در سفر: قسمت اول
۱- نظر به اینکه من از اون آدمای فلان فلان شده ای نیستم که هر چند مدت یه بار، زن و بچه و زار و زندگیمو رها کنم و برم برای خودم ول گردی و عیاشی و خوشگذرونی و رفیق بازیییییی... طبیعتا این دفه اول هم که میخوام تنهایی بعد از ۷ سال زندگی مشترک برم مسافرت، همینجوری یکه و تنها همسر جان ول نمیکنم به امان خدا و برم! قطعا برنامه هایی برای همسر و فندق هم دارم.
۲- نمیتونم بفهمم چه جور مردایی میتونن سالی چندبار به بهونه های مختلف و عمدتا به جهت تفریح و گشت و گذار و احتمالا عیش و نوش، خانواده رو رها کنن و به مسافرتای خارج از کشور برن. چجوریه که این آقایون میتونن جایی برن که بهتره و اصلا واجبه که زن و بچه همراهشون نباشه! خنده دار اینه که عمده مسافرتای این قبیل دوستان به کشورهای شرق آسیا و یا نهایتا ترکیه ختم میشه!
۳- در راستای دو بند قبلی باید بگم که حقیقت اینه که من با وجود کشش شدید به این مسافرت خاص (پست قبل) اما هیچ اقدامی انجام ندادم تا این هفته. اونم به این دلیل که همسر یک هفته مرخصی گرفت تا بتونه حدود ۱۰ روز به شمال بریم و با خانواده ایشون سپری کنیم. خب طبیعتا من نمیتونم دهههههههه روز با خانواده مبارک ایشون زندگی کنم، اونم با توجه به آب و هوای این وقت سال شمال که باعث طاقت فرسا شدن این به اصطلاح تفریحات میشه... یعنی میتونست بشه. پس تصمیممو گرفتم و به همسر اعلام کردم که میبرمشون و چند روزی میمونم و بعد هم به مسافرت خاص خودم میرم و برای دوروز آخر دوباره برمیگردم. همه هم خوشحال... خب نه، همسر خیلی هم خوشحال نشد ولی با توجه به اینکه انواع و اقسام مسافرت های داخلی و خارجی که با گشاده دستی من با دوستان دوران مجردیش رفته بود رو به من بدهکار بود، مجبور شد موافقت کنه. یعنی خب وجدانش بهش اجازه نداد که مانعم بشه.
۳- دیشب رسیدیم شهر شمالی محل سکونت خانواده همسر. اما یکی از سخت ترین مسافرتای عمرمو پشت سر گذاشتم. ۵ ساعت جهنمی تو راه گذروندم. این جهنم به جهت همراهی پدرزن جان که برای مراقبت های پزشکی به تهران اومده بود و در راه برگشت همراه ما بود، بوجود اومد. این پیرمرد مهربون و دوست داشتنی چند ایراد وحشتناک داره. اولیش اینه که خیلی بدغذاست که خب ربطی هم به بحث ما نداره. اما اونهایی که خیلی برای من کابوس واره همانا غرغر و عجله و بلند حرف زدن ایشونه. به طوری که امروز صبح خیلی صریح بین جمعشون اعلام کردم که ایشون «بدسفرترین ادمی هستن که من دیدم!»
۴- منزل ما شرق تهرانه و طبیعتا من ترجیح میدم در مقاطعی از سال که محور شمشک به دیزین بازه، مسیرم به شمال رو حدود ۷۰ کیلومتر کوتاه کنم و از این مسیر وارد جاده چالوس بشم. اونایی که از این جاده رفتن میدونن که فوق العاده زیبا و دلپذیر و البته خلوته. البته در مناطقی کمی هم باریکه... ولی اصولا من هیچ عیب و ایراد خاصی در اون نمیبینم. اما آقای غر (پدرزن جان) یه مخالفت و حتی دشمنی عجیبی با این قطعه از خاک زمین داره. از ابتدای مسیر تا همین لحظه که من دارم اینارو براتون مینویسم در حال غر زدن و ایراد گرفتن و بدوبیراه گفتن به جاده بودن و هستن. یه جورایی مطمینم همین الانم که شما دارید میخونید هنوز مشغول ترکوندن مغزه منه. این قضیه اونقدر آزاردهنده بود که وقتی ساعت ۱۲:۳۰ شب رسیدیم، بعد از خالی کردن اسباب و اثاثیه، داخل منزل نرفتم و رفتم نیم ساعت گوشه جاده و دریا با خودم خلوت کردم تا مغزم خنک بشه! اهان یه نکته ای، پرکاربردترین کلمه ای که از دهان مبارک ایشون خارج میشه عبارتند از «بیخودیه» «به درد نمیخوره» «اینا همش چرت و پرته». خلاصه اینکه در مدت ۵ ساعت سفر تلافی کل آزارهای احتمالی که توی ۷ سال به دخترش داده بودم دراوورد.
۵- از نیمه های راه دیگه کلافه شدم. اول ادعا کردم که اگر یه بار دیگه درباره جاده حرف بزنه میزنم کنار... دیگه روم نشد بگم پیادت میکنم! اما خیلی هم فایده نداشت. دست آخر رفتم سراغ گوشی موبایل و هدفونم. و خودم رو برای مدتی از گزند ایشون دور کردم. شاید براتون جالب باشه که آقای غر همچنان به آهنگ های کوچه بازاری و خالتور پیش از انقلاب علاقه منده و موسیقی منو چرت و پرت و آشغالی میدونه!
۶- هربار که اژدها رو میبینم بیشتر ازش متنفر میشم. خدایا این بشر آخه چرا اینجوریه!!؟
۷- «یک عاشقانه تند» که یادتونه؟ دیشب بعد از اولین وصل شدنم به شبکه جهانی متوجه شدم که... برگشته ایران!
خانمت چیزی نمیگفت.
خوب خوش بگذره .فرصت ندادی که رزومه بفرستم که خخخخخ
خوب برگشته باشه
اهان نکته مهمی اشاره کردی سفر مجردی مرد نتاهل به ان کشورها