var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

همیشه بعد از پست های ماهانه فندق، بعد از اینکه کامنتارو میخونم، معمولا اولین چیزی که به ذهنم میرسه حال گندم زمان بارداری همسرمه. اینکه چقدر عصبی و کلافه و سرد بودم. اینکه وقتی خبر بارداریشو بهم داد، خیلی بی تفاوت رومو برگردوندم و گفتم "احتمالا اشتباه میکنه، شاید بی بی چک مشکلی داره" شاید کمترین توجهی که لایقش بود رو بهش ارائه کردم، برق نگاه و صورت شکفته اش رو میدیدم اما مثل مجسمه روی کاناپه، شق و رق نشسته بودم و حتی فکر هم نمیکردم. میترسیدم که فکر کنم...

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۵۵
آقای پدر

دو هفته اول این ماه، فندق به همراه مادرش شمال بود. بهش خوش گذشته بود. اصولا هر قدر آدم بیشتری دور و برش باشه سرحال تر و پر جنب و جوش تره. وقتی دیدمش احساس کردم که نسبت به دو هفته قبل به وضوح رشد بیشتری کرده، تپل تر شده (چون اصولا شمالیا زیاد میخورن) و مشخصا پیشرفت قابل توجهی در صحبت کردن داشته. دم همسر و خانواده اش گرم که این مدت زحمت زیادی کشیدند. و اما ماهنامه فندق خانم:

۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۳
آقای پدر

وقتی اول صبح از خواب بیدار میشم و از پنجره بدون پرده اتاق کارم بیرون نگاه میکنم پر از احساسات و افسوسای دلپذیر میشم...

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۲۵
آقای پدر

ارتباط من و خواب مثل ارتباط من و یکی از دوستانمه. همدیگرو دوست داریم، اصلا یه جورایی عاشق همیم اما از هم اجتناب میکنیم، گاهی همو میرنجونیم و گاها حتی دعوا و داد و بیداد و قهر و کتک کاری راه میندازیم... اما در نهایت باز کنار هم هستیم.

۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۵
آقای پدر

کاش میتونستم زودتر بازنشسته بشم... بعد کاسه کوزمو جمع میکردم و دست دخترارو میگرفتم و میرفتم یه شهر متوسط و برای خودم یه کتابفروشی باز میکردم... خوبیش به اینه که همسر از تهران بیزاره و احتمالا حسابی هم استقبال بکنه.

۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۵۹
آقای پدر

به نظرم باید این پست رو بخونید. علیرغم اینکه به شدت آزاردهنده و تنده، علیرغم اینکه بیش از اندازه یک جانبه نگرانه است اما دستکم صریح و روشن و مهمتر از همه کامله. هر چیزی که در این رابطه تا حالا شنیدید ، دسته بندی و کلاسه شده. هرچند دیدگاه تا حدی سرد و خاکستری نویسنده هم بر تاثیرگذاریش اضافه کرده.البته لینک پست به معنی تایید صد در صدی محتوا نیست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۸
آقای پدر

میخواهم حداقل یک نفر باشد که من با او,  از همه چیز همانطور حرف بزنم که با خودم حرف میزنم...

ابله, چارلز بوکوفسکی

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۰۶:۱۴
آقای پدر

بیشتر از یک هفته از شروع سال جدید گذشته و من هنوز چیزی ننوشتم. نه اینکه نخوام بنویسم، نه خدا شاهده، ولی چون میدونستم باید یه چیزی درباره سال جدید و عید و چه میدونم تحول و شروع دوباره و از این چیزا بنویسم، مطالب نصفه و نیمه ام همینجور موند و خاک خورد.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۶
آقای پدر

۱- به لطف هنرنمایی همسر به طور کامل از شیر مادر و شیر خشک جدا شد. اعتراف میکنم که من هیچ دخالتی نداشتم. به کمک مقداری آب ، فندق در کمتر از پنج روز کلا فکر شیر از سرش خارج شد. حالا شبها هم خودش راحت میخوابه و هم مادر و پدرش. البته همچنان همسر کنار فندق میخوابه و من کنار بالش!! 

۲- بعد از گرفتنش از شیر، به شدت میلش به آب افزایش پیدا کرده. اما در عوضش وعده های غذاییشو کامل و منظم میخوره.

۳- این ماه اولین پیتزای عمرشو تجربه کرد. مرغ با کاری رستوران جرس. قبل از این هم جلوش پیتزا خورده بودیم اما توجهی نشون نداده بود. بیشتر تمایل داشت ساندویج دستش بگیره و گاز بزنه. اما اینبار طعم پیتزا رو هم چشید و اتفاقا خوشش اومد.

۴- سردی، داغی، ترشی رو تشخیص میده. این آخری رو خود من هم نفهمیدم از کجا یاد گرفته.

۵- قبلنا یه چیزی بود به نام قلک. این چیز ابزار آموزشی خیلی خوببه. اشتباه نکنید، نمیخوام درباره فوائد آموزش ذخیره کردن نقدینگی توسط نونهالان صحبت کنم. از یک سالگی هر هفته منو قلک نشستیم جلوی فندق و بنده قلک جان (که مربوط به صندق محک هستش) رو تغذیه کردم و از فندق هم خواستم که داخلش سکه بندازه. یادم میاد اوایل سعی میکرد سکه رو برگردونه بیرون، وچون نمیتونست عصبی میشد و گریه اش میگرفت. اما واقعیت اینه که هدف من تمرین و سنجش مهارت انگشتان و بینایی فندق بود. اوایل موفق نمیشد سکه رو حتی درست دستش بگیره، بعدا دستش میگرفت اما نمیتونست طوری تنظیم کنه که سکه داخل شیار قلک بیفته.... مرتب مهارت بیشتری پیدا کرد و در نهایت از این ماه یعنی از ۱۸ ماهگی تونست به راحتی سکه رو با کمترین صرف زمان داخل قلک بندازه.

۶- قلک، حلقه های استوانه ای، لگوهای خانه سازی اندازه بزرگ و عروسک های انسان گونه بهترین ابزار آموزش و بازی برای کودکان زیر دوسال هستن. 

۷- فندق یه حساسیت عجیبی درمورد برخورد فیزیکی من و همسر داره. یعنی حتی کنارهم، هم بشینیم، دلخور میشه و معمولا منو کنار میزنه! حالا دیگه در مورد هم آغوشی که دیگه خودتون فکرشو بکنین واکنشش چیه. نکته اش اینه که چون تا به حال من مدت بیشتری کنارش بودم، توجه اصلی به مادرش معطوف میشه و من کنار زده میشم. یعنی درواقع برخلاف معمول

۸- خب حقیقتش خیلی هم برخلاف معمول نیست. چون جناب آقای فروید، مقوله "عقده ادیپ" رو درباره کودکان ۳ تا ۵ سال مطرح کرد و اظهار نظر خاصی درباره کودکان زیر ۲ سال نکرد.

۹- یه اتفاق جالب دیگه اینه که جز در خلوتای دونفره پدر و دختریمون، در بقیه موارد و در جمع من رو با اسم کوچیک صدا میکنه!! 

۱۰- یه کار جالب دیگه اش که تا به حال فقط در مورد من و مادرش و مادرم اتفاق افتاده نشان از رشد کلامی عاطفیش داره. سرشو میاره جلو، تو صورتت نگاه میکنه و میگه :" دوست دارم!" نمیدونم میتونید حس کنید شنیدن این جمله از زبون یه کودک یک سال و نیمه چجور حس بینظیری بهتون میده یا نه. خب واقعیتش اینو از من یاد گرفته که تقریبا هر روز و با برنامه، فقط یه بار این جمله رو بهش گفتم که :" دوست دارم باباجون"

۱۱- دیگه کاملا واضحه که کلمات رو به درستی انتخاب میکنه، معنیشون میدونه و مهمتر از همه میدونه از دایره کلماتش چطور استفاده کنه. میتونم فروتنانه اعتراف بکنم تا الان هیچ کلمه ای رو نا به جا به کار نبرده. البته علیرغم اینکه بسیار جالبه اما حالا خیلی هم غرور آفرین نیست. اشتباهات کلامی در کودک -و حتی بزرگسال- با افزایش دایره لغات اتفاق میفته.

۱۲- فندق یه لک قهوه ای پایین زانوی راستش داره، به اندازه دوزاری اگه یادتون بیاد. ازش میپرسم: "باباجون این چیه روی پاته؟" یه نگاهی بهش میندازه و میگه : " ممه"!!!!

۱۳-  این ماه برای اولین بار فندق به باغ وحش بردیم. یادتون باشه که بهترین وقت برای رفتن به باغ وحش ماهای اسفند، فروردین، اردیبهشت، مهر و آبانه (چرا؟). اعتراف میکنم که کمی برای فندق زود بود که از دیدن حیوونای مختلف ذوق کنه و بالا و پایین بپره. اما وقتی چندتا حییون جدید رو یاد گرفت و برای دیگران تعریف کرد فهمیدم به اندازه کافی لذت برده. خلاصه اینکه تجربه خوبی بود. بخصوص اینکه خودم هم تا به حال فیل و کانگورو و گورخر و پلنگ ایرانی از نزدیک ندیده بودم.

۱۴- واقعیت اینه که وضع باغ وحش ارم از آخرین باری که رفته بودم، فکر کنم سه سال پیش، به مراتب بهتر شده بود. هم تر و تمیزتر و مرتب تر بود و هم وضع رنگ و رخ قفسا و حیوونا بهتر شده بود. واقعا اگر در محل سکونتتون باغ وحش هستش و حداقل یه بار در سال سری بهش نمیزنید، کم شعورید. اصلا زورم نیومد که نفری شش تومن ورودی باغ وحش و سه تومن ورودی پارکینگ دادم. 

۱۵- باغ وحش ارم دوتا فیل داره. خب در نگاه اول واقعا فیلن اما یکم با فیلایی که توی تلویزیون و برنامه های مستند دیدیم متفاوتن. اینا فیل سریلانکایی هستن. تقریبا نصف فیلای افریقایی و دو سوم فیلای هندی هستن، عاج ندارن، رنگشون خاکستری روشن و یه دسته. البته همچنان از جثه بزرگشون لذت میبرید. تازه زبون غیر سیلانی هم نمیفهمن. ظاهرا فیل بانشون یه مقداری آموزش دیده که باهاشون ارتباط برقرار کنه. ولی به شخصه از دیدن این دوتا فیل فعال و پرجنب و جوش لذت بردم. جایگاه مناسبی هم بهشون اختصاص داده شده بود. مهمترین چیزی هم که از باغ وحش یاد فندق موند همین فیل ها بودن.

فندق


فندق



۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۹
آقای پدر

خلوتگاه

اصلا نمیدانم چرا به اینجا می آیم اما میدانم که به این آمدن نیاز دارم. بوستان پرواز ، یکی از شمالی ترین پارک های تهران. کار خاصی انجام نمیدهم، می آیم، مینشینم، سیگار میکشم، آبمیوه یا دلستری میخورم، مینویسم، میخوانم و میروم. امروز کمی سرد است و من هم در قسمت بلند پارک نشسته ام. فکر نمیکنم با این لرزی که به تنم افتاده است مدت زیادی بتوانم اینجا دوام بیاورم و باید جایم را عوض کنم.

میدانم که به این خلوتگاه نیاز دارم تا دمی با خودم باشم. اساسا اعتقاد دارم هر انسانی به پناهگاه هایی برای خودش نیاز دارد. مکانی که در آنجا از هیاهوی روزمره اش جدا شود و به آن چیزی که هست و آن چیزی که می کند، فکر کند. مکانی که بهتر است تنها و بدون هیچ عزیزی فقط با خودش باشد. برای من با این شخصیت انزوادوستم -نمیگویم انزواطلب که اساسا تخصص و حرفه ام در نقطه مقابل آن قرار دارد- که دیگر از واجبات است. فعلا ۴ مکان به عنوان پناهگاه یافته ام. بوستان پرواز، امامزاده صالح و بهشت زهرا و گردنه دیزین (آنجا که مشرف میشود به پیست اسکی دیزین). همه این مکان ها برایم دوست داشتنی و آرامش بخش هستند. آرزو میکنم که در زندگی ام روزهایی داشته باشم که بدون دغدغه چند ساعتی در این خلوتگاه هایم وقت بگذرانم. نکته خنده دارش این است که هر سه این پناهگاه ها، مکان عمومی و گاها مملو از انسان است. این را میدانم که به دیدن این آدمهای غریبه نیاز دارم، حتی بیشتر از اشناها.

این را درک کرده ام که ارتباط عمیق و پیوسته با آدم ها، آن چیزی که بقیه از آن به دوست و همکار تعبیر میکنند برایم دشوار است. شاید پیوندها و علقه ها و ارتباطات است که مرا میترساند. شاید ترجیح میدهم که من ببینمشان، من دوستشان داشته باشم، من غصه اشان را بخورم تا اینکه مورد دیدن، دوست داشته شدن و غصه خوردن قرار بگیرم. وقتی آدم ها تو را میبینند، دیگر مال خودت نیستی... آن چیزی میشوی که باید باشی، آن چیزی که میخواهند باشی... و نه آن چیزی که واقعا هستی و یا میخواهی باشی. ارتباطات مارا شکل میدهند، اجتماعی میکنند، جمعی امان میکنند و از فردیتمان دور. میشویم مشتی موجود مشابه. بدون جذابیت، بدون زیرکی، بدون زیبایی. می شویم بشر... و نه انسان که این دومی ماهیتی منحصربفرد و جذاب دارد. من آدم تجزیه ام، آدم تحلیل ام. نمی توانم برای همه یکسان نسخه بپیچم. باید دست جمعی و گله ای ببینمشان ولیکن دونه دونه و یک به یک فصل بندی اشان کنم و بخوانمشان. آن وقت، زمانی که کشف شدند، برملا شدند، دیگر تمام شده اند. دیگر جذابیتی ندارند، خالی اند...

 بعد از ظهر تهران از بوستان پرواز

Tehran


پی نوشت:

- اصلا نمیگم که من درست میگم و آدم باید اینجوری باشه... من اینجوریم.

- نظرتون بگید اما سعی نکنید عقیده منو تغییر بدید. نسخه من مربوط به آدمیه که با عنوان آقای پدر میشناسیدش. لزوما برای شما کارکرد نداره.

- توی دانشگاه هم کلاسی دختری داشتم که در حالت عادی خیلی بامزه و نمکی بود و البته مشابه مطالب بالا. یادم میاد اون موقع بودن بعضی همکلاسیای شیطون که سعی میکردن مارو کنار هم بزارن. شاید حتی همسرم. مراسم عروسیش دقیقا ۵ روز بعد از ما بود. با مرد فوق العاده با شخصیت و دوست داشتنی ای ازدواج کرد، به نظرم تنها کسی که اون دختر میتونست باهاش زندگی مناسبی تشکیل بده. اما خالی از فان (fan) هم نیست. مثلا بعضی روزها و یا حتی شبها، از همسرش میخواد که خونه رو ترک کنه تا تنها باشه یا در بعضی از مهمونی هایی که اتفاقا از طرف خانواده خودش ترتیب داده میشه، شرکت نمیکنه و آقا به تنهایی حضور پیدا میکنه، اونم بدون دلیل. خداییش من دیگه اینجوری نیستم.

- میتونم پارک لاله و بام تهران رو هم به خلوتگاه هام اضافه کنم که البته اولی رو همیشه تنها رفتم و دومی رو همیشه با همسرم. احتمالا به خاطر اینکه بام تهران داف خورش خیلی ملسه و همسر احتمال میده گول بخورم... یا گول بزنم! اصلا فرقش چیه؟!!

- حالا اینجوری هم نیست که همیشه تنها برم، تقریبا سالی یکی دوبار، با همسرم و حالا دیگه فندق هم، همه اینجاهارو میریم.

- و من الله توفیق...

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۵۹
آقای پدر