var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

- فندق اعضای بدنش رو میشناسه، نه فقط میشناسه بلکه اسم اونها رو میدونه و از هم تمایز میده. به علاوه قادر به تعمیم دادن اونها به دیگران و البته عروسک هاش هم شده. تا پیش از این ما اسم میبردیم و دختر کوچولو اعضای بدنش رو نشون میداد. حالا جایگاه عوض نشده اما نوع سوال تغییر کرده. حالا این ما هستیم که اعضای بدن رو نشون میدیم و اون اسمهاشون رومیگه. طبیعتا، کاملا درست ادا نمیکنه ولی منظورش میرسونه. علاوه بر خودم و خودش و مادرش، برروی شعبون هم امتحان کردم که جواب گرفتم. دارم سعی میکنم با یکی از اعضای پرکاربرد بدنش آشنا بشه: کون !!! یعنی این باباها اند تربیت کودکن، بخصوص اگر روانشناس باشن.

- یک هفته ای میشه که عروسک جدیدی رو به اسباب بازی های اصلیش اضافه کردیم. دخترک مو طلایی و قرمزپوشی به نام گیسو. اسمش رو از چهاردسته گیس بافی که داره گرفتیم. فندق باهاش  ارتباط ایجاد کرده اما همچنان شعبون خان هستن که میتازن. طبیعتا با اضافه شدن عروسک جدید، موقتا یه اسباب بازی دیگه رو از میدون خارج کردیم برای دور بعدی.

- به جرات میتونم اعتراف کنم که هیچ نیاز فیزیولوژیکی به شیر اعم از مادر یا خشک نداره. اما از نظر روانی کوتاه نمیاد. ممکنه کل روز پیش من باشه و حتی اسم مادرش نیاره یا هیچ رغبتی به خوردن شیرخشک نشون نده ولی در حضور همسری، ساعتی یه بار با صفا و مروه ملاقات میکنه. میترسم وارد مرحله تثبیت دهانی بشه.

- از گوشی موبایل همسری متنفرم، ایضا فندق هم. روزی نیست که با عصبانیت از دستش بیرون نکشه و پرتش نکنه یه گوشه. درحالیکه گوشی من مشکیه و گوشی همسر سفیده و اتفاقا خوشگلتر، اما ترجیح میده عکس و فیلم با گوشی من ببینه تا مادرش.

- دلیلش مشخصه. من هیچ وقت فندق پس نمیزنم یا عقب نگه نمیدارم تا صفحه اینستاگرام یا کانالهای مختلف تلگرام رو چک کنم. اسفبار اینه که همسری حداقل عضو دوتا کانال تربیت کودک هم هست.

- یه دوست خوبی داریم که یه خانم چهل ساله مجرد و خوشگله. دیشب بعد از مدتها اومد و شام با ما بود. فندق از کنارش تکون نمیخورد. حتی سر میز شام هم تو بغل مهمون خانوم نشست. موقع رفتنش هم خیلی دلخور و عصبانی شد. کلا فندق با خانوما خیلی جورتره تا با آقایون. بچم از الان حلال و حروم و محرم و نامحرم سرش میشه.

- یه چیزی بهم میگه روز به روز منو همسر بیشتر از هم فاصله میگیریم... کم کم همه چیز داره سخت میشه. با بزرگتر شدن فندق، قدرت شناختی اش افزایش پیدا میکنه و بالطبع نگهداری تبدیل به تربیت میشه. این به معنی اینه که ما هم به عنوان پدرو مادر باید رشد پیدا کنیم، پدرومادر، نه پدر-مادر...

- حالم خوب نیست!!

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۰۲:۰۱
آقای پدر

یه حس عجیبی دارم تو مایه های جاموندن از سرویس! اون موقع هایی که عصبانیت پدر و غرولندهای مادر رو توامان میشنیدم و در عین حال منتظر میموندم ببینم که تصمیم میگیرن چجوری جاموندن منو جمع و جور کنن، باید با آژانس برم یا پدر منو میبره. طبیعتا روش اول رو بیشتر ترجیح میدادم.

اما حالا، وقتی جا میمونم دیگه نمیتونم انتظار داشته باشم که یکی، پدری یا مادری بیاد و منو برسونه به مدرسه. اصلا دیگه مدرسه ای درکار نیست که بخواد نظمی و انضباطی و درسی و آموزشی درکار باشه. همه چیزی که وجود داره، آشوب و بی نظمی و بی سامانی زندگی بزرگسالیه. تاسف برانگیزه که در کودکی و نوجوانی سعی بر اونه که به بچه ها نظم و ترتیب و انضباط یاد داده بشه و این کودک وقتی بزرگ شد، وقتی به جوانی رسید، میبینه تنها چیزی که در زندگی، راحت میشه نقضش کرد همون نظمه و اصولا زندگی بروفق مراد افرادیه که تونستن از آب گل آلود ماهی بگیرن، یعنی از همون بی نظمی. مثلا یه نگاهی به موسسات آموزشی مربوط به کنکور بندازید... صنعت کنکور از خود کنکور بزرگتر و هیجان انگیزتر و پرسروصداتره. کلاس های جورواجور، کتاب ها و منابع پرشمار و گاها عجیب و غریب، کنکورهای آزمایشی متعدد و ابلهانه و... خب اینا دقیقا از همون بی نظمی و درهم و برهمی دراومدن. 

اگر دور و برتون نگاه کنید میتونید کلی موارد این چنینی پیدا کنید که کسی یا کسانی که اتفاقا همچین تحفه ای هم نبودن، از این بی نظمی و بی سامانی جامعه نهایت استفاده رو برده و خودشونو کشیدن بالا. ولی خب حرف من این نیست. راستش میخواستم درباره خودم بنویسم . اما بدبختانه وقتی شروع میکنم ذهنم شروع به حاشیه رفتن و فکر کردن به هرچیز مربوط و نامربوطی میکنه. بیخیال...

در دوره ای از زندگی ام هستم که احساس اینو دارم که به شدت عقب تر از اون چیزی هستم که باید میبودم. باید تو این زندگی خیلی بیشتر از اینی که الان هستم رشد میکردیم. وقتی صحبتم از روند زندگی میشه ناخودآگاه از افعال جمع استفاده می کنم، چون تصمیمات شما با سرنوشت اون دیگری درگیره و البته بالعکس. اگر دیدید که هنوز خودتون یا شریک زندکیتون دارید از افعال مفرد استفاده می کنید، مطمین باشید که هنوز ضمیر ناخوداگاهتون مفهوم خانواده رو نپذیرفته.

به هر حال نمیتونم بگم که همه این عقب موندگی بواسطه اشتباه در انتخاب های خودمه. به نظرم بخش عمده ایش اتفاقا بواسطه شرایط کاری و اوضاع جامعه پیش اومد و البته عدم سازگاری و تطابق روانی من با این جامعه نادان و منفعت طلب. نه... من نمیتونم فقط به فکر پرکردن جیب خودم باشم. اما خب اینجوری هم که نمیشه موند. رشد سریع و ناگهانی من در سالهای ۸۸ تا ۹۰ از سال ۹۱ سیر نزولی درپیش گرفت. اعتماد بنفسم پایین اومد و به تدریج نوعی یاس و سکون جای اونهمه تلاش و انرژی رو گرفت. دیگه پدرومادری هم نبودن که تورو برسونن یا برات آژانس بگیرن! نه اینکه خدایی نکرده نباشن اما کارکردشون به عنوان اولیاء کاملا تغییر کرده بود. حالا یا خودم باید دست بکار بشم و عقب موندگیمو جبران کنم و یا همینجوری پیاده و صلانه صلانه باقیمونده زندگیمو، زندگیمونو، طی کنم. فکر نمیکنم هیچ عقل سالمی دومی رو تایید بکنه. هرچی باشه با بزرگتر شدن فندق نیازهاش و خواسته هاش هم بزرگ میشه...

یه فکرایی توی سرم هست که راستشو بگم در جهت تحققش یه اقداماتی هم انجام دادم. چند سالی زمان میبره اما به نظرم درنهایت میتونه موفقیت آمیز باشه، برام دعا کنید... برامون دعا کنید.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۸
آقای پدر
یه عده ای که منو میشناسن میدونن که قبلا تو بلاگفا مینوشتم. به دلایل مختلف تصمیم گرفتم اونجا رو ترک کنم. کلا احساس بهتری به بیان دارم تا بلاگفا. سعی میکنم آرشیو بلاگفا رو بی کم و کاست به اینجا منتقل کنم تا هم خودم خیالم راحت بشه و هم به قول یه دوستی به خواننده هام خیانت و توهین نکرده باشم. ممنون از دوستانی که همراهیم میکنن.
۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۰۸:۴۲
آقای پدر