var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

اصولا آدمهای عادی، آدمهایی که دوروبرمان هستند،فقط چیزهایی را بیان میکنند که شنیده اند. آنها چیزی را می گویند که قبلا از شخص دیگری، جای دیگری، تلویزیونی، روزنامه ای، چیزی شنیده اند. از بیان عقایدشان واهمه دارند. یا اساسا عقیده ای ندارند. یعنی یا شعور عقیده داشتن ندارند ویا شعور دسته بندی و بیان آن را. پس به راحتی می توان بر روی آنها تاثیر گذاشت. کافیست آنچه میخواهید نشرش بدهید، عقیده راسخ خودتان، یا حتی کاری که برایشان انجام داده اید، دوبار بهشان گوشزد کنید. به گونه ای که متظاهرانه و خودنمایانه و منت وار به نظر نرسد. نظر شما میشود عقیده آنها. شاید نگویند که از شما شنیده اند اما مهم نیست. شما نظرتان را به آنها غالب کرده اید. 

فریب شب نشینی های خانوادگی یا همسفران تاکسی اتان را نخورید. اصولا ما ایرانی ها در همه حال و در هر زمینه ای کارشناس هستیم. آنچه از انها میشنویم نظرخودشان نیست، مفهومی  است که دیگری آگاهانه یا نا آگاهانه در آنها جا انداخته است. پس در آنها عمقی ندارد... نترسید، براحتی می توانید شکستشان دهید. 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۰۳:۱۸
آقای پدر

اصولا چند دسته آدم -یا مشابه آدم- هستند که باید از آنها دوری کرد. اما من اینجا فقط به دوتاشون کار دارم. نمی خواهم اینجا درباره احمق ها صحبت کنم که خب بلاهتشان و طبیعتا دلیل پرهیز از آنها کاملا روشن است. نه... کمی جزئی تر. دسته اول آنهایی هستند که خودرا خیلی جدی میگیرند. آنهایی که هر چه میگویید و هر چه می کنید به خود میگیرند و به له یا علیه خویش مصادره میکنند. اصولا این دوستان جز عده ای متوهم و روان پریش نیستند و با اظهارات ابلهانه و محیرالعقول درباره رفتار خودتان و دیگران، شما را به سرزمین خیال انگیز اوهام و فرعیات میبرند. بدتر از همه اینکه این دوستان تصور می کنند خیلی مهم و اساسی اند و بشریت هیچ کارو تفریحی دیگری ندارد جز صحبت و بررسی پیرامون شخصیت والای ایشان.

دسته دوم اما عجیب ترند. این دسته جنگجوها هستند. آنهایی که همیشه و همه جا درحال مبارزه و کشمکش با شما و دیگران و جامعه و خدا و حتی خود هستند. این دوستان یک توانایی عجیبی در گند زدن به همه چیز دارند. کافیست ازشان سبقت بگیرید، یا جواب سلامشان را بواسطه کسالتتان آرام بدهید و یا مثلا نتوانند شیر آب زنگ زده را باز کنند... دنیارا به خون میکشند. بعد از گفتن انواع دری وری های پایین و بالای هجده سال به زمین و زمان و سازنده و گیرنده و دوست و دشمن و البته خود، جوری دست به واکنش میزنند که خود خدا باید وارد عمل شود تا گندشان را سروسامان دهد. 

اما میدانید بدتر از این دو دسته چه کسانی هستند؟

ترکیب این دو دسته!! 

حتی فکر کردن بهشان هم سرم را درد میاورد...


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۵
آقای پدر
وقتی سلام میکنه متوجه میشم که یه چیزی ایراد داره. بهم میگه که جواب آزمایشی که هفته قبل داده بود، گرفته... و مکث میکنه. منتظرم که بشنوم همه چیز همونجوره که باید باشه، همونجوره که همیشه بوده اما بجاش... فقط صدای هق هق گریه اشو میشنوم.
تازه یادم میاد که چند هفته ای هست که سرحال نیست. یا سرما خورده است و یا بدحال و خسته و ناتوانه. تازه یادم میاد که...
 چند باری ازش میپرسم که "اخه چی شده؟" فقط صدای گریه کردنشو از پشت گوشی میشنوم. میدونم که کاملا میتونه جواب ازمایشو بخونه. کاری که همیشه برای همه انجام میده... هنوز صدای هق هق گریه اش میاد. شدیدتر از قبل. به خودم دلداری میدم که شاید بتونه جواب ازمایشو بخونه و سر از فاکتورهای جورواجورش دربیاره، اما مطمینا نمیتونه تفسیرش کنه. این کار متخصصه. الکی که نیست. دوباره میپرسم... فقط گریه است و یک جمله: «اگه من نباشم چه اتفاقی برای بچم میوفته... من یه چیزیم هست!»
لبخند ابلهانه و غمزده خودمو بعد لز تکرار دوباره این جمله حس میکنم. حس میکنم که دیگه تو محیط نیستم. به جاش دارم زن جوانی رو میبینم که با شونه های افتاده کنار خیابون به تنها کسی که میخواد و باید تکیه کنه تماس گرفته و درد وجودشو برای اون تخلیه میکنه. میدونم که نیاز به آغوش مطمینی داره که اجازه بده توی سینه اش خودشو خالی کنه و من... به اندازه یک شهر از اون فاصله دارم.
احمقانه ترین چیزی که به ذهنم میرسه میگم. " ناراحت نباش عزیزم، اولا که هنوز طوری نشده و باید متخصص نظر بده، دوما اگر نگران بچه اتی، خیالت راحت، جاش امنه..." مثلا سعی میکنم خوشمزگی کنم. در عین تعجب من، هق هق گریه هاش افت میکنه و اروم میشه...

وقتی به مدیرم میگم که بخاطر جواب آزمایش همسرم فردا رو باید بهم مرخصی بده چون یه مشکلی هست، بدون درنگ قبول میکنه. چند ساعت بعد وقتی توی مترو نشستم، صدای پیامک بانک توجهمو جلب میکنه. مبلغ قابل توجهی به حساب من واریز شده... 
چنین جایی کاری میکنم من.

بعدا نوشت: هیچ کدوم از فاکتورهای خونی سرجاشون نیست...
۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۹:۳۷
آقای پدر


اصولا ما ایرانی ها خیلی اهل زندگی هستیم!!!!! برای همین ضرورتی ندارد در تحلیل زندگی اشان حقیقت را بگویید. فقط کافی است حرفهای خوب و کلیشه ای در ستایش خانواده و ازخودگذشتگی و صبر بزنید. از همان دست که در سریال های به ظاهر خانوادگی وطنی از زبان داریوش ارجمند و چه میدانم ثریا قاسمی می شنوید. چرا که اساسا ما ایرانیها بیشتر تمایل داریم حرف های خوب بشنویم تا واقعیات.

مثلا وقتی به کسی، دوستی که چرندترین زندگی ممکن را دارد بگویید (( خب عزیز من طلاق بگیر خیال خودتو راحت کن... )) براق می شود. چپ چپ نگاهتان میکند و یحتمل اولین تصوری که پیدا میکند این است که شما چه نفعی از بهم ریختن زندگی نکبتی او میبرید؟!! اگر به او  می گفتید همسرت را به قتل برسان برایش  راحت تر بود. تازه شما به خانه خراب کنی و بدخواهی و نفهمی هم متهم میشوید. کلی از دوستان و همکاران مشاور و روانشناسم را میشناسم که بعد از تحلیل و بررسی ، وقتی کاملا منطقی و البته صحیح چنین پیشنهادی به مراجعینشان دادند ، با برخورد سرد و حتی خشنشان مواجه شدند.  اساسا تصور مردم این است که وقتی در زندگی به مشکل خوردند برای ترمیم رابطه اشان باید به مشاور مراجعه کنند ، حال آنکه بیشترمان نیاز به خودشناسی داریم تا رابطه شناسی. تلاش مشاور هم در همین جهت است. او می داند با برون رفت از رابطه و قرار گرفتن در رابطه جدید مشکل شما رفع نمی شود. اما گرفتاری این است که معمولا یکی از طرفین اگر به مشاوره اعتقاد نداشته باشد، دستکم روی خوش هم نشان نمیدهد. یا اصلا نمی خواهد تغییری در خود ایجاد کند. این دقیقا همانجاست که بهتان گفته میشود بکشید کنار... اما خود کنار گذاشته میشوند!!

پس بی زحمت به دوستانتان دروغ بگویید. از این دست که  (( یکم صبر داشته باش، اوضاع بهتر میشه...)) مدیونید اگر بهتر بشه ، فقط فرصت تغییر مسیر وبهتر شدن زندگی خاک بر سری اشان را ازشان سلب کرده اید. جهنم... خودشان هم همین را میخواهند.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۵
آقای پدر

کاش میتونستم یه پلاکارد یا برچسب به خودم آویزون کنم یا نصب کنم یا هر کار دیگه ای و روش بنویسم : "آدمها از من دور بشید... حتی شما دوست عزیز" اکر نئون بود و روشن و خاموش هم میشد چه بهتر. اینجوری حتی مجبور نبودم تو خیابون آدرس بدم یا جواب سوال کسی رو بدم یا از پسرک دستمال فروش پشت چراغ قرمز بخواهم که از منو ماشینم دور بشه. چون اساسا کثافت هایی که دوروبر زندگی من نشسته اونقدر زیاد و وسیع و حجیمن که با یه بسته پاک نمیشه و نیاز به کل محصول اون کارخونه داره. عمده این کثافت از آدمهای دوربرم متصاعد میشه و نه از خودم. یه چیزی بهم میگه اگر اون اعلان رو به خودم آویزون کنم و از خلائق دور بشم، آلودگی کمتری رو مجبورم به دوش بکشم.


پی نوشت: این پست هیچ مخاطب خاصی ندارد.


                                                           تنهایی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۰۰
آقای پدر

۱- حساب کردم دیدم من از ساعت ۷ صبح تا ۶ بعد از ظهر سر کارم، یعنی ۱۱ ساعت. صبح حدود ۶ از خونه میزنم بیرون و تقریبا ۷:۳۰ عصر میرسم خونه. شد ۱۳ ساعت و نیم. تقریبا ۱۰:۳۰ - ۱۱ شب میخوابم ۵ صبح بیدار میشم، یعنی ۶ تا ۷ ساعت میخوابم. خواب استاندارد یه آدم بالغ. خب با این اوصاف من روزانه فقط ۳ ساعت پیش دخترام هستم!! دخترایی که ظاهرا کنارشونم اما خیلی ازشون دورم و تقریبا همیشه دلم تنگشونه. 

۲- ظاهرا همه چیز آرومه و جریان منظمی داره. منم به جرگه آدم های یه نواخت و تکراری و روزمره دنیا اضافه شدم. تنها نکته تمایزم اینه که دارم مذهبی میشم. حتی نمازخون و قران خون. گاهی فکر میکنم خدا برامون شبیه یه دستگیره است. وقتی گرفتار و مستاصل و درمونده میشیم، یادش میوفتیم و آویزونش میشیم و به هزار امام و امازاده قسمش میدیم که کارمون راه بندازه. خداهم ساده لوح... شما چی بهش میگین؟ اهان... رحمان و رحیم!

۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۴
آقای پدر


دوره کاری تابستان مدرسه بعد از ۷ هفته کلاس و ۸ هفته کار برای من تموم شد. ۴ روز مرخصی گرفتم تا با دوروز تعطیلی بینش کمی استراحت کنم و مسافرت برم و تفریح کنم. مثلا تعطیلات تابستونی. سعی کردم جوری مرخصی بگیرم که روزای کمتری از سی روز مرخصی سالانم بسوزه. هرچند آقای مدیر با لبخند گفت "حالا بشه ۴۰ روز، طوری نیستش که". دیگه روم نشد ازش بپرسم حقوق اون ۱۰ روز کسر میکنن یا نه. اما اون چیزی که همکارای اداری از همون اول بهم گفتن این بود که حتما مرخصی هاتو برو، چون پولشو بهت نمیدم. خب منم شروع کردم به رفتن.

بیشتر از شش ماهه که با این مجموعه کار میکنم اما این دوماه اخیر قرارداد رسمی دارم و کارمند رسمی به حساب میام و حق شرکت در جلسات رو پیدا کردم.

از وضعیت کاریم ناراضی نیستم. حقیقتش بعد از ۱۰ سال کار مداوم، این اولین جاییه که مثل بقیه آدما ساعت ۶:۳۰ - ۷ صبح از خونه میزنم بیرون و حدود ۶ - ۶:۳۰ عصر هم خونه هستم. البته با احتساب طول مسافت. تقریبا به اندازه کافی همکار دارم و صبحانه و ناهار و کمی پاداش. مهمتر از همه اینکه همکارای جورواجورم قابل تحمل و حتی دوست داشتنی هستن. هرچند بعضیاشون به شدن مذهبی ان، از اون مذهبی های خنگ و ظاهر بین. 

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۱۵
آقای پدر

                                         فندق

۱- پرنسس ۲ ساله شد.

۲- تم تولد امسال سفید و صورتی بود. کمی فامیل های نزدیک دور هم جمع کردیم و گفتیم و خندیدیم و بازی کردیم و کادو گرفتیم و عکس انداختیم. یک تولد خانوادگی معمولی. هیچ چیز واقعا خاصی وجود نداشت به استثنای یک چیز. حس عجیب و گنگ من. انگار دونه دونه داره چیزی از وجودم کم میشه. شاید سالهای بودن با فندق، یا شاید سالهای بودن ما با هم، یا شاید هر چیز دیگری ولی کمتر از انتظار خودم شاد بودم. 

۳- صاحب یک سه چرخه گرونقیمت، چندتا لباس، یه سرویس اشپزخونه پلاستیکی، چندتا سرگرمی فکری جالب و یه عروسک خاص با امکان تغذیه و پی پی و پوشک و البته مقادیری وجه نقد شد. 

۲۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۴
آقای پدر


۱- عقب نشستم! کنار وایسادم و سعی میکنم حتی به جهت کمک هم برای کسی کاری انجام ندم، مگر اینکه ازم خواسته بشه. اونوقته که باکمال میل وارد عمل میشم.

۲- بیشتر عصرها که درحال بازگشت به خونه هستم، حس می کنم بیشتر زمان روزم کار خاصی نداشتم و بیکار بودم. خب دوتا دلیل داره، یکیش بند اوله و دومیش هم اینه که من یاد گرفتم به سرعت و در لحظه کارامو انجام بدم. همین باعث شده بخشی از روز هیچ کار خاصی نداشته باشم.

۳- بند ۲ یه اشتباه کارمندای خوبه. البته در جامعه کاری ما. وگرنه که بیل گیتس اعتقاد داره بعد از اینکه نیروهاتون با دقت استخدام کردین انجام پروژه هاتون بدست تنبل تریناشون بسپرید، چرا که بخاطر تنبلی ذاتیشون اون کارو در سریعترین و با راحت ترین روش ممکن انجام میدن. اما خب، اینجا ایرانه و بهتره خیلی کند و همیشگی و بدون فشار زیاد به خودتون، کاراتون انجام بدین تا کارفرماهای محترمتون تصور کنن شما خیلی کار میکنید و کار سختی هم دارید انجام میدین. 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۹
آقای پدر

پیش نویس: این یک پست خسته کننده و طولانی است.

این هفته وقتش بود که یه خودی نشون بدم. خب، نشون دادم و البته با واکنشی مواجه شدم که بهم نشون داد اینجا رقیبای قدری دارم. بامزه بود که واکنش همکارام به عرضه اندام من در جلسه هفتگی شورای داخلی مدرسه منجر به برگزاری جلسه دومی در روز بعدش شد!

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۴۸
آقای پدر