از هر وری، دری (۸)
۱- دی ماه همون جوره که حدس میزدم. پرکار و عصبی و مریض و بیخود. تصادف کردم و ماشینو به فنا دادم، فندق خروسک گرفت و کارش به بیمارستان و اکسیژن و اینا کشید، تقریبا حذف ترم کردم، خودم مریض شدم و بیحال و بی رمق و فین فینو و کر شدم! ولی همه اینا گذری و قابل جبرانه. اون که بیشتر از همه آزار دهنده است موهای سفید توی سر و صورتمه! کم کم رنگ بالارفتن سن داره توی ظاهرم هم دیده میشه.
۲- برعکس تمام سال های گذشته که فصل امتحانات، راحت تر و آرومتر از بقیه سال میگذشت، امسال به شدت پرکارتر هستم! این از بدبختی اینجاست که اینقدر گرفتاریم. یه تجربه ای که بهش دست پیداکردم اینه که مجموعه هایی که به صورت موسسه ای اداره میشه به مراتب گرفتاری بیشتری داره تا مجموعه های خصوصی که رییس یا موسس بالای سرکاره. چون دقیقا میتونی مسائل و مشکلاتت رو با راس ساختار به طور مستقیم درمیون بزاری و حتی سرشاخ بشی. اما وقتی مدیر عامل منصوبی از طرف موسسه ای و سازمانی و ارگانی وجود داشته باشه، شما کاری از پیش نمیبری! چرا که با سیستم طرفی و امکان گلاویز شدن با شخص شخیص اصل کاری رو نداری. مدیر هم فقط میتونه گوش کنه و نهایتا باهاتون همدردی کنه. اما در پایان کار مجبوری همون دستورالعمل اولیه رو دنبال کنی!!! حالا اینا یه طرف، این که ما زیر نظر یه ارگان نظامی خیلیییییییی قوی هستیم و روسای اصلی همه سردارن طرف دیگه ماجرا. بله، ما زیر نظر هموناییم که احتمالا متوجه شدین! اطلاعات آموزشی شون هم که غوغا میکنه...
۳- دلم براش تنگ شده. کنایه آمیزه که وقتی دلتون برای کسی تنگ میشه، فقط خاطرات خوبش و تصاویر دلنشینش یادتون میمونه... و نه اون چیزایی که بین تون جدایی و فاصله و اوقات تلخی ایجاد کرده. اینه رسم زندگی...
۴- هر روز که میگذره زندگی کردن توی تهران و بین این جماعت برام سخت تر میشه. این حجم الودگی، این حجم شلوغی، این حجم ترافیک، این حجم عصبیت، این حجم خشم، این حجم مکرو فریب، این حجم تجاوز به حریم دیگران و جامعه... نمیدونم این فقط مشخصات تهرانه یا اون پنج شش شهر بزرگ دیگه این مملکت هم همینجوره؟ اما اون چیزی که به جرات میتونم بگم اینه که این حجم از این همه ضایعات مختص ماست! سوتفاهم نشه، ناشکری نمیکنم. درباره کنیا و بوتان و گواتمالا صحبت نمیکنم. اخه اون بینواها که ادعایی هم ندارن. ولی ما داریم. کلا ادعا داریم که تک و برتر و عالی و باحال و همه چی تمومیم!!!
۵- با همه این احوالات، من خوبم. به طرز عجیبی با روحیه و انرژی ام و هرروز صبح با امید و روحیه میرم سرکار. برای خودم و زندگیمون برنامه ریزی میکنم و... خداروشکر میکنم. :) نه برای اینکه اوضاع خیلی خوب و ردیف و عالی باشه. فقط برای اینکه ما هم مثل بقیه زوج های به ظاهر خوب و اوکی باشیم و چرخ زندگی امون به پیش ببریم. سعی میکنم همین فرمون پیش برم تا برای نداشتن چیزی و خلائی و نبودی، بهم نریزم و آشفته نشم. حتما شنیدین که گفته میشه «دیر رسید بهتر از هرگز نرسیدنه». قراره آروم آروم و بی سروصدا و نرم تا آخر خط بریم.
پی نوشت:
امیدوارم بعد از مرگ، بهشت و جهنمی درکار باشه وگرنه حتی پس از مرگ هم دلزده و ضایع میشم. خوش به حال اونا که اعتقادی ندارن بهش...