var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

۱۴- امروز

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۵ ب.ظ

1- فندق از دیشب یه ذوق عجیبی داشت برای امروز. چون قرار بود همراه بزرگه بره سرکار. کله سحر اومده بین من و بزرگه خودشو جا کرده و بعد از چند دقیقه با دست و پا منو هل میده و میگه: "گرمم شده تو بلندشو برو!" هیچی دیگه جا خوابم هم اشغال شد. موقع رفتن بهم میگه: "من دیگه دخترکوچولوی بزرگی شدم، میتونم برم اداره!!"

2- از اول مهر اوضاع خوب پیش نمیره. موسسه دیوانه شده و هر هفته که از مهر گذشته برای ما یه چالش جدید ایجاد کرده. مدیر رو مجبور کرده که 3 تا از نیروهاشو کنار بزاره. تخفیف شهریه ها رو وتو کرده، حقوق تابستان تا دهم مهر پرداخت نمیشه... اول صبح مدیر خیلی خندون و سرحال اعلام یه جلسه فوری با کل کادر رو میکنه!! صبح؟ در تایم مدرسه؟ اتفاقی که نباید بیفته افتاده. در جلسه دیروز با مدیر موسسه کار بالا گرفته و دست آخر مدیر اعلام کرده یا شرایطمون میپذیرن یا استعفا میده!!! مدیر خیلی شفاف و صادقانه عین ماوقع رو توضیح میده. همه چیز بهم ریخت. کل کادر ثابت اعلام میکنه که در صورت نبودن مدیر کارو رها میکنه. به جرات میتونم بگم دستکم نیمی از دبیران هم عطاشو به لقاش میبخشن و نمیان. هفته آینده، هفته آینده، هفته آینده... شاید کل متوسطه اول و دوم از هم بپاشه... طوفان در راهه. 

حالا گیر کردم. باید از امروز همسر رو در جریان امور بزارم یا نه؟ باید بدونه که اوضاع کار بهم ریخته یا نه، بزارم که وضعیت کلا بهم بریزه یا کلا بهبود پیدا کنه و بعد درجریانش قرار بدم؟ اصلا نمیدونم خانم ها میخوان این چیزا رو بدونن یا نه.

3- بهم میگه: «آقا بعضی وقتا هستین اما نیستین، چیزی نمیبینید... چهره اتون شبیه آدمایی میشه که شب شنبه یادشون میوفته فردا چهارتا امتحان دارن!» در جوابش میگم: "بعضی وقتا اینقدر خودتو مشغول میکنی تا به هیچی فکر نکنی... اما امان از لحظه ای که دیگه کاری نداری".


پی نوشت:

ناخوداکاه یاد مجموعه سال گذشته افتادم. دم آخر منو خواستن و باهام جلسه گذاشتن و حاضر شدن تمام شرایط مالی مورد نیازمو تامین کنن... قبول نکردم فقط بخاطر مسافت!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۹
آقای پدر

نظرات  (۱۰)

چقدر گشتم تا پیداتون کردم
آخیییش
پاسخ:
خوشحالم از این بابت، دختر جون چرا ادرس وبت نزاشتی پس؟
من درگیر بودم درگیر زایمان و مرگ پدرم نشد بیام سر بزنم به شما!
شما چرا هیچ سراغی از من نگرفتید!!!!!!!
پاسخ:
تبریک و تسلیت تواملن منو بپذیرید امیدوارم تولد فرزندتون تا حدی غم پدرو تسلی داده باشه.
چرا اتفاقا، تو پی نوشت یکی از پستا سراغتون هم گرفتم.
من هم خیلی روبه راه نبودم
سعی کنید یک موضوع به این قشنگی رو وقتی که مطمن هستید طرف مقابل هم دوستتون داره زیاد پیچیده نکنید. بهتون قول میدم اگه پا روی غرورتون بذارید و شما چند بار پیشقدم بشید و إبراز کنید حله. باور کنید حلّه! دوست داشتن دوست داشتن میاره و گفتنش هم همینطور و همه ی این ها باعث یک فضای صمیمانه ی خاصی میشن در نهایت. 
زیاد دنبال فلسفی کردن یک موضوعات ساده و شیرین نباشید. 
پاسخ:
نگاهت خیلی دخترانه و صورتیه، خیلی دبیرستانیه. البته قشنگ هم هست ها اما روابط، زندگی و ادمها خیلی پیچیده تر هستن. 
فکر میکنم این کامنت باید برای دوتا پست قبل باشه
به نظرم بهتره شرایط رو به بزرگه بگید در حد یه مشورت برا ماندن ویا رفتن 
پاسخ:
تجربه نشون داده نگفتن بهتره ولی دیشب خیلی مختصر و بدون شاخ وبرگ اضافه گفتم
2- بستگی به خلقیات همسرتون داره. بعضی آدمها موقع بروز مشکل حامی و مشاور و  آرامش دهنده ان، به اینا باید دردت رو بگی ولی بعضی ها فقط دردت رو بیشتر میکنن، انگار یه سیخ برمیدارن فرو میکنن توی زخمت و هی می چرخوننش که مبادا ثانیه ای بدون فکر کردن به درد و فلاکتت بگذره! زن و مرد هم نداره، هر دو مدل توی هر دو جنس پیدا میشه
پی نوشت: حسرت نخور بابت تصمیمت، همیشه بعد از اتفاقات وحشتناک و ویرانگر اوضاع آروم میشه، حتی گاهی بهتر از قبل هم میشه . امیدوارم با کمترین هزینه و خرابی این طوفان هم بگذره
پاسخ:
یاد گرفتم که خیلی کلی در جریانش بزارم و وارد جزئیات نشم. فقط بدونه
اخ اخ اخ اینقدر این ادمایی که گفتی اعصاب خوردکنن. ادم مشکلشو وقتی به اینا میگه چندبرابر میشه. یه نمونه اش مادر منه
امیدوارم چیزی ک ب صلاحه اتفاق بیافته وای ک چقد ارزو دارم یه کار خوب برام پیدا شه ازونجا بزنم بیرون هر روزش شکنجس برام 
پاسخ:
والا فعلا که داریم کارمون انجام میدیم ولی خدا اخر عاقبتمون بخیر کنه
من تمام فکر و ذکرم شده خدمت سربازی
پاسخ:
والا من نرفتم ، ذهنیتی هم ازش ندارم . امیدوارم به خیر و سادگی بگذرونی
انقدر از این مجموعه پارسال نگید! شاید من اشتباه میکنم اما هروقت صحبت از کار شده؛ شما از مجموعه سال گذشته گفتید!
چیزی که رفت و گذشت دیگه پیگیری نشید! مامانم هر وقت زنگ میزنه میگه به گذشته فکر کردن دنبال باد دویدن هستش!:-/
ببخشید ها جنبه نصیحت و تذکر و اینا نداشت اما خب؛ نگید دیگه:-(
پاسخ:
ممنون که اینو بهم تذکر دادی. مادرت درست میگه.
غم نبود پدر رو هیچی تسلی نمی ده!
بیچاره دخترم!!!!

این از ادرس وبلاگم

ممنونم که به یادم بودید!
امیدوارم حالا خوب باشید.. رو به راه
پاسخ:
سعی میکنم باشم. امیدوارم توهم بیشتر هم و غمت دخترت باشه و مشکلات برات سهل بشه
گذشته ،دیگه گذشته بهش فکر نکن 
ادمها متفاوت هستن به بعضی ها مطالب روتیتر وارباید گفت برای داشتن ارامش  هر دونفر بهتر 
پاسخ:
منم دقیقا همین کارو کردم. گفتم و گذشتم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی