
مشاورین شما؟یا مثال بود؟
نمیدونستم... 
سوال بعدی درباره مورد17...
نفهمیدم.گفتین:بعدش هم چالش پوشک و توالت رو داریم. و در مرحله بعد خوابیدن تنهاییش. دقیقا به همین ترتیب.
بعدش گفتین:در حالیکه بعد از ایجاد هماهنگی کودک با محیط مجزای اتاقش (بدون وجود همراه) راحت تر و تروتمیزتر میتونید از پوشک جداش کنید.

در توضیح اول من برداشتم این بود اول گرفتن از پوشک بعد فرستادن توالت بعد جدا خابیدن.
اما با توضیح دوم اینو برداشت کردم ک اول مجزا خابیدن.بعد گرفتن از پوشک... .
میشه لطفا توضیحش بدین؟مرسی:)
پاسخ:
هستم
گرفتن پوشک و توالت رفتن که همزمانه طبیعتا. اما برای ما ایرانیا که یکم زیادی کاسه داغ تر از اتیش میشیم و چندسال کنار فرزندمون میخوابیم، ابتدا بهتره که تز پوشک گرفته بشه و بعد از اون تنهایی خوابیدن رو یاد بگیره.اولا بخاطر اینکه تنها خوابیدن برای کودک استرس زا هستش و دوما مادر یا پدر درصورت برداشتن پوشک درتمام مدت باید مراقب کودکشون باشن. این یعنی همراهی در شب هم ضرورت داره.
سلام بر آقای پدر مهربون و مسئول.. 
خوشحالم که سفرتون به شهر ما خوش گذشته و راضی بودین.. متاسفانه من تازه خوندم سفرنامه رو، شما یه پا نویسنده هستینا..
نمی تونم بگم چقدر لذت بخش بود برام این پست.. با همسر دوتایی خوندیم و کلی مشعوف شدیم.. با آرزوی بهترین ها برای فتدق کوچولوی بامزه تون و اون ژست های فوق العاده ی تو عکسش.. ای کاش منم همت شما رو داشتم در وبلاگ نوشتن.
موفق و شاد باشید در کنار هم
پاسخ:
ممنون از لطفتون
اگر وبلاگ دارین لطفا بنویسین، اصولا دوستان وبلاگی محبوب تر از گذریا هستن.
عزیز دل هست این فندق خانم ...خیلی با نمکه و دوست داشتنی تبریک میگم برا همچین فرشته ا یکه خدا بهتون داده
اقای پدر وقتی بزرگتر میشه شیرینیش بیشتر و بیشتر میشه من نمونش رو تو خونم دارم نمونه کامل یک فرشته البته با شیطنت های بچه گانه ولی وقتی با عشق موقع خداحافظی میگه دوستت دارم این گوشهای من مخملی مخملی دنیا رو میخواد به پاش بریزه .....این رو گفتم بدونید بزرگ شدندش روز به روز شیرین شدنش رو در پی داره

پاسخ:
اره سانیا، دقیقا همینطوره.
گاهی باورم نمیشه من همون مردی ام که قبل از به دنیا اومدن فندق، اون حالت ها و احساسات عجیب و سرد رو داشتم!
۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۰ بهار شیراز
اون عکسش که جلوی در چوبی هست خیلی عزیزه ... خودشو بغل کرده ، ببین آقای پدر این همه با این وروجکت ما رو وسوسه نکن. اگر با این همه کار و درس پای یه بچه بیاد وسط چیکار کنیم ؟؟ از طرفی همسرو هم عاشق بچه است...
پاسخ:
ما بعد از ۵ سال بچه دار شدیم، اونم در شرایطی که هردومون کار میکردیم و درس میخوندیم. اما بعدا با خودم گفتم کاش زودتر صاحب فرزند میشدیم. 
اینکه با تولدت فرزندت جدا میخوابی بدتریت تصور ممکنی هست که درباره ات میشه داشت
چه ربطی داره که فرزند که به دنیا میاد شما جدا میخوابید این حرف مال پستهای قبلیت هم هست ینی من باید توی هر پست به تو یادآوری کنم که داری اشتباه میکنی
پاسخ:
لیلی من حرفت کاملا قبول دارم. اما این یه مساله ای نیست که من یه طرفه بوجود اورده باشم...
بچه داشتن سخته! من احتمالا به ورطه وسواس میفتم و بعد خسته میشم و بچه بیچاره راهی مهد و انواع کلاسها میشه تا عذاب وجدان نداشته باشم
پاسخ:
خب سخت هست ولی بهت اطمینان میدم بعد از اومدنش احساستت و تفکرت فرق میکنه
ناااااااازه این دختر چقد....
آقا خواهش میکنم بنویس فقط. اون پست رو.
حالا میگی گیرم که نوشتم.رمزش رو به توی ناشناس نمیدم که.
پاسخ:
اوووومممم... احتمالا بکم تعدیل شده تر بنویسم که رمز هم نخواد ولی دیگه باید کمی ممیزی بشه
سلام. مدت زیادی هست میخونمتون. شرمنده که تا حالا خاموش بودم، شلوغی درس ها و امتحانات نمیذاشت که کامنت بذارم.
نثر خیلی زیبا و رُکی دارید. برام خیلی جالبه که چه زیبا و با دقت همه ی مراحل رشد جسمی و فکری فندق کوچولو رو بیان می کنید. فوق العاده هست. حتی اول فکر کردم که روانشناسی کودک یا پداگوگیگ خوانده اید. 
خدا خانواده ی کوچک تون رو براتون حفظ کنه و فندق دوست داشتنی همیشه شاد و سالم باشه. 
پاسخ:
ممنون از روشناییتون، از پیغام مهربونتون و امیدوارم تو امتحانات موفق بوده باشید
حالا من خاموش میخونم تو معرفتت کجا رفه :( 
پاسخ:
معرفت؟ چی هست؟
بعدشم، وبلاگت کو؟
ممنوون از پاسختون:)
پاسخ:
قربان سما
خوبی؟
پاسخ:
زنده ام و خسته!!
ای جانم به فندق
پاسخ:
پس من چی؟!!!!
لازمه بگم به نوشتن اون موضوع پی نوشت، رای آری میدهم؟؟؟ یا خودت میدونی؟
راستی....بوس بوس...برا فندق...امانتدار باش لطفا..😀😀😀
پاسخ:
حالا من یه چیزی گفتم، ببین چقدر مشتری پیدا کرده. شوخی کردم اصلا.
چشم من امانتدار خوبیم
در مورد شما میشه گفت که بسیار کنجکاوم پی نوشت رو بنویسید. 
پاسخ:
حالا چرا در مورد من؟
اوخی این فندق شما دست من بیافته حسابی میچلونمش خیلی با نمکه خدا حفظش کنه براتون.
از دقت توی روش تربیتی فندق توسط شما و مادرش خیلی خوشم میاد و ممنون که شما هم اهمیت میدید و فقط بعهده ی همسرتون نذاشتین.
پیش مادر بزرگ بودن به نظرم خیلی بهتر از مهد و ... خوبه که این امکان دارین اما خوب باید دورادورم مراقب همون مسائلی که گفتید باشین و بچه رو توجیه کنین. چون دیگه بزرگترها توجیه نمیشن!!!
به نظرم تربیت بچه سخته اما شیرینه و پر از جذابیت.
پاسخ:
نکته کامنتت همونه، بزرگترها توجیه نمیشن!
وبلاگم سرجاشه!
پاسخ:
انشالا خودتون سر جاتون باشین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی