var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

این دیه (منظور ماه دی است) یه مقدار کوفتی تر از دی های دیگه است. لامصب یه جور گرد عجیب سستی و بی حالی و یبسی عجیبی رویم ریخته که رغبت هیچ چیز و هیچ کس ندارم. نه حوصله دخترها رو دارم و نه حوصله خوردن و دیدن و خواندن. درس خواندن و کار کردن که حرفش را هم نزنید. حتی هیچ قوه و فانتزی جنسی هم ندارم! همینجور نشسته ام و بوم بیچ بازی میکنم یا اینستاگرام و وبلاگم را رفرش میکنم... آنهم بدون اینکه پستی بزارم یا حرفی بزنم!!! همینجوری منتظرم... بیخودی! که یک طوری بشود و چیزی از راه برسد و ذوق زده ام کند یا حالا به هر صورتی حالم را عوض کند. انگار دیگر از عهده خودم بر نمیاد که حالم رو عوض کنم. چشم امیدم به روزگار است و دنیاو دیگران... صبرکن ببینم؟!! من نشسته ام تا کسی یا چیزی کاری برایم بکند؟! من؟! 

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۹:۴۲
آقای پدر


این پست درباره هیچ موضوعی نیست. راستش من جسارت نوشتن از وقایع روز جامعه رو نه داشتم و نه دارم. نمیخوام درباره آلودگی دایمی هوا و زلزله و آشوب و امتحانات و تخم و مرغ بنویسم! اگر منتظر افاضات حقیر در این باب هستین، دارین وقت شریفتون هدر میدین. اصلنم قصد ندارم با صحبت بیهوده و بی فایده در این باب -یا باب ها- وقت شما رو هدر بدم. چرا که

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۱۳:۳۰
آقای پدر

سخن اول

وقتی پشت فرمون نشستم و درجه هوا رو دیدم... خب نمیتونم بگم چه حال بدی بهم دست داد. دمای هوا در حد روزهای عادی بهار بود. حتی اوایل تابستون. درحالی که الان باید سردترین وقت سال باشه. یه چیزیو صدقه سر شغل بزرگه میدونم. فقط وضعیت کشور ما اینجوره. بقیه جاهای دیگه دنیا اوضاع مثل همیشه است. هم دمای هواشون و هم میزان بارندگیشون. نمیفهمم چرا پس اوضاع کشور ما اینقدر بهم ریخته است. من سرما و زمستون و متعلقاتش رو دوست دارم و تمام سال منتظر زمستونم و از تموم شدن اون حالم گرفته میشه. اما آخه این زمستون؟ با این هوا؟ با این بارندگی؟ با این آلودگی؟ تو این شهر؟ من زمستونی نمیبینم. دیگه دلم نمیخواد درباره آلودگی و زلزله و گرونی و بی نظمی و بقیه چیزا بنویسم... فقط میدونیم که هست.

۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۱۶:۳۲
آقای پدر

۱- یه کرم عجیبی افتاده تو تنم که برم سراغ عکاسی! دیدن تصاویر چهره آدم ها و مکان های خاص شهری بهم یه سرخوشی عجیبی میده. زیاد اهل دیدن و گرفتن عکسای طبیعت و جک و جونور و بچه و چه میدونم تصویرسازی مفهومی(!) نیستم. برای من آدمها جذابن و نحوه زندگی کردنشون، فکر کردنشون، دیدنشون. هرچیزی که یه جورایی به این موجود عجیب و پیچیده و پرمدعا مربوط میشه. بامزه اینکه این فکر مدتیه تو کله مبارک بزرگه هم افتاده. خدا رو چه دیدین، شاید دوباره باهم همکلاس شدیم. خخخخخخخ... بامزه میشه ها.


۲-  جایی خوندم که آزادی به معنی اینه که چیزی برای مخفی کردن نداشته باشی! یه حسرت و غم عجیبی نشست رو دلم. بعد نشستم و فکر کردم و نتیجه گرفتم که بهتره من برم خودمم مخفی بشم تا اینکه راضی بشم مخفی کاری هامو عیان کنم تا بلکم آزاد بشم!!!! 

۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۰۹:۴۹
آقای پدر

نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده که هیجان و ذوق هیچ چیز نداشته باشین؟ تا حالا شده همه چی مزه گس و خشک و بیخودی بده؟ اصلا مزه نده... تا حالا شده برای انجام هیچ چیزی انرژی و توان نداشته باشین؟

من الان همینجورم... چند هفته است که همینجورم. نه حوصله خوندن دارم و نه نوشتن و نه دیدن و نه خوردن و نه هیچ اقدام بشری... فقط دلم میخواد نفس نکشم!!

جالب اینه که حتی توی وبلاگم هم انرژی و هیجانی نیست. حتی خواننده هام هم حوصله ندارن...


پی نوشت: این وب در آستانه سومین سالش، صاحب یک فرزند شد! از این پس میتونید پیج اینستاگرام Kavir_Raptor هم دنبال کنید که مطالب مرتبط یا خلاصه از پست های وبلاگ در اون قرار میگیره. میدونم که اسمش یکم عجیبه اما برای من مفهوم و معنا داره و ... تحملم کنید.

امیدوارم اون پیج فرزند خلفی برای وبلاگ باشه و در نهایت آسیبی بهش نزنه.

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۶
آقای پدر

گاهی فراموش می کنیم که این ما هستیم که باید زندگی بکنیم و نه زندگی مارو. گاهی کاملا اسیر جریانات و وقایعی میشیم که برامون پیش میاد، اون چیزی که برامون رقم خورده. نمیخوایم بهش تن بدیم اما مجبوریم که خودمون نثارش بکنیم. ایستادگی درمقابلش جز اصطکاک و فرسودی و خستگی چیزی برامون به همراه نداره. گاهی اونقدر به این زندگی و حوادث اون تن میدیم که بهش عادت میکنیم... به منتظر موندن تا پیش اومدن... پیش اومدن اون چیزی که تصمیم میگیره برامون بوجود بیاره. اون وقته که یه بازنده ایم. خودمون فریب میدیم که «من خودمو با شرایط وفق میدم...» اما این فقط یه فریبه، یه حیله، یه شکست. «وفق دادن» مگر غیر از تغییر کردن بر اثر جبر روزگاره. وقتی اون جمله رو میگیم تنها به این موضوع اعتراف میکنیم که داریم بخاطر وضعیت پیش آمده تغییر میکنیم و اونقدر تغییر میکنیم که دیگه چیزی از ما باقی نمیمونه چز نسخه ای بدلی از یک من سازگار یافته! اما وقتی بر اثر خواست و میل و عقل خودتون تصمیم به تغییر میگیرید، اونوقته که میتونید ادعا کنید رو به جلو و رشد -احتمالا- گام برمیدارید. چرا که این شما هستید که تغییر رو انتخاب میکنید نه زندگی!

ابله داروین که این سازگاری و تطابق رو نوعی تکامل میدونست اما همین داروین نتونست ارتباط انسان میمون گونه و تکامل یافته رو با انسان های نخستین برقرار کنه. چرا که نئاندرتال های باقیمانده از تکامل انسان میمون گونه، یه جایی بلاخره توسط انسانهای نخستین که معلوم نیست دقیقا از کجا پیداشون شد -یا فقط خود خدا میدونه از کجا- نیست و نابود شدند. ثمره اون همه تغییر و تطابق و سازگاری و به قول جناب داروین «تکامل» فرتی توسط اسلاف ما ازبین رفت. 

اگر قراره حیات انسان صرفا برقراری سازگاری به جهت حیات بود هیچگاه هیچ رخداد مهمی در هیچ کجای تاریخ بشری اتفاق نمیوفتاد. نه اختراعی انجام میشد و نه انقلاب و قیام و خیزشی رخ میداد. فقط همه خودشون رو با همه اون چیزایی که وجود داشت سازگار میکردن. سازگاری یعنی اسارت در زندان زندگی... در اون چه که برامون رقم میخوره! ما میجنگیم که خودمون باشیم، که خودمون بمونیم. 


پی نوشت:

- این پست هیچ مخاطب خاصی نداره جز خود نویسنده. جز من. ازتون خواهش میکنم حتی اگر همذات پنداری میکنید اما به خودتون نگیرید.

- اگر دوروبرتون داره تغییر میکنه، اگر دوستی داره جسورانه تغییر میکنه، شما هم میتونید با اون تغییر کنید یا اینکه خودتون باقی بمونید. اگر کارش رو درست میدونید جسارت و شجاعت همراهی و تغییر رو داشته باشید. اسمش رو میزارید هماهنگی اما این خود تغییره. اما اگر مثل من شجاعت لازم رو ندارید یا اینکه انتخابتون مطابق با اون نیست، دیگه اسمش رو نزارید «شرط عقل»... فقط بکشید کنار تا فضای لازم رو برای تغییرات ایجاد کنید.

- این یک پست سیاسی یا حتی اجتماعی نیست. فقط به خودتون نگاه کنید.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۰۹:۰۱
آقای پدر

۱- دلم میخواست یه چیزی بنویسم اما کلمات جفت و جور نمیشدن... درست پرورونده و منظم نمیشدن. حرف و مطلب برای گفتن داشتما اما بلد نبودم بال و پر و بسط اش بدم. خنگ شده بودم... هنوزم هستم و اونایی که اهل نوشتن یا حتی حرف زدنن میدونن و درک میکنن که این وضعیت لال شدگی چقدر سخت و دردناک و عذاب آوره. احتمالا یه چیزی مثل پریوده!


۲- سخت تر از حرف زدن یا حتی نوشتن، شنیدن و خوندنه. بخصوص برای اون دسته ای که خوب می نویسن و خوب میگن، شنیدن یه جور توهین مستقیم به حساب میاد. کاری ندارم به اینکه برخی آدم ها اساسا دهن هستن و عضوی مثل گوش ندارن که ارتباط بین شمای گوینده و مغز و شعور احتمالی این دوستان رو برقرار کنه. میدونید چیه؟ اصلا دروازه ای برای ورود و پذیرش در درک و شعور برخی آدم ها نیست. پس بیخود زور الکی نزنید، به جاش از بحث صرفنظر کنید و یه «آهااااان، از اون لحاظ میگی...» بگید و به یه بهونه ای از مهلکه در برید. غیر از این وقت تلف کردنه.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۲۳:۳۰
آقای پدر

یکی از نعماتی که خدا به انسان های عادی عطا کرده که اونها رو تا شان آدمهای برگزیده بالا میبره، نعمت معمولی بودنه!! بعله، درست شنیدین. معمولی بودن... این از اون دست ویژگی هاست که همیشه شمارو از گزند آسیب ها و حسادت ها و خباثت ها و بخل و کینه نجات میده. به علاوه گرفتاریاتون خیلی کم میکنه. 

معلم ها حواسشون به تنبلا و شاگرد زرنگاست و اون وسطیا دیده نیشن، تو خیابون ماشین های آنچنانی یا اوراق توجه ها رو جلب میکنن و خودروهای قشر متوسط هیچ جذابیتی ندارن، لباس های مارک و آنچنانی یا درب و داغون و پاره پوره مارو میبره تو چشمها و لباس های معمولی از گزند بقیه در امان نگهمون میداره...
در دنیای خاص بودن و جلب توجه و افراط، آدمهای معمولی رو باید شناخت و دوست داشت و حفظ کرد. آدم هایی که شان دیگران رو به واسطه تفرعن بی اندازه اشون زیر سوال نمیبرن و ساده و راحت و بی دغدغه حرف میزنن. هیچ دقت کردین که آدمها هرقدر که پا به سن میذارن ساده تر و صریح تر و صادق تر عمل میکنن؟ گاهی فکر میکنم معمولی و ساده بودن بخشی از فراینده رشد و تکامله.
حالا این وسط یه مشت فریک (Freak) هم پیدا میشن که ادعا میکنن خیلی خاص و عجیب و تک و منحصر بفرد هستن!! آدمهایی که انواع و اقسام کارها و رفتارها و حرف های احمقانه و کودکانه رو به بهونه خاص بودن و پیچیده بودن انجام میدن و تازه ادعا میکنن ما آزاد و رها هستیم و هرکاری ذات سرکشمون میخواد انجام میدیم. دوستانی که برعکس تصورشون دقیقا اسیر و ابیر مخاطبین و فالوورها و حتی خودشون هستن. برعکس تصور این دوستان ذات الهی انسان ابدا سرکش و عاصی و عوضی نیست. 

وحید خزائی، ملیکا تهامی، سحرتبر، ندایاسی، ماهان ملک، سایه افضلی و هزار کوفت و زهرمار دیگه نماد کامل این طرز فکر هستند. موجوداتی که تبدیل به مفاخر و مشاهیر این کشور شده اند و ...



۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۶ ، ۱۵:۵۲
آقای پدر

سوال اول:

یک روزهایی بی هیچ دلیل خاصی حالتون خوب نیست. عاقل باشید و دنبال علت جویی و پیداکردن مسببن بدبختیتون نباشید. تنها موجودی که میتونه مارو بدبخت کنه، خودمونیم نه کسی دیگه. حالا یا بخاطر عملکرد ضغیفمون یا تنبلیمون یا انتخاب اشتباهمون و یا بی هیچ دلیلی فقط حس «خود بدبخت پنداری» داریم. به علاوه طبع و میل و نیاز ما آدمها تمومی نداره و بعد از رسیدن به هرچیزی، حسرت بقیه اش رو میخوریم. حسرت، اندوه رو در پی داره و درنهایت به افسردگی منجر میشه. پس جسارتا هروقت حالتون مثل الان من بوی گند میداد، بستنی بخورید یا سیگار بکشید یا برید مستراح!! البته کارای دیگه هم میتونید بکنید که حالا من خیلی وارد جزئیاتش نمیشم. ولی واقعا دلم میخواد بدونم گند و زنگار روانتون چطوری پاک میکنید؟

۳۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۰۶:۴۷
آقای پدر

این کامنت خواننده ای برای پست «مرد، پدر، پسر» هستش که من جوابی براش نداشتم. خواننده جدیدی به نام مستعار «دان» که حدس میزنم مونث، مجرد و در چهارمین دهه زندگیش باشه. واقعیتش نمیدونستم چه طور باید بهش جواب بدم فقط میدونم که خیلی باهاش موافق نیستم.


سلام.همیشه و همیشه جای این سوال تو مغزم درد میکنه :چطور ادما با این حجم از نارضایتی و دلسردی طوری کنار هم زندگی میکنن مثل اینکه همه چی آرومه و خوشبختن.بحث شما نیست دوستان زیادی رو با همین مشکل شما دیدم

هیج رضایتی از زندگی متا هلیشون ندارن.هر راهکاری ارایه بدی دلیل و توجیهی دارن. بگی خوب جدا شو همین حرف شمارو میزنن که مشکل خاصی نداریم.
یا ما درکی از مشکل نداریم یا واقعا مشکلی نداریم.
من حس میکنم جامعه ما دچار تاهل زدگی شده.و ریشه اون این هست که کل جامعه الان دچار روزمرگی و نزول امید و انگیزه به زندگی هست.
مجردا هنوز یک ته امیدی دارند شاید با ازدواج قراره تغییر خاصی رخ بده در زندگیشون.
متاهلا این تغییر رو رد کردن و میدونن خیلی هم خاص نبوده و دیگه چالش خاصی رو در زدگی آینده نمیبینن پس این روزمرگی و سرخوردگی واسشون عیان تر هست.
بزرگترین چالش و هدف تک تک ما دهه 50 و 60 و حتی 70 تو زندگی مستقیم و غیر مستقیم ازدواج تعریف کردن واسمون.بدون اینکه متوجه باشیم زندگیمون به دو بخش قبل و بعد ازدواج تقسیم کردیم.
در صورتیکه ازدواج هم یک اتفاق عادی و شاید با درجه اهمیت بالاتره فقط.
باید خودمون رو با اهداف و چالش های مورد علاقه مون درگیر کنیم تا انگیزه ها رو تقویت کنیم.بعد از ازدواج زندگی ادامه داره و ختم نمیشه به زه همون چهارچوب و بچه دار شدن و مشکلاتش.علایقتون رو دنبال کنید.
ماهارو تا ازدواج تربیت کردن نه برای بعد از اون و طریقه نگهداری کشش بینمون.ای کاش جای چطور به ظاهر و فیزیک خانواده برسیم بهمون یاد میدادن چطور روحمون رو پرورش بدیم کنار هم لذت بردن رو یاد بگیریم
این مسیله در چند خط نمیگنجه و البته شامل کساییکه مشکلات جدی دارن نمیشه.
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۲:۳۰
آقای پدر