دیگه حسابی افقی شدم... این چند روزه اینقدر کشون کشون رفتم سرکار که باز حالم بد شد و افتادم خونه! کم شنوا که شده بودم حالا حس چشایی و بویاییم هم از دست دادم! امسال به اندازه پنج سال گذشته بیمار شدم. کلا بدنم ضعیف شده. دوستی میگفت همه این ضعف بدنی از روح و روان ناراحتت بوجود اومده. نظری ندارم. شاید درست میگه. خیلی خوش ندارم این دوتا رو بهم ربط بدم.
بزرگه تا شب نمیاد، بعد از ظهر با رفقای قدیمش دوره دارن. از اونا نیستم که لازم باشه یکی هی دوروبرم بپلکه و قرص و شربت و آب میوه و چرت و پرت بهم بده. خودم از کارای خودم برمیام. بعد از ظهر منم و فندق و فلش پر از کارتونای جورواجورش. فقط این وسط خیلی نباید بهم نزدیک بشیم. خود فندق هم یکی دو روزه بهتر شده و امروز دوباره رفته مهد. فندقی که سه سال اول زندگیش اصلا بیمار نشده بود -شایدم فقط یه بار- تو این نه ماه به نظرم چهار یا پنج بار مریض شده. اما بیمار شدن من یکم جای بحث داره. چون کلا آدمی نبودم که خیلی دچار کسالت بشم، چه برسه به اینکه بیفتم تو خونه!
کار خاصی ندارم که تو خونه انجام بدم. یعنی دارما اما کسالتم، حس و حال انجامش رو ازم گرفته. اونقدر که حتی حوصله فیلم و کتاب هم ندارم...