پرده اول: کرج منطقه حصار
زن جوان با خوشرویی به ما اجازه ورود میدهد. بسته های خواروبار و ظرف های غذا را از ما نمیگیرد، حتی برای گرفتن آن ها جلو هم نمی اید، خودمان میگذاریمش کنار ورودی آشپزخانه کوچکش و می نشینیم. فرشهای لاکی نخ نما و پشتی های کهنه و وارفته برایمان جا باز میکنند. دخترک چهار پنج ساله اش گوشه تنها اتاق خانه خوابیده است، برروی بالشی زرد شده . نیم چادری کهنه که از استفاده و شستن زیاد نازک و کمرنگ شده است، رویش کشیده شده. طوری که حتی صورتش را هم نمی بینیم.
چندسالی است که از همسر معتادش جدا شده است و با تنها فرزندش به سختی روزگار می گذرانند. به لطف کمک مالی مختصر موسسه و کار بسته بندی ای که در خانه انجام میدهد چندسالی دوام آورده اند. اما با بزرگتر شدن دخترک و بالاتر رفتن مخارج به فکر راه علاج افتاده. باز موسسه به دادش رسیده است و با حمایت و وام آنها حرفه ارایشگری آموخته و مغازه کوچک کنار خانه را اجاره کرده و قرار است از هفته آینده کارش را شروع کند... در چشمانش، در خنده شیرینش و در شورو حالش امید به آینده موج میزند... امید برای فرزند خفته اش