var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

در سفر: قسمت اول

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ق.ظ

۱- نظر به اینکه من از اون آدمای فلان فلان شده ای نیستم که هر چند مدت یه بار، زن و بچه و زار و زندگیمو رها کنم و برم برای خودم ول گردی و عیاشی و خوشگذرونی و رفیق بازیییییی... طبیعتا این دفه اول هم که میخوام تنهایی بعد از ۷ سال زندگی مشترک برم مسافرت، همینجوری یکه و تنها همسر جان ول نمیکنم به امان خدا و برم! قطعا برنامه هایی برای همسر و فندق هم دارم.

۲- نمیتونم بفهمم چه جور مردایی میتونن سالی چندبار به بهونه های مختلف و عمدتا به جهت تفریح و گشت و گذار و احتمالا عیش و نوش، خانواده رو رها کنن و به مسافرتای خارج از کشور برن. چجوریه که این آقایون میتونن جایی برن که بهتره و اصلا واجبه که زن و بچه همراهشون نباشه! خنده دار اینه که عمده مسافرتای این قبیل دوستان به کشورهای شرق آسیا و یا نهایتا ترکیه ختم میشه!

۳- در راستای دو بند قبلی باید بگم که حقیقت اینه که من با وجود کشش شدید به این مسافرت خاص (پست قبل) اما هیچ اقدامی انجام ندادم تا این هفته. اونم به این دلیل که همسر یک هفته مرخصی گرفت تا بتونه حدود ۱۰ روز به شمال بریم و با خانواده ایشون سپری کنیم. خب طبیعتا من نمیتونم دهههههههه روز با خانواده مبارک ایشون زندگی کنم، اونم با توجه به آب و هوای این وقت سال شمال که باعث طاقت فرسا شدن این به اصطلاح تفریحات میشه... یعنی میتونست بشه. پس تصمیممو گرفتم و به همسر اعلام کردم که میبرمشون و چند روزی میمونم و بعد هم به مسافرت خاص خودم میرم و برای دوروز آخر دوباره برمیگردم. همه هم خوشحال... خب نه، همسر خیلی هم خوشحال نشد ولی با توجه به اینکه انواع و اقسام مسافرت های داخلی و خارجی که با گشاده دستی من با دوستان دوران مجردیش رفته بود رو به من بدهکار بود، مجبور شد موافقت کنه. یعنی خب وجدانش بهش اجازه نداد که مانعم بشه.

۳- دیشب رسیدیم شهر شمالی محل سکونت خانواده همسر. اما یکی از سخت ترین مسافرتای عمرمو پشت سر گذاشتم. ۵ ساعت جهنمی تو راه گذروندم. این جهنم به جهت همراهی پدرزن جان که برای مراقبت های پزشکی به تهران اومده بود و در راه برگشت همراه ما بود، بوجود اومد. این پیرمرد مهربون و دوست داشتنی چند ایراد وحشتناک داره. اولیش اینه که خیلی بدغذاست که خب ربطی هم به بحث ما نداره. اما اونهایی که خیلی برای من کابوس واره همانا غرغر و عجله و بلند حرف زدن ایشونه. به طوری که امروز صبح خیلی صریح بین جمعشون اعلام کردم که ایشون «بدسفرترین ادمی هستن که من دیدم!»

۴- منزل ما شرق تهرانه و طبیعتا من ترجیح میدم در مقاطعی از سال که محور شمشک به دیزین بازه، مسیرم به شمال رو حدود ۷۰ کیلومتر کوتاه کنم و از این مسیر وارد جاده چالوس بشم. اونایی که از این جاده رفتن میدونن که فوق العاده زیبا و دلپذیر و البته خلوته. البته در مناطقی کمی هم باریکه... ولی اصولا من هیچ عیب و ایراد خاصی در اون نمیبینم. اما آقای غر (پدرزن جان) یه مخالفت و حتی دشمنی عجیبی با این قطعه از خاک زمین داره. از ابتدای مسیر تا همین لحظه که من دارم اینارو براتون مینویسم در حال غر زدن و ایراد گرفتن و بدوبیراه گفتن به جاده بودن و هستن. یه جورایی مطمینم همین الانم که شما دارید میخونید هنوز مشغول ترکوندن مغزه منه. این قضیه اونقدر آزاردهنده بود که وقتی ساعت ۱۲:۳۰ شب رسیدیم، بعد از خالی کردن اسباب و اثاثیه، داخل منزل نرفتم و رفتم نیم ساعت گوشه جاده و دریا با خودم خلوت کردم تا مغزم خنک بشه! اهان یه نکته ای، پرکاربردترین کلمه ای که از دهان مبارک ایشون خارج میشه عبارتند از «بیخودیه» «به درد نمیخوره» «اینا همش چرت و پرته». خلاصه اینکه در مدت ۵ ساعت سفر تلافی کل آزارهای احتمالی که توی ۷ سال به دخترش داده بودم دراوورد.

۵- از نیمه های راه دیگه کلافه شدم. اول ادعا کردم که اگر یه بار دیگه درباره جاده حرف بزنه میزنم کنار... دیگه روم نشد بگم پیادت میکنم! اما خیلی هم فایده نداشت. دست آخر رفتم سراغ گوشی موبایل و هدفونم. و خودم رو برای مدتی از گزند ایشون دور کردم. شاید براتون جالب باشه که آقای غر همچنان به آهنگ های کوچه بازاری و خالتور پیش از انقلاب علاقه منده و موسیقی منو چرت و پرت و آشغالی میدونه!

۶- هربار که اژدها رو میبینم بیشتر ازش متنفر میشم. خدایا این بشر آخه چرا اینجوریه!!؟

۷- «یک عاشقانه تند» که یادتونه؟ دیشب بعد از اولین وصل شدنم به شبکه جهانی متوجه شدم که... برگشته ایران!



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۳
آقای پدر

نظرات  (۱۵)

تلافی همه ی ازارهای هفت سال دراورد خخخخخ
خانمت چیزی نمیگفت.
خوب خوش بگذره .فرصت ندادی که رزومه بفرستم که خخخخخ
خوب برگشته باشه
اهان نکته مهمی اشاره کردی سفر مجردی مرد نتاهل به ان کشورها
پاسخ:
نه، همسر فرزند خوب خانواده است.
حالا خیلی اصرار داری ارسال کن. شاید تونستم یه جا برات پیدا کنم! خخخخخخخ
اره خب، برگشته. اصن که چی؟!

۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۸:۴۱ مامان محمدامین
خوش به حالتون که رخصت سفر مجردی رو یافتید...ای دلم لک زده برای یک سفر مجردی...
دقیقا این خصلتهای پدر خانم که فرمودید در مادرشوهرمن که یار دیرین سفرهای ماست مشهود می باشد.ای غر میزنه...یواش برو..سریش"به ترکی یعنی ادرس رو بپرس"""خلاصه وقتی از سفر در معیت ایشون برمی گردیم انگار از جنگ برگشتیم....
همسرجان من اعتقادی به سفرهای مجردی نداره.یاباهم یا هیچ....خودش هم تاجاییکه بتونه سفرهای کاری هم بدون ما نمیره....شاید هم هدفش اینه مادرجانشان را همراهمون کنه تا سوهان روح من بشه ودل همسرجان خنک بشه...هرچند من رذل تر ازاین حرفهام که خودم رو اذیت کنم واجازه نمی دهم سفر کوفت من و همسرم وپسرک بشه وچنان خودم را به نشنیدن میزنم که مادر همسرجان میخواهد خرخره ام رو بجود ودر طول مسیر هی با انگشت میزنه به من که یک چیزی به احمد بگو :یواش تر بره....بمونه پنج دقیقه استراحت کنه....یک چیزی بهش بده بخوره...داریم درست میریم....ننه از یکی سوریش....
راستی چرا شما مردها اینقدر سختتونه درجمع خانواده ی همسر!!!
پاسخ:
هاهاها... ماشالا مثل اینکه خیلی بازی عروس و مادرشوهر دارینا...
راستش منم اولین باره دارم این کارو انجام میدم ولی نه من و نه همسرجان هیچ وقت مخالفتی سر این موضوع نداشتیم. فقط من دلم نمیومد برم، اما اون دلش میومد.
من در جمع خانواده همسر اصلا سختم نیست، چون اصولا داماد بیخود و عنقی هستم. هرچند خانواده همسر به طور کلی خانواده بسیار خوب و محترمی ان. تحملشون برای من سخته.
۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۸:۴۲ مامان محمدامین
راستی سفر خوش بگذره....حالا کجا وبا کی؟؟؟
پاسخ:
استان گلستان و با خودم... یکه و تنها

سلام. دلم گرفت.

کاش زندگی اون جوری بود که میشد همه چیو گفت. کاش زندگی مشترک هیچ چیزه مخفی نداشت. کاش همه چی رو بود. کاش میشد با همسر رفیق بود. کاش.

وای خدا چقدر دلم گرفت.

پاسخ:
این که همش شد کاش؟ پدربیامرز لااقل یکی دوتا از سوالاتت خودت جواب میدادی.
من نفهمیدم حدیث نفس میگی یا روی خطابت به منه؟
پدر تو چقدر دوست داشتنی و در عین حال لج در آوری ینی حس کردم کامل حستو و اون لحظه ای که خانمت تو رو دوست داره ولی حرصی میشه از دستت
پاسخ:
خخخخخخخ... اون بنده خدا دیگه سر شده، حرصی نمیشه.
اقا خوشحالم انتقام خانمت رو ازت گرفت شدیدم گرفت ها....ول ییک چیزی برام جالبه دامادها با دوقشر مشکل دارند پدر زن و خواه رزن شمااثبات کردی برادر اثبات
یک نکته دیگه اینکه اونهایی بدون زن و فرزند میرن اسیای شرقی بعد مشکلات شرقی هم براشون زیاد پیش میاد .
پس فلسفه سفر پیدا شد هم همسر رو بردی اونجا که غر نزنه واسه تنهاییش . هم اینکه از شر خانواده همسر نجات پیدا کردی و دیگه نخواد اقای غر و اژدها رو ببین ی..همه اینها میشه پوئن مثبت
سیاست جالبی رو در نظر گرفتی خوب بود
پاسخ:
سانیای عزیز اژدها و زندگی انگل وارش رو که همه با دیده تحقیر نگاهش میکنن. اتفاقا من قبل از ازدواج خیلی هم باهاش خوب بودم. درثانی من با پدرزنم از اون جهت مشکل دارم که یا داره با همه چیز مخالفه، هیچی دوست نداره و اساسا خیلی تذکر میده. ولی به همین وقت عزیز (الان موقع افطاره) خیلی آدم سالم و مهربون دوست داشتنی هستش.
من نرفتم، مشکل شرقی ندارم. ولی اینو میدونم که اون مشکلاتی که مدنظر شماست نیاز به شرق رفتن نداره!
دقیقا به نکات صحیحی در خاتمه اشاره کردی

اقا من نه یک عاشقانه تند یادمه نه چیزی راهنماییم کنید مردم از فضولی خوب ای بابا
بعد برگشته باشه ایران ....مگه ازدها ی دوسره هان
پاسخ:
نه اژدهای دوسر نیست، اتفاقا خیلی هم خووووووووبه
رفتم دیدم یک عاشقانه تند رو
خوب اومده باشه ایران اون میدونه و تو رو بخشیده به خاطر تمام اون نگفتنی ها...
پاسخ:
سانیا واقعا مهم نیست. حقیقتش اون عاشقانه یه پرده دیگه هم داره که شاید یه وقتی نوشتمش
۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۴ بهار شیراز
مادر من هم با جناب همسرو کل کل فراوان دارند. ولی در حضور بنده جرأت نمی کنند به محضی که شروع می کنند حرف خودشان را به کرسی بنشانند با تذکر بنده (به دو طرف) مواجه می شن و سکوت اختیار می کنند.
خوش اومدن به وطن ...
پاسخ:
باز خوبه تو ری اکشن داری. بنده خدا همسر من جانب هیچ کس نمیگیره و میریزه تو خودش...
ولی اصولا با نظرات من موافقه اما چون فرزند خوب خانواده است هیچ وقت مخالفتی با پدرومادرش انجام نمیده... نمیداد. الان انجام میده
اون دسته از مردها، اصولا مرد نیستند!
آدم های پیر و سالخورده رو باید تحمل کرد.... ما خودمون ممکنه این مدلی بشیم!
پاسخ:
کدوم دسته؟ اونا که مجردی میرن شرق اسیا ایدز میگیرن؟ خخخخخخ
بله بله چشم. منم به خدا تحمل میکنم.

نه بابا حدیث نفس بود و آرزووووو

نمیدونما ولی " کل " مطالب بخصوص اون بخش آخر یهو غمگینم کرد. اینکه نمیشه روی رو بازی کرد. هرچقدر سخت. اینکه ....

میتونی یک عاشقانه ی تند رو بدی به همسر بخونه؟ بحث شجاعت تو و اینا نیست! میتونی مطمعن باشی قضاوت نمیشی؟؟

همسرت! هم سرت! هم سر! غلط اندازه ولی چرا مثل اسمش نیست؟

کاش میشد بی پرده باهاشون بود  و بی پرده با هامون بودن.

ببخشید رفتم هپروت. یکی نیست بهم بگه وات ده فاز؟؟؟؟ خخخخخخخخخ.

پاسخ:
هپروت؟!! نه اتفاقا. من کاملا فازتو میگیرم. ولی واقعیتش اینه که همسر بودن به معنی شریک بودن در هر چیزی نیست. اتفاقا درعین با هم بودن و همراه و هم پایه بودن باید مواردی رو هم برای خودمون نگه داریم.
ترجیح میدم هیچ وقت اینکارو نکنم. همین که خودم بدونم و مطمین باشم که داشتم مسیر اشتباهی میرفتم و دوباره خودمو اصلاح کنم بنظرم کفایت میکنه.
فکر نمیکنم هم سر بودن به معنی هم راز بودن باشه
این غر غرووووها خیلی روی اعصابن به خدا
خودم میدونم ممگنه منم پیر و غر غرووو بشم اما الان تو سن الانم خب ...
به شدت تو این مورد حق داری
اون راه هندزفری گزینه خوبیه
من عاشق سفر هستم امیدوارم به شدت بهت خوش بگذره
گرچه الان رگ گردنم گنداله کرده که مرد متاهل حتما باید با خانواده بره اما با توجه به شرایطی که توضیح دادی و بعد از 7 سال و ...حقته خووووو
سفر واقعا روح بخشه اونم سفری که در دل طبیعت و به قصد لذت از طبیعت باشه نه سفری که بخواد با پاساژ و خرید بگذره!!! الان بابت سفرت حسودیم شد (شوخی کردم)
خوش باشی
پاسخ:
پدرومادر خانم من کلا با همه چیز مخالفن!!!
این رگ گردنت بگیر اون ور، تبعاتش مارو نگیره.
بنظرم همه زن و شوهرا باید یک بار درسال به تنهایی مسافرت برن

شاید اشتباه میکنم. ولی منظورم صرفاً هم راز بودن نیستا. میگم دوست داشتم میشد بی قضاوت " رو"  بازی کرد. بی قضاوت شدن. خوب من همسرم رو قضاوت نمیکنم . میپذیرمش. ولی نمیدونم منو هم میپذیره یا نه ؟ منه واقعیه واقعی . مثلا اون چیزی که بر من گذشت "مثلا"  ؟؟

اون وقت که غیر از این باشه که فقط میشه هم خونه و هم خوابه و هم سفره . 

 این کم نیست؟

پاسخ:
یکی از اشکالات ما ادمها اینه که خیلی به این فکر میکنیم که برداشت دیگران از ما چگونه است. آتی تو "رو" باش اما خودتو در گیر این موضوع نکن که این رو میدونه یا اصلا اینجوری هست یا نه. باید خودت از رفتارت احساس بهتری پیدا کنی. اون لحظه که میگی کاش یا اون لحظه که به این فکر میکنی که پذیرفته نشدی، زمانیه که واقعا "رو" رفتار نکردی و صادق نبودی. فقط تصور میکنی اینگونه بوده. نمیدونم گرفتی یا نه

گرفتم دقیقاً. همینه. متاسفانه همینه. ولی قراره دیگه نباشه. یعنی میشه که  دیگه نباشه؟؟؟!!!!

پاسخ:
امیدوارم که بشه
خوشا به حالت....
لا اقل در مورد این سفر مجردی. که خوووووووب میچسبه.
من ته برا همسرم اصن مفهوم نداره.
با دوستم یه جا بریم بگردیم شبش همسر توو قیافه س. جالبه من برعکسم.بخواد با دوستاش بره بیرون تشویقش هم میکنم.
ایشون ک کلا حس مالکیت دارن.امروز میفرمان چرا موهات پیداست.
گفتم بابا من و تو رو که توی یه قبر نمیذارن.ولم کن. داشت دعوا مبشد ترمز رو کشیدم.
من همونم که توی پست همه چیز مبتونه زیباتر باشه پیام دادم.
امروزم وقت مشاوره داریم.
اووووووف
با دوستمون موافقم.همسر اصلا رفیق نیست. در مورد من که اینطوریه..
پاسخ:
خدا اخر و عاقبت هممون بخیر کنه.
بنظر من که حداقل یه بار در سال لازمه. البته مسافرت مجردی با مسافرت تنهایی یکم فرق داره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی