var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

تمام شد؟

جمعه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۹ ب.ظ

هیچوقت تصور نمیکردم برای امروز چیزی بنویسم. اما هجوم بی امان تصاویر واضح و مبهم از او خلع سلاحم کرد. باید بگویم که هنوز مسحور آن تصاویر خارق العاده از اویم. اینکه آرام و محکم بدون نشانی از خمیدگی ناشی از کهولت سن و خستگی پیمودن یک راه سخت غیرقابل باور، آن بالا روبه روی جمعیتی که فارغ از زمان و مکان و دنیا از سرو کول هم بالا میروند ایستاده و سخاوتمندانه تنها کاری که میتواند، در پاسخ آن احساسات مصمم نشان میدهد. آرزو میکردم میتوانستم کف آن دست را ببوسم.

چگونه می تواند کسی آن تصویر را ببیند و از یاد ببرد. آدمهایی که در آن لحظه دنیا را از یاد برده اند... یا شاید هم نبرده اند، دنیای آنها، آن صندلی تک نفره کوچک و سفید قباست که آن بالا برای خودش حس تخت پادشاهی گرفته. شاید آن صندلی بهتر از آن جماعت میداند که او پادشاهی دیگر است... که پادشاهی نمیکند، معلمی میکند. آدمهایی که فقط یک چیز میخواهند، که او بیاید، به ایستد، برایشان دست تکان بدهد، بنشیند و فقط حرف بزند. مهم نیست چه بگوید. فقط باشد و آنها ببینندش و مطمین باشند که هنوز هست... هنوز یکی دیگر هست؛ ولی او دیگر نیست.

آن کودک ۷ ساله عینکی را به یاد می آورم که اول صبح منتظر سرویس مدرسه اش کنار خیابان ایستاده. خیابان سوت و کور است و او خواب الوده چشم می اندازد به پیچ خیابان تا مینی بوس سرمه رنگش از راه برسد. اما بجای آن، پدرش صدایش میکند که بیاید تو. "از اول صبح رادیو فقط قرآن پخش میکنه، فک کنم..." جمله او ناتمام نماند، گوینده رادیو آمد و... تمامش کرد. به نظرم او در آن لحظه سخت ترین کار دنیا را انجام داد، نتوانست انجام دهد، بغضش مغلوبش کرد و با بغض او خیلی های دیگر هم تسلیم شدند و گریستند... حتی آن کودک خردسال که ‌تا به حال فقط برای دعواهای گاه و بیگاه پدرش گریه کرده بود. و در آن لحظه خوشحال بود که میتواند برای چیز دیگری هم اشک بریزد و... اینگونه بزرگ شد!

شاید بهترین تعریف را آن شبکه غربی و عموما مغرض از آن روزها ارایه کرد: «اقیانوسی از انسان...» انسان هایی که فارغ از هر آنچه که در زندگی اشان جریان داشت، سیاه پوش و برسرزنان برای بدرقه آمده بودند. و باز پدرم... وقتی حیاتی بغضش ترکید، پدر لبهایش را بهم فشار داد، دستهایش را بهم کوبید و فقط گفت: «تموم شد!» و داستهایش روی سرش گرفت و رفت. فقط یکبار دیگر چنین کاری کرد. سالها بعد وقتی اول صبح در اتاقم را کوبید و بدون اینکه منتظر باز شدن در بماند، با صدای بلند گفت: «تموم شد... سید محمد تموم کرد، راحت شد!» و اینگونه خبر فوت پدر آرام و دوست داشتنی اش را بعد از ماه ها بیماری صعب العلاج به من داد. او راست میگفت. تمام شد. امام تمام شد... و رفت تا جایی دیگر، جایی که سزاوارش بود، شروع شود... با او خیلی چیزها هم برای ما تمام شد.

یک چیزی به من میگوید همه این ملت در گوشه ای از ذهن و دل خاک خورده و حتی تاریکشان، جایی برای او دارند. صرفنظر از اینکه چه شده است و چه اتفاقاتی افتاده است، هنوز دوستش دارند. من دوستش دارم...


جماران


پی نوشت:

- این نوشته به دفعات قطع شد تا من اشکهام رو پاک کنم یا آب بینی ام رو جمع کنم و چند دقیقه راه برم تا از فشار وحشتناک احساسات گرایی دور بشم. از گفتن خیلی چیزای دیگه که تو ذهنم بود اجتناب کردم، واقعیتش از عهده ام بر نمیومد.

- به شدت سعی کردم از کلیشه های رایج مثل رحلت جانگداز، پیر جماران، عروج ملکوتی و... پرهیز کنم و فقط کلام خودم باشه. فراموش نکنید کلیشه اساسا تکرار مکررات موارد درست و رایجه و ابدا بار منفی نداره. بلکه اصطلاحا به معنی تماما و مکررا درسته.

- از اون دوست کوچولو و مهربونم معذرت میخوام که نمیتونم زیر این نوشته تولدشو تبریک بگم و سالهایی خوبی رو براش آرزو کنم. اما میخوام اینو بدونی ستاره جان، که قلبا روزهای بهتری رو برات میخوام. تبریک گفتن و خوشحالی کردن در این روزها برام کار دشواریه.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۴
آقای پدر

نظرات  (۱۶)

خیلی قشنگ نوشتی آقای پدر ممنونم،
من شخصا نه شناختی ازشون دارم و نه علاقه ای به خودشون یا جانشینشون دارم ولی این پستت رو دوست داشتم برام جالب بود که حست رو نوشتی
متاسفانه فضای مجازی ما فارسی زبانها به قدری نامهربون شده که اکثر بلاگرا این نوع از گرایشاتشون رو سانسور میکنن چون باعث پیشداوری و یا از دست دادن دوستان میشه! ولی من اینجور پست ها رو بیش از هر پست دیگه ای دوست دارم آدما خود سانسور نشدشون خیلی قشنگ تره
وااای نه .واقعا شرمنده ام.خجالت زده ام کردین.شما باید این دوست کوچولوی احساساتی  رو ببخشید. من واقعا معذرت میخوام.وگرنه میدونم که گرفتاری و این ایام.راستش منم 12 خرداد متولد شذم.اما این خیلی خوبه که حداقل امشب یعنی 14 خرداد متولد نشدم.ناراحت کننده اس.شب شهادت.تازه مشکل از ماست که تو این روز ها متولد شدیم.خخخ.همین که به یاد بودین همین ارزوی قشنگتون  همین متن زیبا خودش بهترین هدیه بود. واقعا ممنونم.این متن زیبا جای هر تبریکی رو برام پر کرد. من هم اشکی شد چشم هام.فوق العاده بود.مررسیییی.
(فقط اسم من تو این وب ستاره اس نه هستی.)

نمیدونید که نمیدونید اقای پدر چه قدر  عاشق این نوشته شدم.باید بهتون بگم خود همین نوشته انچنان زیبا و پر از احساس بیان شده بود که واقعا بیشتر از هر تبریک تولدی برای من این متن این روایت ارزش داشت و مقدسه و باید بهتون بگم مشاور عزیزم که با این پست خاص با این فضای قشنگ با این تفسیر زیبا من نیز بیش از پیش به شما افتخار میکنم و بیش از پیش دوستتون دارم .
نمیدونید که "من نیز دوستش دارم"وبا اینکه هرگز ندیدمش با اینکه هر گز در ان دوران ها نبوده ام و هوای ان روز ها را نچشیده ام اما اما همیشه گوشه ای از ذهنم یه فرد دوس داشتنی که برایم برایم مقدس است من نیز دوستش دارمم .همین.احترام قایلم احترام زیادی برای انسان بزرگی که سال ها فقط از رسانه و تلوزیون و عکس و چهره ایشان را دیدم سال ها از ورای کتاب های ادبیات و تاریخ واون بخش از کتاب های درسیمون که به شعر های مرتبط انقلاب یا ابتدای کتاب های درسیمون که همیشه با جملات ایشون اغاز میشد
از شعر "پیش از تو"سلمان هراتی از خاطراتی که مادرم که هم سن من فکر میکنم اون زمان بودن تعریف کردن یا از فیلم هایی که ساخته شده از اهنگ معمای شاه سالار عقیلی که عاشق متن اون اهنگم از همه این شنیده هایم عاشق شخصیت بزرگ ایشان هستم.
و اون جمله اخر فوق العاده بود در "گوشه ذهن و دل همه ملت  یاد شخصی بزرگ و دوس داشتنی وجود دارد و گوشه ذهن من هم ."
در اخر من برای ایران  برای انقلاب  بزرگ برای شخصیت  های والا  برای  شاهکار های حماسی برای شهیدان وبه احترام همه کسایی که برای کشور عزیزم باعث افتخار بودن 
تمام قد می ایستم.

بازم معذرت میخوام. منم جشن تولد نگرفتم راستش.فقط کیک  و شمع فوت کردن و یه دور همی  ساده خانوادگی بود.
راستی این که این متن از ته دلتون و بدون کلیشه و با تمام احساس درونی  نگارش شده بود زیبایی شو دو چندان کرد.اون عکس هم عالی است.
مرسی از محبتتون.

پیش از تو اب معنی دریا شدن نداشت/شب مانده بود و جرات فردا شدن نداشت

(سلمان هراتی)

اما واقعا هیچوقت انسان های بزرگ " تمام نمیشنود ".و همیشه  یادشان بزرگ و ابدی است در ذهن ها.و فارغ از  این دنیا جایی دیگر شروع میشوند.
جایی که سزاوار ان هاست. (چه قدر این قسمت  نوشته تون به دلم نشست.)
من حس میکنم شهیدان هم اینجوریه هیچوقت تمام نمیشوند و یادشان زنده اس.
عالی بود.
تشکر
پاسخ:
ممنون که منو میخونی دوست خوبم
ینی چی 
پاسخ:
دیگه یعنی چی داره؟!!
۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۱ مامان محمدامین
من هم دوستش داشتم وهنوز دوستش میدارم.دیروز خاطره ی روز تمام شدنش را برای پسرکم می گفتم....از اندوه کودکیم واز اشک هایی که برای مردی که هرگز ندیده بودم....برادرم از جوانان پرشوری بود که در زمستان ۵۷چهارصد کیلومتر پیاده به استقبالش رفت تا قم.از بهت ناباورانه ی او گفتم و دیدن اشک های او که با زبان بی زبانی به من فهماند پایان یک اقیانوس رو....من هنوز دوستش دارم و حتما این مرد تمام ناشدنی را به پسرکم هم خواهم شناساند.
روحت شاد روح الله
من برای این پستتون هیچ حرفی ندارم . به قول خودتون فارغ از هرچه گذشته و هرچه کردند....او مرد خوبی بود مردی که خیلی ها دوستش دارند هنوزم که هنوز هست .....
من بچه بودم مثل همون کودک مدرسه رو که از مدرسه باز ماندم اما هیچ وقت اشک های پدرم و بقیه رو فراموش نمی کنم ..............
ممنون برای یاد اوری که تو این روز چه گذشته
خیلی دلتون خوشه به خدا :))
هرچی بدبختی میکشیم واسه همیناست
محشر نوشتی اقای پدر . لذت بردم مچکرم
۱۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۱ ღدوستانهღ

سالی یک بار لیاقت پیدا میکردم برم برای دست بوسیش منم یه نوجوان بودم اون زمان و خاطره فوتشون هنوز آزارم میده 

 27 ساله در مراسم سالگردش شرکت میکنم . غم از دست دادنش هرگز کهنه نمیشه

سلام و صبحتون بخیر و شادی
راستش خیلی وقته می خونمتون ولی خیلی علاقه ای نداشتم که نظر بذارم تا رسیدم به این پستتون....
پستی که یه روز دلم می خواست بشینم و همین جوری ازش بنویسم با کمی تفاوت ولی هیچوقت دست و دلم به کارش نمی رفت حس می کردم کلیشه ای حرف زده و خواهم زد حتی وقتی که برادرزاده ام پس از بیست و اندی سال در صبح 14خرداد به دنیا هم اومد باز در اون لحظه به این فکر کردم که کاش بشه سرباز خمینی ... از تولد برادرزاده نوشتم ولی از این آرزو چیزی ننوشتم چون .... بگذریم 
شاید باورتون نشه اما با اشک دارم براتون تایپ می کنم و ازت ممنونم که بین این همه وبلاگ جور واجور و دنیای مجازی یکی پیدا شد که راحت و قشنگ از احساسش نوشت از احساسی که شاید خیلی از ماها باهاش خاطره داریم ولی تا حالا ترسیدیم که گرفتار کلیشه بشیم یا این که از َآدم های دوروبرمون ترسیدم که ننشستیم ازش بنویسیم 

ممنونم بابت همه چی ممنونم خوشحالم که اول صبح روز 19خردادم با این نوشته آغاز شد شاید باور نکنید ولی از اول نوشته که خوندم حس کردم دارید با کسی حرف می زنید که من همیشه و در همه حال دوستش داشته و خواهم داشت... 
بابت فندق گاه هاتون هم ممنونم حس های خیلی جالبی درش وجود داره 
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۸ بهار شیراز
یادش بخیر ... من سال چهارم دبیرستان بودم . یه امتحانمون هم لغو شد اون موقع ...
حستو قشنگ بیان کردی ... به دل می شینه ، هم دل مخالفان هم دل موافقان
!
پاسخ:
الان این یعنی چی؟!
سلام
چه هم کلام و چه هم مرام و همدرد و درکیم، ای عاشق همه ی خوبیها
می ستایمت به عشق و وفا
آرزوی بهترین رو برات دارم در دنیا و اون دنیا
بیایی بینهایت خوشحالم می کنی.
یعنی واقعا شوک شد از شما .
یعنی واقعا اینهمه پسرفت رو تو این مملکت حس نمیکنین .بهتر نشدیم که بدترم شدیم .داریم برمیگردیم به شونصدهزار سال قبل .وای فکرشا نمیکردم اصلااااا
پاسخ:
اساس بر اینه که من کامنتای این پست جواب ندم. ولی با نظرت به دلایل مختلف موافق نیستم هرچند با اینکه وضعیت موجود چندان رضایتبخش نیست هم موافقم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی