var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

به نظرم یکی از سخت ترین حالات دنیا اینه که جلوی ابراز علاقه خودتون رو بگیرید. از شدت نیاز به گفتن «دوستت دارم» همه درزای بدنتون باز بشه اما بازم دهنه رو محکم بکشید و اجازه خارج شدن الفاظ و حتی انفاس رو به خودتون ندید. به دلایل مختلف ما جلوی گفتن این دوتا واژه ساده رو میگیریم. دم دستی ترین دلیلش خجالت و شرمه، و پیچیده ترینش... پیچیده ترینش رو من باهاش مواجهم. اینکه هم من بدونم دوسش دارم، هم اون بدونه و هم هردومون بدونیم طرف مقابل میدونه و بدتر از همه اینکه میدونیم گفتنش بیشتر دردناکه تا شیرین و لذتبخش... نتیجه اینکه از هم دوری میکنید و حرص میخورید که چرا محبوب مورد نظر -که خودش هم میدونه- پیش نمیاد و وقتی هم یکیتون طاقت از کف میده بعد از چند روز پیشقدم میشه، از شدت خشم سردترین رفتار رو باهم انجام میدین و گاها به انحای مختلف همدیگرو رنج میدین و در انتها از رنج کشیدن طرف مقابل درد میکشید... درد میکشید که چرا اون دوتا کلمه سحرانگیز رو نگفتید و چرا نشنیدید. میشید دوتا آدم مازوخیست! اصلا بگید که چی بشه؟ قراره چی بشه؟ چی میتونه بشه؟

میگویند عشق آنست که هیچگاه پشیمان نشوید... اما گاهی به جایی میرسید که هرلحظه پشیمانید که چرا عاشقی تان را فریاد نمیزنید.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۳
آقای پدر

نظرات  (۱۹)

آخ آخ.......خیلییی سخت و خیلیی سخته این حالت..... .
میای بگی...عزمتو جزم میکنی که اینباااار میگی اما نمیگی!!!
نفس عمیق میکشی و گفتن دوستت دارمو با یک آوا جایگزین میکنی و میگذری...
تایپ میکنی...پاک میکنی...
قلبت میزنه..بدنت داغ میشه..عرق میکنی..صدات میلرزه...نمیگی...

فقط بخاطر یک جمله:که چی بشه؟
احمقانه است...
پاسخ:
اون یه جمله ادمو از تو ذره ذره از بین میبره، اره احمقانه است
مممم
خیلی قابل تامل بود
پاسخ:
بیشتر قابل ترحم بود
از این نوشته های اخیر نمی دونم چرا ولی اینجوری دریافت کردم که انگار توی موقعیتی هستین که احساس می کنین کسی درکتون نمی کنه.
من فکر می کنم هیچ دلیلی برای به زبون نیاوردنِ این دو کلمه قابلِ توجیه نیست. و اینکه اصلی ترین دلیلِ این نگفتن (که ما آدما نمی خوایم هم به روی خودمون بیاریم) غروره! وگرنه خجالت که در موردِ دو نفری که خودشونم می دونن همو دوست دارن معنی نداره نه؟  ..
اون نوعِ پیچیده رو فقط خودتون می تونید معماشو حل کنید!
پاسخ:
فکر نمی کنم خیلی دنبال درک شدن باشم اما فکر میکنم دنبال محبت بیشتر باشم.
گاهی نباید معما رو حل کرد، باید پاک کرد... واقعا باید پاک کرد
امیدوارم جملات سحرانگیز بهتری تو این موقعیتها به ذهنتون برسه که بتونه حال و روابطتونو خوب کنه. مثلاً *دلم میخواد که بتونیم بهتر همو دوست داشته باشیم.*
http://rooznegareman.blogsky.com
پاسخ:
خب این جمله درخشانیه در یک رابطه نرمال.
اما ما همیشه در وضعیت عادیزو نرمال دچار این حس نمیشیم
به نظرم ما یاد نگرفتیم از این جمله استفاده کنیم آموزش داده نشده ایم ٬ ما در دوره ای بزرگ شدیم که معمولا پدرو مادر درخفا از این کلمات استفاده می کردند شاید هم اصلا استفاده نمی کردند و در جامعه هم که دوست داشتن و دوستت دارم گفتن یک عمل قبیح شمرده می شد.
پاسخ:
آه، باهات موافقم و از دید ظریفت برای ریشه یابی موضوع لذت بردم. عوامل دیگه ای هم دخالت داره مثل فرهنگ و مذهب و شخصیت و البته موقعیت. خلاصه اینکه شاید بهتر بود احساساتی وجود نداشت
یادم نمیاد توی همچین شرایطی قرار گرفته باشم، در واقع اصلاً نمی فهمم که چطوری ممکنه اینطوری بشه! 
پاسخ:
تو از خوشبختای روزگاری
قصدم فریاااااد زدن خوشبختیم نبود البته! منظورم این بود که کلاً نمی فهمم در هر شرایطی چطور میشه به جای حرف زدن و بیان مشکل، و نه لزوماً حل آنی مشکل، ساکت موند و حرص خورد و مشکل رو بزرگ و بزرگتر کرد تا جایی که دیگه قابل حل نباشه
حرف زدن به نظرمن کار آسونیه و اولین قدم توی شناخت و حل مشکله، به خصوص در رابطه با آدمهای مهم و دوست داشتنی زندگی مون
پاسخ:
متوجه شدم البته که منظورت اینه که مسایل رو با صحبت کردن حل کنیم. حرفت در حالت کلی درسته اما دوتا نکته وجود داره، اول اینکه با اینکه تمام ادمها این حرف رو قبول دارن پس چه چیزی باعث میشه تقریبا تمام ادمها کلی خرف نگفته در وجودشون داشته باشن؟ دوم اینکه گاها شرایط خاصی وجود داره که بیان موضوع -در اینجا علاقه- دردسر و حتی آفت بیشتری داره.
حرف زدن واقعا کار آسونی نیست میم جان
متاسفانه دقیقا همینطور که میگی به نظرم بخش وسیعی از جامعه دچار این مشکل هستن ولی اینکه چرا اینطور هستیم علتش برمیگرده به تربیت وسیستم اموزشی که بزرگ شدیم نباید فراموش کنیم که ما رونسلی تربیت کردن که حتی از به کار بردن اسم همدیگه با پسوند جان و عزیزم بیگانه بودن و از همه بدتر اینکه در جامع هم مواجه شدیم با اینکه باید تمام امیالمون رو پنهان کنیم یا تزویر کنیم تا شاید بتنونیم در این جامعه دوام بیاریم به همین دلیل که داستان آزاده نامداری ها به وجود میاد .

کاش یه روزی بتونیم بدون ملاحظه کاری ها پوچ فقط برای دل خودمون زندگی کنیم اون طور که دوست داریم
پاسخ:
کامنت تو کامل تر از پست من بود. 
اون روز هیچ وقت نمیرسه. بخصوص برای جوامعی مثل ما

سلام
به نظرم  شما فکر کردید آدم ها و احساسات اونها ابدی هستند که برای نشنیدن یک چی بشه، لذت دوستت دارم گفتن از دست میدی؟
اگر به این تجربه رسیده باشید که معشوق و محبوب هم یک روزی از دست میره، برای محبت کردن به اون ریسک میکنی؟
محبت کلامی و احساسی ر اخرج کنی. شاید یه مدت گارد بگیره، چیزی از دست نمی دهید آقای پدر، نهایت اینه که هیچ وقت حسرت نمی خورید کاش به اون یکبار دیگه گفته بودم دوستت دارم و از صمیم قلب احساساتم بهش هدیه کرده بودم و اونو غرق احساس کرده بودم.
زمان غارتگر بزرگی هست، همه چیزها را به آرامی و نامحسوس از آدم میگیره

شاد و سلامت باشید
پاسخ:
سلام فرساد که اصلا نمیدونم مرد هستین یا زن.
حرفت درحالت کلی درسته اما نه برای من یا امثال من، گاهی باید مرد و اون دو کلمه رو نگفت چون یا شما در اون موقعیت نیستید و یا مخاطبتون. نمیدونم چطوری باید بهت بگم اما ازمن بپذیر که دونستن درستی چیزی -مثل کل کامنت شما- به معنی توان و امکان انجام اون نیست مگر اینکه فوق العاده قوی و با عزت نفس باشی.
من الان دقیقا تو همین وضعیت هستم، بخاطر مصلحتم نمیتونم اون دو تا کلمه رو بگم...
پاسخ:
خودم هم در همین وضعیت هستم، همه وجود و روان و احساسم درد میکنه... همه رنگ ها خاکستری ان، همه طعم ها گس ان، همه روزها ... اصلا کدوم روز؟
خیلی ها این عدم مهارت رو به گردن پدر و مادر و جامعه و مذهب و .... می ندازن. ولی توی همین فرهنگ و جامعه و مذهب و ... افرادی هستن که مهارت ابراز عشق و مهم تر از اون  حرف زدن رو خوب یاد گرفتن چون به ضرورتش آگاهی پیدا کردن. و این که زندگی بدون ابراز عشق هم میگذره ولی زهرماره، مثل زندگی خیلی از پدر و مادرامون.
ما محکوم به هیچ چیزی نیستیم مگر انتخاب هامون. انتخاب اگر کردیم( هر چیزی رو) بپذیریم خواست خودمون بوده و پاش وایسیم. این پذیرش اولین مرحله تغییر و جبران اشتباهه
پاسخ:
«... توی همین فرهنگ و جامعه و مذهب و...افرادی هستن که مهارت ابراز عشق و مهمتر از اون حرف زدن رو خوب یاد گرفتن ...» بله هستن اما کم هستن. هردومون میدونیم که غالب جامعه یا بلد نیستن بگن یا به جهت و قصد و منظوری غیر از محبت اونو بیان میکنن
واقعیت اینه که پای این پست دوتا بحث پیش اومد، مهارت ابراز علاقه و ضرورت ابراز علاقه که البته من بیشتر منظورم دومی بود. اینکه یه جاهایی دلمون از راه به در میشه و ... خب اونوقت ها درگیر این باید و نباید علاقه و گفتن و نگفتنش میشیم.
ما صرفا محکوم به انتخاب هامون نیستیم، محکوم جامعه مون هستیم. هرجامعه ای، با هنجارهای درونیش جبری منحصر بفرد برای مردمش ایجاد میکنه. جامعه ما چندان فرصت امکان تغییر مسیر رو ایجاد نمیکنه. 
سلام. خیلی وقته کامنت نزاشتم عذر میخوام. چون معمولا حرف دلمو بقیه گفتن.
سخته و تلخه و فکر میکنم مصلحت ایجاب میکنه نگیم چون گفتن این جمله تبعاتی داره که ممکنه یه خیلیا آسیب بزنه. برداشت من بود. منم تو این موقعیت هستم که منطق میگه نه ولی دل .....
پاسخ:
دقیقا همینه، بلعیدن حسی باید ابراز بشه و فوران کنه. نتیجه فروخوردن این حس های گوناگون مارو ادمهایی عصبی و عقده ای میکنه.

بنظر که فقط خودم این نوشته شما رو درک کردم...

ولی من نه رنگ ها رو خاکستری میبینم و نه طعم ها رو گس... دوست دارم این حال و روزی که درش هستم رو ... اتفاقا هیجانم خیلی بیشتر شده، گوشیم که زنگ میخوره و اسمش رو میبینم ضربان قلبم تندتر میشه، هرچند که میدونم قراره صحبت کار باشه ولی همین که یه جاهایی لحن صداش عوض میشه، همین که میبینم هرطور شده یه بهانه جور میکنه که یا من برم پیشش یا اون بیاد پیشم، برام لذت بخشه

پاسخ:
نمیخوام حالت رو خراب بکنم یا خدایی نکرده انرژی منفی بدم اما اغاز هر رابطه ای با همین هیجانات و انرژی و سرخوشی همراهه. این که هر لحظه امکان دیدن خودش یا پیغامش وجود داشته باشه. اینکه هرچنددقیقه سر بگردونی و یا صفحه موبایلت چک کنی تا خودش یا اسمش رو ببینی... اما از یه جایی انتظارت بالاتر میره، خواست و نیاز و میلت هم، و در نهایت باید بری مرحله بعد. یعنی ارتیباط بیشتر، دیدار بیشتر و ... اگر امکان ارتقا به این مرحله بعد وجود نداشته باشه... بهم میریزی و میشی اینی که در پست میبینی... مراقب خودت باش یک زن جان
راستی یادته اولین کامنتی که برام گذاشتی؟ «حالم از خودت و نوشته هاتون بهم خورد...»
کامنتهای این پست رو در کمال ناامیدی و ناباوری خوندم تا رسیدم به کامنت دینا.م، باهاش موافقم ، خیلی زیاد و با جوابت مخالفم، خیلی خیلی زیاد. 
یه گروه انتخاب میکنن که کار درست، از نظر خودشون، رو انجام بدن و قضاوتهای جامعه و هنجارهای از نظر خودشون نادرست رو نادیده میگیرن، اینها هزینه و انرژی میدن برای کاری که معتقدن درسته و مسئولیت کارشون رو می پذیرن ولی اکثریت حتی با علم بر نادرست بودن شرایط و اقدامات شون قدمی از خط کشی ها و پذیرفته های جامعه و نسل قبل شون کنار نمی کشن و میشن تکرار هر چه که بود. این گروه اکثریت در همون حال که اقلیت هنجارشکن رو تخطئه می کنن از شرایطی که بهش تن دادن ناراضی ان اما کوچک ترین تلاش برای تغییر یعنی پذیرفتن مسئولیت انتخاب به تنهایی و این کار سختیه! برای اکثریت آدمها بهتره تکرار هنجارها باشی و دیگران رو مقصر بدونی تا خودت با آزمون و خطا به راه و روش درست دست پیدا کنی و این دقیقا همون سؤنیت یا باورنادرسته که سارتر درباره اش حرف میزنه
اگه میدونی چیزی درست نیست تغییرش بده، اما در نظر داشته باش که اگر کسی همون کار رو در شرایط مشابه با تو بکنه چه به سرت میاد! به هر حال انتخاب نکردن هم حتی نوعی انتخابه، انتخاب حفظ و تایید شرایط موجود
پی نوشت: از سر کلاس اومدم و موتورم گرم بود، کلی حرف زدم:)
پاسخ:
واااوووووو... ابتدا اینو بگم که اون چیزی که باهاش خیلی حیلی زیاد مخالفی چندان تفاوتی با نظر تو نداشت. فقط بیان ملایم تر و نرم تری از عقیده شما بود -لطفا به قیدهای نسبیتی توجه کن- هرچند شما کامل تر و حتی بهتر از من بیانش کردید. به علاوه خود من هم باهات موافقم غیر از یه مورد. اینکه یه عده کار درست رو از نظر خودشون انتخاب میکنن و حاضر میشن مغایر با رفتار نادرست جامعه عمل کنن گاها هزینه بسیار بسیار بالایی داره. شاید همین امر باعث میشه کشور ما که درگیر جنگ و قحطی و ناآرامی و ... نیست تا این حد مهاجر داشته باشه. درواقع عدم توانایی فرد در پیگیری امیال روا -و نه ناروا، یادمون نره که درباره هنجارها صحبت میکنیم یعنی رفتار جمعی پذیرفته از طرف گروه- در جامعه ایران باعث رخدادن این موضوع شده. پس میتونم اینجور نتیجه بگیریم که پیگیری این انتخاب های درست در مقابل رفتار غالب جامعه ... در خود جامعه چندان امکانپذیر نیست. 
بیایم شعار ندیم میم جان. بیان حرف درست صرفا به معنی امکان تحقق اون نیست. این خط اخر درباره کل حرفی که زدین بود. یعنی حرفت از نظر تئوری خیلی قشنگه اما عملیاتی نیست مگر به طور گزینشی و تک و توک
چندین بار کامنتت خوندم و بسیار بسیار لذت بردم از بحث باهات
پس با این اوصاف من باید خیلی خوشبخت باشم که در هر حالتی به زبان آوردن علاقه برام راحت و هر لحظه که گفتنش به دلم خطور کنه به زبانم هم جاری میشه...
دقیقا نمی تونم این پست را درک کنم چون واقعا شرایطش را نداشتم اما بنظر من این قفس درست کردن عذاب آوره گفتن یک جمله دوستت دارم اونقدرها هم شروط و مقدمه نمی خواد. همین که آدم حسش کرد به زبان هم بیاره کافیه دیگه اینکه یک دنیا شروط و مقدمه چینی کنه خب قطعا شرایط را سخت میکنه. بنظر من مهم نیست طرف مقابل هم همون احساس را نسبت به ادم داشته باشه و یا بدونه. مهم اینه که یک احساس دوست داشتنی از قفس دل آزاد بشه همین.
پاسخ:
برای منم راحته گفتنش اما گاهی اساسا نباید گفت.
بیان قشنگی از احساست نسبت به این مساله ابراز علاقه داشتی

آقای پدر من تقریبا نصفه عمرم گذشته و تمام حرفهایی که گفتین رو کاملا میدونم... میخوام برای اولین بار همین مرحله اولیه رو تا میتووونم کش بدم و لذت ببرم... رابطه وقتی به مرحله های بعدی میرسه انتظارات باعث میشه لذت ها رو کمتر درک کنی... البته که آقایون خیلی تمایلی به کش دادن این مرحله اول ندارن..

کامنت اولم رو یادمه... آخه برای من که حداقل از نظر خودم یه زن قوی و مستقل و با جایگاه اجتماعی بالایی هستم حرفهای اون پستتون خیلی بد بود.. ولی معذرت خواهی نمیکنم، چون نظرم در مورد اون پست همونه.. فقط اون کلمه "خودت" رو پس میگیرم

پاسخ:
خب الحمداله که حرف همو میفهمیم.
دیدی حالا؟ اون پست یه سری بحث کلی بود و شامل حال همه نمیشد. موضوع غالب جامعه بود. 
آقای پدر عزیز سلام.
همیشه می خونمتون و خیلی خیلی دلم میخواد نظرمو در اکثر موارد بذارم اما واقعا امسال بدجور با کمبود وقت مشکل دارم.
اما این پست رو چند روز پیش خوندم و باز هم نشد همون موقع بنویسم. اما نمیشد نگم، و واسه همین پست های جدیدتان را نخوانده امدم سراغ همین یکی اول.
نمیدونم من هیچ درکی از حرف تون ندارم، به نظر من دلایل تون بیشتر سفسطه هست. معذرت که اینقدر رُک میگم. به نظر من هیچ معنایی نداره که آدم یکی رو دوست داشته باشه و بی هیچ دلیلی خودش رو آزار بده و بیان نکنه مگر اینکه مشکل جایی دیگه باشه، مثل خجالت، مثل دور افتادن از هم و یا حتی خوشی زیر دل زدن به قول یکی از استادهای قدیمم و یا هر چیز دیگه ایی به جزء این دلیل آخری که شما می فرمایید.
پاسخ:
ممنون از لطف و پیگیریتون.
وقتی به گفته خودتون درکی از موضوع ندارید چرا دلایل من یا ما رو -من به اضافه کامنت های دیگه- سفسطه میدونید؟
فکر میکنم باید کمی تجربه بیشتری پیدا کنید 
خوب معذرت که بعد مدت ها اینطور پابرهنه اومدم نظر دادم، هاهاها. برم سواغ پست های فندقی که بسی لذت می برم از خوندنشون.
سالم و سرحال باشید همیشه
پاسخ:
پس پست بعدی رو بخونید....
آقای پدر عزیز ممنون که توصیه کردید تجربه ی بیشتری باید داشته باشم. فکر نمی کنم با توجه به همسن و سال بودنمون تجربه ام کم باشه. 
فکر نمی کردم از خوندن نظرات مختلف ناراحت بشید. دلیل نمیشه همه ی نظرات شبیه هم باشه. من فقط گفتم درک نمی کنم این نوع بینش شما رو .
البته قسمت دیگر کامنت ام یا حذف شده یا نرسیده به دستتون. توی اون بهتر بیان کردم منظورم رو.
پاسخ:
عههههه ببخشید هم بابت اشتباهم در تشخیص سن و سالتون و هم در اینکه سوتفاهم شد.
توجه نکن، من از کامنتا دلخور نمیشم و خیلی هم ممنونم که نظرتون گفتین. هرچند عادت ندارم کسی بهم بگه سفسطه میکنم!:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی