من کویر هستم...
نمیتونم...
نمیتونم از فکر کردن به بعضی ها دست بردارم. کاش ازشون متنفر و بیزار بودم. اصولا من از کسایی متنفرم که بهشون علاقه دارم. پر از نفرت از آدم هایی میشم که خالصانه دوستشون دارم. مشکل همینه. دوست داشتن آدمهای عزیز. با هر اتفاقی و حادثه و وضعیتی که براشون پیش میاد، تو هم تغییر میکنی. روزت دلچسب یا ناگوار میشه. مهم نیست اون بدونه یا نه. خودت که میدونی حال متغییرت از کجا آب میخوره.
هرچی توی ذهنم جستجو میکنم تا ادمی رو پیدا کنم که ازش متنفرباشم، کسی رو پیدا نمیکنم. میدونم چرا. چون من به آدمهایی بیش از اندازه علاقه پیدا میکنم که دچار نفرت ازشون میشم. دیگه در وجودم جایی برای آدمهای نفرت انگیز باقی نمیمونه. من سرشار از نفرت از آدمهایی ام که دوستشون دارم. وقتی نمیتونم کاری براشون انجام بدم، وقتی فقط میتونم شنونده یا بدتر از اون خواننده صرف براشون باشم، وقتی میبینم که با همون شرایط سخت، نگران منی هستن که تقریبا همه چیز دارم، همه چیزهای خوب٬ و نگرانم هستن که نکنه با خریتم خرابشون کنم، وقتی ...
آزارشون میدم...
میرنجونمشون...
کنایه و زخم زبون میزنم بهشون...
علاقمو با موجی از خشم به سمتشون پرتاب میکنم...
و سعی میکنم دور بشم...
وقتی مطمین شدم به اندازه کافی بابت علاقه ای که به من تحمیل کردی، از حرفم رنجیدی و بهم ریختی... مطمینا میرم. از پیوندها حذفت کردم و حتی نظرت رو هم تایید نمیکنم. شاید اینجوری...
اما هنوز ، هر روز میخونمت، هر روز برات بهترین ها رو میخوام و هر روز ازت متنفرم.
...
پینوشت:
- برداشت های عجیب و غریب و احمقانه نکنید. کاملا صادقانه خالصانه و دوستانه نوشته شده.
- همه ما گرفتاری ها و سختی های خاص خودمون داریم. لااقل اوضاع ما وبلاگ دارها بهتره. راهی برای برون ریز احساساتمون و البته شنیدن همدردی آدمهایی مثل خودمون که البته و خوشبختانه نمیشناسنمون داریم... اما گاهی واقعا دردناک و غمناک میشه...