شیوه خانوادگی
۱- خب، اول اینکه هر چی به آخر هفته نزدیک میشیم، من هم مثل بیشتر آدمها حال بهتری پیدا میکنم. شاید بخاطر اینکه مدت بیشتری با همسر میگذرونم. البته مدیونید اگر ربطش بدید به شب جمعه ها. چون خب احتمالا میدونید که با وجود فندق خیلی هم فرقی با شبهای دیگه نمیکنه.
۲- گفتم فندق، بزارید یکم از قابلیت های جدیدش بگم. مثل چی حرف میزنه، کاملا میفهمه چی میگی و درباره چی صحبت میکنین و میتونه کلمات رو حتی به صورت درب و داغون ادا کنه. مثلا دلس(دلستر)، پاسا(پاستا)، موتض(مرتضی)، انو(انار و انگور) و خیلی چیزای با نمکه دیگه. حتما باید از حرف زدنش فیلم بگیرم که پس فردا بزرگ شد و وایساد توروم بلبل زبونی کرد، یادش بندازم چی چی بوده!!!
۳- این هفته ماشین جدید خریدیم. از این موضوع که من چندان رغبتی به این کار نداشتم و هنوز هم با قبلی که اتفاقا نونوارش هم کرده بودم، حال میکردم و اوضاع نابسامان مالی و کاری من و انواع و اقسام اقساط و صندوق های جورواجور که بگذریییییییم... فقط یه دلیل داشت. همسر دیگه حوصله قبلی رو نداشت و واقعا سوار اون شدن براش جذابیت که هیچ، حتی عذاب آور هم شده بود، ظاهرا. دارم فکر میکنم چند وقت دیگه شانس در خونه منو میزنه و منم براش عذاب آور میشم.
۴- حالا همچین سرنیزه هم نزاشته بودن پشت سرم، چون راستش دیگه داشت میشد شش سال و وقتش بود ردش کنیم. به نظرم سال ۸۹ که خریدیم هم برنامم این بود که بعد از ۵ سال مرخصش کنم.
۵- اصولا همسر خیلی علاقه داره که جلوی حساب بانکیمون وایسه و نزاره جوگیر بشه و خدایی نکرده دور ورداره. برای همین وقتی به ۱۰ تومن -دقت کنید، ۱۰ تومن- نزدیک شد، شروع میکنه به برشمردن راه های خرجش. انصافا بیشتر مواقع هم خوب فکر میکنه، البته با یکم دستکاری من. حالا دستکم یه پشتوانه برای آینده و روز مبادا و اینا داریم. فقط اگر به من بود ترجیح میدادم الان که جوونیم بیشتر حال میکردیم. ماشین بهتر، مسافرت بهتر... فقط سروضعمونه که ایراد نداره.
۶- فندق خانم جون، دیگه داره روی دیگشو نشون میده. از اون چیزی که بدم میومد داره سرم میاد. یعنی سرکار خانم به راحتی هر گوشی موبایلی دستش میگیره و قفلش باز میکنه و میره سروقت گالری. تازه فهمیده که از اپلیکشن تلگرام و واتس آپ هم میتونه به اهداف شومش برسه. خدا میدونه تا حالا چندبار مادرشو از گروه های مختلف که کم عکس داشتن، لفت داده!! نکبت فقط ۱۷ ماهشه!!!!! من از همین جا باید از خانواده محترم خودم که چنین گندی بالا اووردن، صمیمانه قدردانی کنم!
۷- آهان راستی، فندق برای پدربزرگش (پدرمن یا همون موتض) جونش درمیره. حتما باید هرروز ببیندش و جداکردنش هم کار سختیه.
۸- بیشتر این هفته، مسوولیت نگهداری از فندق برعهده مادبزرگش(مادر آقای پدر) بود. نتیجه اش این شد:
Δ فندق کف دستش به اندازه دوسانت برید و و کلا پوست اون قسمت کنده شد. فاجعه اینکه نمیدونه دقیقا به کجا دستشو زده!!
Δ اون دست زخمی و پوست کنده اشو، روز بعد تا مچ کرد توی قوطی رنگ! نمیدونم چطور و با چی پاکش کرده، جرات هم نکردم بپرسم چون احتمال داشت به جای الکل از تینر استفاده کرده باشه. اصلا نمیخواستم بدونم...
Δ برنامه غذایی فندق کلا بهم خورد. طوری که ناهارش بین ۳:۳۰ تا ۴ میخوره!
Δ روی لپای فندق دونه های ریز قرمز دراومده، کمی زبر شده، بیشتر شبیه اینه که گرمیش کرده باشه و ریخته باشه بیرون. نمیدونم چی بهش داده که زیاد بهش نساخته. قربونش برم خود فندق هم به هیچی نه نمیگه!!
Δ حاضر شرط ببندم تقریبا هر روز بهش بستنی شکلاتی یا نسکافه ای داده. یحتمل با کاکائو!
Δ علاقه و البته مهارتش در استفاده از گوشی موبایل بسیار بالا رفته!!
۹- یه علاقه عجیبی دارم به دیدن جاهای دیگه دنیا. یه جوری که دلم میخواست یه جهانگرد آواره و بی سر پناه بودم و همینجوری دور دنیا میگشتم. خب البته چندتا مشکل داشت، اولیش ملیتم بود که تقریبا هیچ جا رام نمیدادن و دومیش که کمی تا قسمتی قابل حل بود بحث پول بود. اما خب اگر جهانگرد نشدم شاید بتونم دستکم ایرانگرد بشم که. یه چیزی تو مایه های میلانی مثلا.
۱۰- تصمیم گرفتم فانتزی های جهانگردیمو براتون علنی کنم. برای همین شروع میکنم به گذاشتن عکس جاهایی که طبیعت دلپذیری دارن و دیدن تصاویرشون روح و روانمو جلا میدن.
موقعیت ۱ : سانتامادالنا-ایتالیا Santa Maddalena (شمال ایتالیا، نزدیک مرز اتریش و آلمان)