var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

اتفاق های خوب چهارشنبه ها می افتد...

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۵ ق.ظ

وقتی اول صبح از خواب بیدار میشم و از پنجره بدون پرده اتاق کارم بیرون نگاه میکنم پر از احساسات و افسوسای دلپذیر میشم...


حرف اول:

یکی از گرفتاریای زندگی بالغانه پربودن همیشگی وقت و زمانه. یعنی یه جورایی از اول صبح کارایی که باید توی طول روز انجام بدین لیست میکنید و تمام تلاشتون میکنید که از اون برنامه خارج نشید... خب تا اینجای کار ایرادی نداره. اما یه روزایی مثل امروز که هوای شهرتون بعد از یه بارون سیل آسا، لطیف و خنک و ابریه، دلتون میخواد از خونه و محل کار بزنید بیرون و کمی توی شهر وول بزنید. بین ادم ها، بین درخت ها، بین خیابون ها و ماشین ها... 

بدجوری حس پیاده روی و ماشین سواری و هواخوری افتاده تو کلم. اگر یه پایه هم داشتم که همراهم بود که چه بهتر. اینجور وقتا یادم میوفته که من اساسا رفیقی ندارم. یعنی دارما اما ارتباطم باهاشون اینجوری نیست.


حرف دوم:

این موسسه جدید مثل چرخ گوشت میمونه. از اواخر سال قبل که باهاشون آغاز کردم، مرتب منو بیشتر داخل خودشون میکشن. البته هنوز به چرخ دنده هاش نرسیدم و خرد نشدم اما کم کم فشارو حس میکنم. من برای همکاری کامل اوکی دادم اما اینا هم دیگه دارن منو قاطی همه چیز میکنن. یه جورایی دارم همون اشتباه گذشته رو انجام میدم. دقیقا یه جایی میفهمم که اسیر مجموعه شدم... یا شایدم برعکس، مجموعه اسیر من میشه و بدون وجود من هیچ کاری پیش نمیره. البته خیلی زوده قضاوت کردن و به علاوه خود مدیر مجموعه دقیقا همین گرفتاری داره و حتی هفته پیش یه بار هم استعفا داد که ظاهرا پذیرفته نشده. البته در نهایت به نفع من شد و مجموعه برای راضی نگه داشتن مدیرش امکان استخدام دایم منو براش فراهم کرد.


حرف سوم:

دلم میخواد وبلاگ دیگمو باز کنم و یکم به این و اون گیر بدم و اندیشه های ناگهانیمو تو چشم و چار بقیه فرو کنم. یعنی خیلی دلم میخوادااااا... خیلی. اصلا حس کرگدن بودن یه هیجان و شیطنت شیرینی داشت. اما دو تا مشکل دارم. اولیش خو گرفتن به محیط بلاگ و نامانوس بودن و نچسب بودن بلاگ اسکای در مقابل سیستم بیانه و دومیش حجم کاریه که احتمالا از هفته اینده به شدت بالا بره. تازه خرداد و امتحانات وحشتناکه خودم هم هست که اعتراف میکنم تابه حال لای کتابارو هم باز نکردم...


حرف چهارم:

به شدت دلم میخواد برم مسافرت. اصلا حیفه که تا هوای بیشتر کشور ابری و بارونیه، من ... ما یه مسافرت چند روزه نریم. مطلع هستید که من عین تعطیلات ابتدای سال رو سرکار بودم و در حال رتق و فتق امورات مربوط به پسران مردم! مردمی که خودشون در مسافرت های خارج از کشورشون به سر میبردن.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۲۵
آقای پدر

نظرات  (۲۱)

واقعا اینکه همش سر ادم شلوغ باشه خوب نیست .....ولی چاره هم نداریم..
سفر خوبه برین من سفر دوست دارم وقت ندارم .کارهمیشه هست ولی من نمیدونم چرا این کار لعنتی یکم نیم خواد کنار بیاد با ما همش اذیتمون میکنه
پاسخ:
من خیلی سخت کار میکنم سانیا, هرجایی هستم همه چیز حول من میچرخه. برای همینه که اسیر محیط کاریم میشم.
کار هیچوقت تموم نمیشه. خودمون باید برای استراحت و تفریحمون زمان باز کنیم
اصولا گیر دادن به ملت کار خوبی است!!! 
خیلیها از همین گیر دادن پول در میارن
کرگدن!!!!! خوبه بهت میاد
پاسخ:
الییییییی...
من با عنوان کرگدن قبلنا برات کامنت میزاشتم که فکر نمیکنم یادت بیاد
برا من؟ فکر نکنم
خدا میدونه برا کدوم الی کامنت گذاشتی
پاسخ:
شما خانووووووم
منم مثل شما امروز خیلی هوایی شده بودم ...
تا تونستم به خودم و درمانگاه و .. غرزدم ....
حیف این هوا همش سر کار کذشت 
پاسخ:
امیدوارم این روزای بارونی دلپذیر تکرار بشه
قدم زدن رو زیر بارون دوست دارم ولی بدیش اینه بعدش حتما مریض میشم و مورد دشنام واقع میشم
پاسخ:
خب پس از این نعمت بی نصیب میمونی
پایه؟ اصلا من چارپایه بزن بریم ....خیابون ولیعصر با اون درختاش خوبه ها. از بعد پل شروع کنیم فرشته و زعفرانیه و باغ فردوس و رد کنیم و مستقیم بریم تا میدون تجریش. بیام؟
یادته گفتم خیلی شبیه ی دوست قدیمی هستی ، این پستت که دقیقا حال و روز اون دوسته.
حس و حالت ، طرز فکرت، نوع بیانت، اصلا این غرق کردن خودت تو کارو محیط کار . 
امیدوارم که اوشون نباشی
پاسخ:
ایول کی بریم؟ فقط اگر میشه از بالا به پایین شروع کنیم، این سربالایی برای منه پیرمرد خیلی هم خوب نیست. توراه هم سر وبلاگ نویسای محترم دوروبرمون بار میزاریم. اصلا چه حالی بده...
بلاخره ما نفهمیدیم اوشون خوبه یا بده؟ اگر خوبه چرا متاسفانه؟ اگر بده چرا این حس و حالاش پس خوبه؟
من کی گفتم اوشون بده، ی چیزی کپی برابر با اصل نوشته های شما بود. کی گفتم متاسفانه؟
واقعا درعجبم از اینهمه شباهت
آخه آدرس ایمیلی هم که برام گذاشتی اول اسم اوشونه
پاسخ:
وقتی میگی امیدوارم نباشی یعنی متاسفانه دیگه!! خخخخخخ
حالا اصلا شایدم اوشون باشم، خودم که نمیدونم.
دیدین بالاخره آدم یه جایی نیاز به دوست پیدا میکنه؟


+منم همیشه ترس برم میداشت نکنه شما داداشمی! بعد به خودم گفتم نه نه اول تو پیداش کردی اول تو پیداش کردی توطئه ای در کار نیس.
پاسخ:
خب پیدا کردم دیگه... قراره بریم پیاده روی و پشت سر تو غیبت کنیم!
+ بلا به دور!!!

ایول عب نداره منم میرم با مامان فندق پیاده روی کله پاچه جنابتان را بار می ذارم.

بعدشم آوا که منو نمیشناسه چه غیبتی؟
پاسخ:
من معرفیت میکنم بهش
خواستین غیبت کنین به منم بگین تا خودمو برسونم..
پاسخ:
نه دیگه، میخوایم پشت سر تو و جین غیبت کنیم... نمیشه که خودتم باشی
پشت سر اژدها خیلی بهتره..جین که نصفه نیمه اس، منم که فعلا نیستم ولی اژدها رو همه شناخت کامل ازش داریم، جیگر توام حال میاد!
پاسخ:
ای گفتی... شاید قسمت شد اژدها رو هم انداختیم به برادر شوهر دوست داشتنی آوا
فروردین گاه فندق در دست چاپ
پاسخ:
بله، حتما
جدی جدی رفتی سفر اقای پدر !!!!!!!!!!!
چند وقته ننوشتین شاید من عجولم والا
پاسخ:
نه بابا، سفر کجا بود. فقط یکم سرم شلوغ بود.
اژدها کیه؟ 
اینم درنظر بگیرین که میشه جاریه من، ی رحمی بنمایین
حالا ی موشی، خرگوشی، دارکوبی چیری، اینهمه حیوون چرا اژدها
پاسخ:
اژدها معرف حضورتون نیست واقعا؟
خیالت راحت، برای تو هم خوبه اژدها جاریت بشه. عزیزتر میشی و بیشتر قدرتو میدونن.
چرا شما مردا همش تو کار شوهر دادن خواهرزناتون هستین ؟مگه خودتون خواهر ندارین؟آدم تا خواهرش مجرده میره واسه خواهر زنش همتشو به کار میبنده؟
پاسخ:
راستش برای اینکه فکر میکنم با ازدواج ممگنه شرش کمتر بشه. به علاوه چون خیلی اخلاقش گنده به اختلاف میخورن من میخندم! همچین مردی هستم من...
ما این دندون لق و کندیم انداختیم دور، نه میخوام عزیز بشم، نه قدرمو بدونن
اما جدی بیا این اژدهارو نشون برادرشوهر بدیم. اتفاقا اون یکی جاری هم شمالیه، پوستشونو کنده
پاسخ:
حالا نه اینکه همه شمالیا اینجوری باشن ها... ولی این خیلی اینجوریه.
موافقم چه بپسندن همو چه نه بازم برای ما برده. اگر بپسندن که خب گفتم چی میشه اگرم نپسندن همو، که شاخ جفتشون شکسته میشه
به به به.. میبینم که دیرتر رسیده بودم کله پاچه ما شمالی های گرم و دوست داشتنی و مهربون و باکلاس رو بار گذاشته بودید.
اومده بودم فروردین گاه خانوم خانوما رو بخونم.. بنده خدا خواهر زنتون.. آخه اژدها؟؟؟؟ ینی در این حده؟؟ خخخخخخ
والا شوهر من که خواهرمو  بیشتر از خودم دوست داره.. 

پاسخ:
گرم و دوست داشتنی و مهربون و باکلاااااااس!!!؟
احتمالا ما لیاقت این همه آپشن نداریم!
اژدها که هست هیچی، روز به روزم اتیشش بیشتر و گداخته تر میشه.
امروز چهارشنبه س منتظر اتفاق خوب باش
پاسخ:
آره آواجان، چهارشنبه ها روزای خوبیه برای من
sسلام
روز مرد وپدر رو بهتون تبریک میگم
شاد باشید وسلامت
پاسخ:
قربان صفات اذر خانم
اوا.. نفرمایید جناب.. شما خیلی هم بالیاقت هستید، از نوشته هاتون معلومه.. ولی خب همه جا ممکنه یکی دو تا اژدها داشته باشه دیگه..
پاسخ:
بله, کاملا درست میفرمایید
فکر کنم این حل شدن در محیط کار تقصیر خودمون باشه چون من کار قبلی مو عوض کردم بخاطر قاطی شدن در تمام مسائل ولی در جای جدید هم این اتفاق داره می افته
پاسخ:
نه دیگه. حالا به جرات میگم که اون اتفاق اینجا نیفتاد. از گذشته درس عبرت گرفتم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی