عمه ها به بهشت میروند... کلهم اجمعین
میخوام یه چیزایی بنویسم که دیگه نتونم نشونی این وبو به هیچ کدوم از فک و فامیل های قراضه ام بدم. فرق نمیکنه فامیل بابای فندق باشن یا مامانش. هرچند آقای پدر با در نظر گرفتن جمیع موارد، رای به خانواده مادری میده. چنین مردی هستم من.
فندق از هر چیزی یه دونه داره. یه دایی، یه عمو، یه خاله و یه عمه. دقیقا به همین ترتیب سنی. اصولا این دوستان موجوداتی معمولی نیستن. یعنی یکم با بقیه آدمها متفاوت به نظر میرسن. باز عمه خانم جون که علیرغم مسوولیت خطیری که تا پایان زندگی خودش و حتی بعدتر از اون، در قبال فندق بر عهده داره، اما به آدم های نرمال نزدیکتره. این دوست لاغر و کشیده و پر رنگ و بو با اون چیزی که من تو بچگیم به عنوان خواهر میشناختم تفاوت میلیونی داره. یعنی وقتی به عکسای بچگیمون نگاه میکنم ، همش فکر میکنم نکنه اون یکی دیگه است، مثلا بچه باغبونی، کلفتی یا حتی یتیمی چیزی از جایی اولیاء گرانقدر ما ابتیاع کردن و جای خالی خواهر نداشته مارو پرکردن. آخه اینی که الان هست که اون نیست.
یادمه اون قدیما که نه همسری بود و نه طبیعتا فندقی، یه روز عمه خانم جون، عکس جشن تولد یکی از همکلاسی هاشو آورد که ما ببینیم. هنوز به دست من نرسیده بود که برادر گرامی ما محکم خوابوند پس کله عمه خانم که خجالت نمیکشی رفتی تولدی که همشون پسرن؟ آخه راستش بین ما نسل سومی ها خیلی از این قرتی بازی های نسلهای بعدی رواج نداشت و به جون خودم تا ۱۸ سالگیم من فقط یه عروسی مختلط رفتم که اونم مامان ما، یه جایی اون دورا مارو بست بغل گوسفند قربونی که مثلا حواسمون بهش باشه و یه وقت پرو پا و چه میدونم سر و سینه ای به پک وپوزمون نخوره، از بس نگران سلامتیمون بود.
خلاصه اون روز کاشف به عمل اومد که بنده خدا عمه خانم خبط و خطایی ازش سرنزده و اون دوستان کت و کلفت با ریش و سبیل های از قیطونی تا سگی، جملگی هم کلاسی هاش تو دبیرستان هستن. عقب افتاده ها حتی یه سشوار هم به کله مبارک نکشیده بودن و همگی کعنهو پاگنده در جشن تولد دوستشون شرف حضور به هم رسونده بودن.
از اون روز منو اخوی که تازه ماهیت فیزیکی این جنس به ظاهر لطیف رو کشف کردیم، تصمیم گرفتیم که بیخیال مقوله ازدواج بشیم و خودمون از گزند این موجودات کریه دورنگه داریم. آخه اگر یادتون باشه اون دوره یه اصرار عجیبی بود که تا قبل از ازدواج دختر خانوما، یه سری کارا انجام نشه و صورتا و جاهای دیگه همونجوری فابریک باقی بمونه، بماندکه در کمتر از یه دهه اون کار آخری رو هم قبل از ازدواج انجام میدن، باقلوا...
البته طبیعتا الان میدونید که من که اصولا منعطف تر و عاقلتر و روشن ترو اساسا بهتر از اخوی بودم و هستم ،قولمو شکستم و یک عدد همسر ابتیاع کردم. لازم به ذکره که عمه خانم جون در این تغییر ذهنیت نسبت به جامعه نسوان نقش اصلی رو بازی کرد. چگونه؟ عرض خواهم کرد.
خواهرخانم بعد از فراقت از دوره تحصیلات متوسطه و دخول در جمع دانشگاهیان به تدریج و در عرض ۶ سال جوری عوض شد که من کمی درباره خلقت خدا دچار تردید شدم. یادمه توی جلسه ارائه پایان نامه ایشون، اون عکس جشن تولد کذا، بدجوری تو ذهن من طنازی میکرد. اخه از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون بابامون به تحریک مامانمون در اون سالها یه مقادیری -نعوذالله- خرج تکمیل خلقت خدا کرد.
این عمه خانم جان در چند سال گذشته اعمال جراحی متفاوت و گسترده ای در اقصا نقاط هیکل مبارک انجام دادن. یه چندتاییشو که نه من میدونم چی هست و نه دلم میخواد بدونم. اما به شخصه اعتقاد دارم که این سرکار علیه یکی از اسناد پیشرفت های علم در زمینه پزشکی، فیزیک، فیزیولوژی، آناتومی و زیبایی است. حالا دیگر مشکلی در دیده شدن درخیابان با این خواهر چند ده میلیونی ندارم. یا به قول اخوی: رومون میشه درش بیاریم. البته به نظر شخص بنده هنوز یه عمل دیگه در قسمت حنجره نیاز داره تا اون اصواتی که ازش خارج میشه در حیطه شنوایی آدمیزاد قراربگیره یا لاقل نزدیک بشه.
ناگفته نمونه که این عمه خانم انصافا از خود بی خود نشد و رفتار و سکنات خودشو کنترل کرد. به علاوه اینکه برعکس اخویاش، مثل آدم درس خوند و خیلی راحت هم مدرک فوق العاده معمولیه و پیش پا افتاده کارشناسی ارشد گرفت و به سرعت هم در یکی از معتبرترین موسسات کارگزاری بورس مشغول به کار شد. وضع مالیش هم بد نیست.
امااااااا... نکته تراژیکش اینجاست که ظاهرا تموم اون جمعیت با محسنات!! درون عکس، سنت پیغمبرو صرف کردن و دینشون کامل کردن و پس از چند شکم زاییدن و در آمدن به کسوت مادران، حتی بهشت رو هم برای خودشون رزرو کردن ولیییییییی... عمه خانم گرون قیمت فندق، مثل مازراتی پشت ویترین آفتاب میخوره. حکایتیه ها
راستیتش خواهرخانم با اینکه در آستانه سی سالگی قرار داره، به لحاظ ظاهر و رفتار هنوز شبیه دختر دبیرستانی هاست. البته دختر دبیرستانی های الان. به همون اندازه سرخوش و خجسته، به همون اندازه پرخاشگر و جیغ جیغو و به همون نسبت ساده و خنگ. اساسا مادر ما که خیلی اصرار داشت بچه هاش چشم و گوششون باز نشه مجرم اصلی در این مساله است. البته طبیعی بود که درمورد منو اخوی ره به جایی نبره. بلاخره هرچی باشه ما پسریمو همه سوراخامون باز. اما در مورد عمه خانم نوع تربیت مستکبرانه مادرجان به بار نشست و کمتر کسی باورشون میشه که عمه خانم بیشتر از بیست و دو سه سال داشته باشه . حتی خودم هم الان از این موضوع تعجب کردم که خواهرم در آستانه سی سالگیه. مدیونید اگر یک بار ما رنگ خواستگار تو این خونه دیده باشیم. چرا که مادرجان ما همون در نطفه همه رو خفه میکنه، فکر کنم خودش هم نمیدونه.
و اما رابطه با فندق. شاید به جرات بتونم بگم عمه خانم موردعلاقه ترین فرد برای فندق هستش و ازسرو کولش بالا میره و کلا خیلی دوسش داره. با این وجود به شخصه رفتار خاصی که شایسته اینهمه علاقه فندق باشه در خواهرم ندیدم. به قول مادرجان نه اینکه خواهر صورت کوچیک و بچه گانه داره، فندق فکر میکنه بچه است و هم بازیش. شاید.
پی نوشت :
- این پست رو آبان پارسال تو بلاگفا نوشتم و دوستان قدیمی اونو خوندن، اما به بهانه تولد عمه خانم دوباره اینجا قرارش میدم. به نظرم خالی از لطف نیست. (مثلا دارم ادای دین میکنم خیر سرم!!)
- با توجه به اینکه واقعا دلم نمیخواد پست هام خیلی طولانی بشه، مجبور شدم از بعضی مسایل فاکتور بگیرم.
- پاگنده: موجودی انسان مانند و گوریل جثه که شواهدی دال بر وجود آن در نواحی شمال امریکا و کانادا بدست آمده اما هیچگاه دیده نشده. ساسکواچ، یتی
- نظر به اینکه خاله خانم به درجه رفیع "اژدها" نائل اومدن که به حق برازندشون هم هست، از اسامی پیشنهادی برای عمه خانم استقبال میشه.
- گفتم خاله خانم یاد یه چیزی افتادم، خاله خانم و عمه خانم همسن هستن، مدرک دانشگاهی معادلی دارن، خیلی به سرو وضعشون میرسن، الکی خوشن اما یه تفاوت اساسی دارن، درحالیکه خاله خانم به لطف جیب پدری و حقوق همسر بنده یا تو حمامه! و یا درحال خوش گذرونی هستن، عمه خانم میخواد هفته آینده اولین خودرو شخصیش با پول خودش بخره... به کمتر از ۲۰۶ هم راضی نیست.