من در حال ترسیم تو هستم...
يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۷ ب.ظ
وقتی سلام میکنه متوجه میشم که یه چیزی ایراد داره. بهم میگه که جواب آزمایشی که هفته قبل داده بود، گرفته... و مکث میکنه. منتظرم که بشنوم همه چیز همونجوره که باید باشه، همونجوره که همیشه بوده اما بجاش... فقط صدای هق هق گریه اشو میشنوم.
تازه یادم میاد که چند هفته ای هست که سرحال نیست. یا سرما خورده است و یا بدحال و خسته و ناتوانه. تازه یادم میاد که...
چند باری ازش میپرسم که "اخه چی شده؟" فقط صدای گریه کردنشو از پشت گوشی میشنوم. میدونم که کاملا میتونه جواب ازمایشو بخونه. کاری که همیشه برای همه انجام میده... هنوز صدای هق هق گریه اش میاد. شدیدتر از قبل. به خودم دلداری میدم که شاید بتونه جواب ازمایشو بخونه و سر از فاکتورهای جورواجورش دربیاره، اما مطمینا نمیتونه تفسیرش کنه. این کار متخصصه. الکی که نیست. دوباره میپرسم... فقط گریه است و یک جمله: «اگه من نباشم چه اتفاقی برای بچم میوفته... من یه چیزیم هست!»
لبخند ابلهانه و غمزده خودمو بعد لز تکرار دوباره این جمله حس میکنم. حس میکنم که دیگه تو محیط نیستم. به جاش دارم زن جوانی رو میبینم که با شونه های افتاده کنار خیابون به تنها کسی که میخواد و باید تکیه کنه تماس گرفته و درد وجودشو برای اون تخلیه میکنه. میدونم که نیاز به آغوش مطمینی داره که اجازه بده توی سینه اش خودشو خالی کنه و من... به اندازه یک شهر از اون فاصله دارم.
احمقانه ترین چیزی که به ذهنم میرسه میگم. " ناراحت نباش عزیزم، اولا که هنوز طوری نشده و باید متخصص نظر بده، دوما اگر نگران بچه اتی، خیالت راحت، جاش امنه..." مثلا سعی میکنم خوشمزگی کنم. در عین تعجب من، هق هق گریه هاش افت میکنه و اروم میشه...
وقتی به مدیرم میگم که بخاطر جواب آزمایش همسرم فردا رو باید بهم مرخصی بده چون یه مشکلی هست، بدون درنگ قبول میکنه. چند ساعت بعد وقتی توی مترو نشستم، صدای پیامک بانک توجهمو جلب میکنه. مبلغ قابل توجهی به حساب من واریز شده...
چنین جایی کاری میکنم من.
بعدا نوشت: هیچ کدوم از فاکتورهای خونی سرجاشون نیست...
۹۵/۰۷/۲۵