همه چیز می تواند زیباتر باشد...
۱- من برگشتم! اصولا هر قدر بیشتر از وبلاگتون دور باشید، برگشتن و دوباره نوشتن کار سختی میشه. یه جورایی انگار اعتماد بنفست از دست میدی. نه میدونی چی باید بنویسی و نه چطور. حالا که به اینجا رسید باید یه اعتراف سخت بکنم. خرداد ، ماه پر رویداد و خاطره ای برای منه اما از قضای روزگار یکی از پرمشغله ترین ایام سال من هم هست و این یعنی من تا چند سال دیگه هم نمیتونم حرفای خاص خردادمو بگم. درباره تولدم، درباره تولد همسر، درباره عروسی و عقدم، درباره زندگی مشترک و خیلی چیزای خاص و منحصر بفرد دیگه ای که سالگردشون دقیقا توی خرداده.
۲- تو این مدت که نبودم، نه چیز خاصی نوشتم و نه چیز خاصی خوندم... یه سری بستن و رفتن و تعطیل کردن و تغییر نام دادن و با این کاراشون از دسترس خارج شدن. خب خوش اومدین، براتون خوشحالم. لابد یه روزی به این نتیجه رسیدین که باید بیاید و بنویسید و شر کنید و کامنت و نظر دیگرانو بشنوید و خودتون سبک یا ارائه کنید و لابد الان هم به این نتیجه رسیدین که نیازی ندارید که ملت سرشون بکنن توی زندگیتون. از اینکه نیستید براتون خوشحالم. این انتخاب شما بوده.
۳- من توی دبیرستان آدم مذهبی ای بودم، خب الان هم یه چیزایی سرم میشه و ریشه های درست و درمونی در وجودم هست ولی واقعیتش چندان هم مقید نیستم (خودم هم نفهمیدم بلاخره هستم یا نه) خلاصه یادم میاد که قبلنا ماه رمضان دوست داشتم و جزو مناسبت های خاص هر سالم بود. از انتظار کشیدن های کشدار آخر وقت لذت میبردم، از نون و پنیر و خیار و گوجه افطار به وجد میومدم و برام لذتبخش ترین خوراکی تاریخ بود، پخش سریال های متنوع ماه رمضان داغ و گاها دلچسب بود ، شنیدن دعای سحر از رادیو، موقع خوردن سحری برام آرامش بخش بود و خیلی چیزای دیگه. اما حالا و این چند سال اخیر وقتی ماه رمضان میرسه غصه ام میگیره. نه بخاطر اینکه یکی درمیون و بی نظم روزه میگیرم، نه. دو تا دلیل عمده داره.
اولیش اینه که نمیتونم هر وقت دلم خواست سیگار بکشم و خب اهلش میدونن که لامصب حس و حالش زمان و مکان نمیشناسه و یه وقتایی میمیری تا چندتا پک به اون آلت قتاله بینوا بزنی. دومیش هم بر میگرده به اون احسان علیخانی متظاهر و نچسب و مابقی دوستاش. اصولا یکی از نفرت انگیز ترین کارهایی که میشه انجام داد تلاش نمایشی و غلو آمیز برای برانگیختن احساسات دیگرانه. این دقیقا شبیه همون وقتاست که دختر یا پسر کوچولوتون میره یه گوشه آروم میشینه و بغض میکنه تا مثلا احساسات شمارو تحریک کنه و براش بستنی بخرید! به همون اندازه کودکانه. اما وقتی یادمون میاد این کارو ادمای بزرگ ، و به صورت سازمان داده شده و برنامه ریزی شده، دارن انجام میدن، پی به ابتذال و سخافت این برنامه میبرین. اصولا احساساتی که به صورت برنامه ریزی شده و از پیش تعیین شده ، و به لطف گرفتن شات های بسته متعدد و چشمان اشک بار و در معنوی ترین لحظه روز ، به غلیان در میاد، چیزی نیست جز ترشح اضافه غدد درون ریز یا افزایش پیک های عصبی سلسله اعصابتون به صورت لحظه ای و هیچ دوام و اعتبار و ماندگاری ای نداره. لعنت به تو ماه عسل که حتی تصور اینکه چنین مهملی هر روز داره پخش میشه آزارم میده.
۴- حالا که به اینجا رسید حتما یادم میمونه که تعریف «استیفن کینزر» تاریخدان آمریکایی از شیعه و فرهنگ شیعه رو براتون بنویسم.
۵- سالگرد ازدواج امسالمون در سکوت و خلوت محض برگزار شد. فندق سپردیم به دیگران و دوتایی رفتیم به یه کافه توی مرکز شهر و دو ساعتی باهم گپ زدیم. حالا زندگی مشترک ما وارد ۸امین سال فعالیتش شد. خب... من خیلی از زندگی مشترک لذت نمیبرم! اصلا از هیچی لذت نمیبرم.
۶- دیروز ناتالی پورتمن دوست داشتنی و فوق العاده ۳۵ ساله شد. آخرین بازی بینظیری که در سینما دیدم مربوط میشد به او و فیلم «قوی سیاه» که بابتش اسکار هم گرفت. اتفاقا یکی از بهترین خاطرات تصویری نوجوانیم هم فیلم به یاد موندنی «لئون» با بازی های جذاب ناتالی پورتمن و ژان رنو و گری اولدمن بود.
الان