۲۴- مردادگاه فندق
۱- پرنسس ۲ ساله شد.
۲- تم تولد امسال سفید و صورتی بود. کمی فامیل های نزدیک دور هم جمع کردیم و گفتیم و خندیدیم و بازی کردیم و کادو گرفتیم و عکس انداختیم. یک تولد خانوادگی معمولی. هیچ چیز واقعا خاصی وجود نداشت به استثنای یک چیز. حس عجیب و گنگ من. انگار دونه دونه داره چیزی از وجودم کم میشه. شاید سالهای بودن با فندق، یا شاید سالهای بودن ما با هم، یا شاید هر چیز دیگری ولی کمتر از انتظار خودم شاد بودم.
۳- صاحب یک سه چرخه گرونقیمت، چندتا لباس، یه سرویس اشپزخونه پلاستیکی، چندتا سرگرمی فکری جالب و یه عروسک خاص با امکان تغذیه و پی پی و پوشک و البته مقادیری وجه نقد شد.
۴- من چیزی برای دخترم نخریدم، به جاش مادر دخترم رو شاد کردم. شاید براتون جالب باشه که در تمام این سالها من چیزی که از طلا درست شده باشه برای همسرم نخریده بودم. کلی کادوهای جورواجور گرفتم اما طلا ابدا. اهان چرا، قبل از ازدواج یه انگشتر ظریف خریده بودم اما بعد از اونکه همسرم شد اصلا. قبل از اومدن مهمونا پشت سرش ایستادم، موهاشو پشت سرش جمع کردم و گردنبند کوچک و ظریف و خوش ساختی به شکل قلب رو دور گردنش بستم. نیمی از اولین حقوق من از مجموعه جدید به این اختصاص پیدا کرد... از خریدنش لذت بردم. از اون لحظه از گردنش جدا نشده.
۵- فندق یاد گرفته احساسش رو بیان کنه. دوست داشتن آدمها، خسته شدن، قهر بودن و چندتای دیگه رو درست و به جا به کار میبره. نشون داده که فکر میکنه و توانایی به خاطر سپردن رویدادهارو پیدا کرده. وقتی آقای غر (پدر همسر) بعد از یک ماه میبینه اولین چیزی که ازش میپرسه اینه: دیگه پات درد نمیکنه؟
۶- به مراتب بهتر از بچه های بزرگتر از خودش صحبت میکنه. این رو هم خودم بررسی کردم و هم از زبون دیگران شنیدم.
۷- برخوردش با بچه های همسن و سال خودش خیلی بامزه است، یه جورایی از موضع قدرت و با دید بزرگونه باهاشون حرف میزنه یا حتی نگاهشون میکنه. مثلا یه پوشک آوورده وسط اتاق گذاشته و به سامیار که سه ماه کوچکتره میگه: بیا اینجا پوشکت کنم...میسوزیا. یا به لونای دوماه بزرگتر میگه: بیا بغلت کنم. اهان راستی، یه بارم گیر داده بود منو پوشک کنه. بماند که چقدر قسم و آیه براش خوندم که سایز پوشک منو ایشون بهم نمیخوره!!
۸- روز تولدش نشون داد که میتونه با یه همسن و سال خودش به تنهایی و بدون همراه بازی کنه و با هم کنار بیان. به علاوه اون خودخواهی خاص این سنو هم نشون نداد و با اینکه اسباب بازیا جدید گرفته بود اما لونا رو کنار خودش نشوند و اونا رو اختیارش قرار داد. درحالیکه که در همین ماه حداقل دوبار صدای جیغ و داد لونا یا لیدیا رو بواسطه احساس تملکشون به چیزایی که میخوان شاهد بودم. نمیگم این حسو نداره اما بلده خودشو کنترل کنه.
۹- شعرهای «پیرمرد مهربون» و «عمو زنجیرباف» به اضافه چندتای دیگه رو بلد شده و از حفظ و حتی بدون آهنگشون میخونه. همینطور شعرهای خاله ستاره و عمو پورنگ رو همخوانی میکنه. تا ۸ بلده بشمره. البته من تا بیست رو هم ازش شنیدم، البته با چندتا اشکال. پس الان اساس رو روی همون عدد ۸ میزارم. یادتون میندازم که فندق تازه دوسالش شده.
۱۰- همسر سری کامل Mother goes club رو براش خریده. همون sign with me شبکه جم جونیور. فندق به شدت به برنامشون علاقه داره و حروف الفبای انگلیسی رو هم بلده از حفظ بگه و حتی شعرهاشون همخوانی میکنه.. امااااااا... به نظر من کار ابلهانه و بی معنی ای هستش. اتفاقا یکی دوبار سر همین موضوع با همسر بحث کردیم. نمیتونم بفهمم چرا الان که فندق به یادگیری علاقه نشون میده و زمانی رو به دیدن برنامه های کارتونی اختصاص میده، نباید از برنامه های فارسی استفاده کنیم و مهارت های رفتاری و کلامی و صد البته هوشی رو افزایش بدیمو بچسبیم به تفکر احمقانه و چیپ "آشناشدن گوشش با زبان انگلیسی"!!!! این ابلهانه است واقعا. چندسال دیگه به راحتی میتونه زبان انگلیسی یاد بگیره درحالیکه الان نیاز به شناخت زبان مادری و مهارت های زندگی کودکانه اش داره. خب بخشی از اینکارو بوسیله کتابهایی که براش میخوندیم انجام میدادیم اما با کمتر شدن زمان باهم بودن من و فندق، این آموزش هم به شدت کاهش پیدا کرده. من مشکلی با اون برنامه خوش ساخت و دلچسب ندارم اما به نظرم بیشتر به درد کودکان بالای پنج سال میخوره.
۱۱- یکی از مسایلی که به شدت باهاش درگیریم -بیشتر من درگیرم- مساله نحوه نشستن فندقه. تقریبا همه وقتا زانوهاشو زیر بدنش به عقب تا میکنه. بنظرم دیگه همه میدونن که این عادت باعث اسیب به ستون فقرات و نحوه راه رفتن کودک میشه. ولی خب کسی رو هم میشناسین که در مراحل رشد فرزندش با این مقوله مواجه نشده باشه؟ تقریبا همیشه درحال تذکر به فندقم که نحوه نشستنشو اصلاح کنه. حتی گاهی خودم وارد عمل میشم. کار سختی داریم.
۱۲- یکی از بازی های جدیدش در این ماه، آشپزی بود. چارپایه چوبیشو به عنوان گاز میزاره وسط اتاق و یه قابلمه متوسط با کمی اب میگیره و تکه های سیب یا هویج رو که براش خرد کردیم داخلش میریزه و هم میزنه. هر از گاهی هم یکیشو برمیداره میخوره. به ما هم تعارف میکنه بچم. کلا کدبانویی شده.
۱۳- هیچ لذتی با حمام کردن فرزندتون برابری نمیکنه. یکی از دوست داشتنی ترین کارهای عمرم وقتیه که بدن کوچیک و ظریفشو میشورم. جالب اینجاست که گاهی هم ایشون بنده رو میشورن. حیف... این حس خوب رو کم کم ازدست میبدم.
۱۴- شیرین زبونیاش تو این ماه اوج گرفته. تقریبا هرچی میگه من خندم میگیره. همه حرف زدنش گوله نمکه.
پی نوشت:
-ما سه تا زوج همسن و سال بودیم که به فاصله کمتر از ۶ ماه صاحب فرزند شدیم. هر سه هم دختر. فندق وسطیه. دوتای دیگه به ترتیب سن لونا و لیدیاست. متاسفانه فندق به شدت از نظر کلام و توان فیزیکی و حتی بازی ازشون پیشی گرفته. اما ابدا خوشگل تر از اون ها نیست.
- همیشه بعد از نوشتن ماهنامه های فندق یاد چیزایی میوفتم که فراموش کردم بگم. حس بدیه که بعضی از لحظات فرزندتون رو فراموش کنید.