۳۲- فروردین گاه فندق
چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۳۷ ب.ظ
یادم میاد وقتی این وبلاگ شروع کردم هدفم بیشتر نوشتن مسایل و اتفاقات مربوط به فندق و بزرگ شدن اون و البته حواشی مربوط به تربیت فرزند و خانواده بود. البته با توجه به تجربه شخصی خودم. از بخش دوم خیلی دور نشدم اما خدایی دختر کوچولو رفت تو حاشیه. راستش اتفاقات و مسایل مربوط به فندق اونقدر زیاده و متنوع که نمی تونم درست و درمون جمعش کنم. نتیجه اینکه ماهنامه ها تقریبا فصل نامه شد! میخوام یه دفعه دیگه تلاش کنم و به دختر خوبم ادای دین. نظم و ترتیب خاصی وجود نداره. تقریبا هر چی به ذهنم برسه میگم. اما برای ماه های بعد دقت بیشتری به خرج میدم. مطمینم یه روزی فندق از خوندنش لذت میبره.
۱- وقتی شما زن و شوهر شاغل هستین، وقتی مجبورید هر روز صبح نگهداری از فرزندتون به دیگران واگذار کنید، وقتی خسته و کوفته و گاها با اعصاب آشفته به خونه برمیگردین، وقتی نیمی از زمانی که در منزل هستین سرتون تو گوشیتونه... هر بار که به چهره فرزندتون نگاه می کنید احساس شدید عذاب وجدان یقه تون میگیره و میچسبوندتون بیخ دیوار. با اندوه خونه رو ترک میکنید و با شرمندگی به خونه برمیگردید...
۲- روزهای شنبه خاله من میاد و از فندق نگهداری میکنه و از یکشنبه تا چهارشنبه فندق پیش مادر من (عزیزم) میمونه. دوروز آخر هفته سهم صبحانه به بزرگه میرسه. فندق دیگه عادت کرده اما هنوزم اگر موقع انتقال به طبقه پایین بیدار بشه اونقدر گریه و التماس میکنه که ما نریم سرکار. اون وقتیه که دلمون میخواد هیچ وقت مجبور نبودیم فرزندمون تنها بزاریم بخصوص وقتی که یا گریه میگه: به خدا نرو سرکااااار...
۳- روز اخر کاری سال ۹۵ برای اولین بار با بزرگه رفت ادارشون. وقتی رسید اونجا آقایون در حال خوردن صبحانه بودن. مستقیم میره سر میز تا صبحانه بخوره. یکم که میگذره میگه: شما توموخ (تخم مرغ) ندارین... عزیزم هر روز به من توموخ میده! خلاصه اون روز بلوایی تو اداره راه میندازه. از جمع کردن تمام ماژیک مارکر بخش و نقاشی های عجق وجق تو برگه های A3 تا بلند بلند صحبت کردن و هوار کشیدن وسط سالن که: مامااااان من پی پی دارم. از شانس برای اولین بار در یک دهه گذشته رییس کل و معاون وزیر هم میان تو بخش تا مثلا روز زن به کارمندای خانوم تبریک بگن. تو پارتیشن یزرگه با یه دختر بچه فسقلی با موهای خرگوشی مواجه میشن که کف اتاق دراز کشیده و داره با شدت و حدت تمام یه برگه رو خطی خطی میکنه!!!
۴- هیچ وقت به ظاهر بچه ها موقعی که سرپا نشستن و پی پی میکنن توجه کردین؟ بنده های خدا برای چس مثقال پشگل جوری تو فشار و شرمندگی میرن که آدم دلش میسوزه. غلط نکنم این زور زدنه سخت ترین کاریه که تو این سن و سال انجام میدن. بهترین کار در این لحظه اینه که تنهاشون بزارین تا با خیالت راحت کارشون انجام بدن. اگر میخوان که حضور داشته باشین، خب بمونین و از فضا لذت ببرین! اما ابدا به کاری که دارن انجام میدن یا مسیر حرکت ضایعات خروجی نگاه نکنین. باشید، حرف بزنید، حرکت بکنید اما دو کار رو انجام ندین. اول اینکه بهش نگاه نکنین و دوم اینکه مرتب ازش سوال نکنین که تموم شده یا نه. دقیقا وقتی مطمین شدین تخلیه به پایان رسیده یک بار و تنها یک بار این سوالو بپرسین ولی حتما بپرسین. بچه باید بدونه فقط با اجازه اون شما حق لمس نواحی خاصشو دارین. این به درد آینده اش هم میخوره.
۵- فندق حتما خودش باید لامپ دستشویی رو روشن و خاموش کنه. ظاهرا اگر اینکارو نکنه یه چیکه هم نمیاد!! وقتی داره از توالت میاد بیرون داد میکشه: "خدافظ پی پیا ... بابا پی پیا رفتن خونشون!!!"
۶- باهاش سر شام نخوردنش دعوا کردم. بغل مامانش نشسته و گریه میکنه. میون هق هق گریه اش میگه:"به عزیزم میگم بیرونت کنه..."
۷- نشسته و تام و جری میبینه. تام و جری در حال سروکله زدن سر اون ماده گربه سفیده لوندن. لامصب اینقدرم طنازی و عشوه گری میکنه که منه بابا هم رفتم تو نخش. دست آخر طبق روال همیشه، ماده گربه دلبر نصیب جری ناکس میشه. هنوز تو کف اینم که خب الان که موشه دست گربه سفیده رو گرفت کجا میبردش و چه میکندش که یهو فندق میگه: "باباااا یه پسر برای من میگیری؟!!!
۸- آقا از نظر فندق من نباید هیچ نسبتی با بزرگه داشته باشم. نه همسر، نه شوهر، نه هیچ چیز دیگه. وقتی میگم "پس من کیه مامانم؟" تو روم نگاه میکنه و میگه "هیشکیه مامان!!" آخه اینم شد زندگی؟ فروید و رفقا قبل مطرح کردن عقده ادیپ باید دختر منو بررسی میکردن. لامصب انگار بزرگه ملک طلق ایشونه. گرفتاری شدیم بی خدا.
۹- یادتون باشه اگر فرزندتون میسپرین به بستگانتون تا ازش نگهداری کنن، اونا فقط نگهداری میکنن و نه تربیت. پس انتظار نداشته باشین همه چی درباره تربیت فرزندتون همون جور که انتظار دارید پیش بره. دقت کنید که اون دوستان ضامن تربیت فرزند شما نیستن بلکه بعد از نهایتا یه ساعت فقط منتظر بازگشت شما و تحویل بچه هستن. تربیت و آموزش وظیفه پدرومادره.
۱۰- درهمین راستا فندق جان تقریبا هیچ روزی ناهار نمیخوره و از بس خرت و پرت میخوره دیگه شام هم نصفه و نیمه و مختصر شده. به تجربه فهمیدیم وقتایی که پشت میز و با ظروف متحدالشکل شام میخوریم، فندق جان رغبت بیشتری نشون میدن.
۱۱- خاله ام مهرو برمیداره تا نماز بخونه. به فندق میگه: این مهر بابابته؟ فندق چرخ زنان جواب میده "بابا که نماز نمیخونه... مامان مهناز نماز میخونه...". آبرومونو برد فسقله!
۱۲- به تجربه فهمدیم که دختر کوچولومون مشکلی در همراهی با بزرگسالا نداره. چرا که هیچ بچه ای دورو برش نیست. حتی بچه دبستانی. اما هر هفته پارک میبریمش تا در کنار بقیه بچه ها تاپ و سرسره سوار بشه. مشکلی در ارتباط با بچه ها نداره و خیلی خوب باهاشون بازی میکنه. اما بواسطه اینکه درحالت عادی با بزرگترها بازی میکنه و ما هم با مدارا و نوازش همراهش هستیم و طبیعتا با خواسته هاش موافقت میکنیم، اون خاصیت جنگجویی و مالکیت رو نداره و اهل مقابله با بچه های همسن و سالش نیست. البته بهتره بگم هم قد و قوارش چون درشت تر از یه بچه دوسال و نیمه است. نتیجه اینکه حتما بچه هاتون بفرستین مهد کودک.
پی نوشت:
- ندای عزیز حتما و خیلی زود فکری به حال سوالت میکنم. کمی صبور باش.
۳- روز اخر کاری سال ۹۵ برای اولین بار با بزرگه رفت ادارشون. وقتی رسید اونجا آقایون در حال خوردن صبحانه بودن. مستقیم میره سر میز تا صبحانه بخوره. یکم که میگذره میگه: شما توموخ (تخم مرغ) ندارین... عزیزم هر روز به من توموخ میده! خلاصه اون روز بلوایی تو اداره راه میندازه. از جمع کردن تمام ماژیک مارکر بخش و نقاشی های عجق وجق تو برگه های A3 تا بلند بلند صحبت کردن و هوار کشیدن وسط سالن که: مامااااان من پی پی دارم. از شانس برای اولین بار در یک دهه گذشته رییس کل و معاون وزیر هم میان تو بخش تا مثلا روز زن به کارمندای خانوم تبریک بگن. تو پارتیشن یزرگه با یه دختر بچه فسقلی با موهای خرگوشی مواجه میشن که کف اتاق دراز کشیده و داره با شدت و حدت تمام یه برگه رو خطی خطی میکنه!!!
۴- هیچ وقت به ظاهر بچه ها موقعی که سرپا نشستن و پی پی میکنن توجه کردین؟ بنده های خدا برای چس مثقال پشگل جوری تو فشار و شرمندگی میرن که آدم دلش میسوزه. غلط نکنم این زور زدنه سخت ترین کاریه که تو این سن و سال انجام میدن. بهترین کار در این لحظه اینه که تنهاشون بزارین تا با خیالت راحت کارشون انجام بدن. اگر میخوان که حضور داشته باشین، خب بمونین و از فضا لذت ببرین! اما ابدا به کاری که دارن انجام میدن یا مسیر حرکت ضایعات خروجی نگاه نکنین. باشید، حرف بزنید، حرکت بکنید اما دو کار رو انجام ندین. اول اینکه بهش نگاه نکنین و دوم اینکه مرتب ازش سوال نکنین که تموم شده یا نه. دقیقا وقتی مطمین شدین تخلیه به پایان رسیده یک بار و تنها یک بار این سوالو بپرسین ولی حتما بپرسین. بچه باید بدونه فقط با اجازه اون شما حق لمس نواحی خاصشو دارین. این به درد آینده اش هم میخوره.
۵- فندق حتما خودش باید لامپ دستشویی رو روشن و خاموش کنه. ظاهرا اگر اینکارو نکنه یه چیکه هم نمیاد!! وقتی داره از توالت میاد بیرون داد میکشه: "خدافظ پی پیا ... بابا پی پیا رفتن خونشون!!!"
۶- باهاش سر شام نخوردنش دعوا کردم. بغل مامانش نشسته و گریه میکنه. میون هق هق گریه اش میگه:"به عزیزم میگم بیرونت کنه..."
۷- نشسته و تام و جری میبینه. تام و جری در حال سروکله زدن سر اون ماده گربه سفیده لوندن. لامصب اینقدرم طنازی و عشوه گری میکنه که منه بابا هم رفتم تو نخش. دست آخر طبق روال همیشه، ماده گربه دلبر نصیب جری ناکس میشه. هنوز تو کف اینم که خب الان که موشه دست گربه سفیده رو گرفت کجا میبردش و چه میکندش که یهو فندق میگه: "باباااا یه پسر برای من میگیری؟!!!
۸- آقا از نظر فندق من نباید هیچ نسبتی با بزرگه داشته باشم. نه همسر، نه شوهر، نه هیچ چیز دیگه. وقتی میگم "پس من کیه مامانم؟" تو روم نگاه میکنه و میگه "هیشکیه مامان!!" آخه اینم شد زندگی؟ فروید و رفقا قبل مطرح کردن عقده ادیپ باید دختر منو بررسی میکردن. لامصب انگار بزرگه ملک طلق ایشونه. گرفتاری شدیم بی خدا.
۹- یادتون باشه اگر فرزندتون میسپرین به بستگانتون تا ازش نگهداری کنن، اونا فقط نگهداری میکنن و نه تربیت. پس انتظار نداشته باشین همه چی درباره تربیت فرزندتون همون جور که انتظار دارید پیش بره. دقت کنید که اون دوستان ضامن تربیت فرزند شما نیستن بلکه بعد از نهایتا یه ساعت فقط منتظر بازگشت شما و تحویل بچه هستن. تربیت و آموزش وظیفه پدرومادره.
۱۰- درهمین راستا فندق جان تقریبا هیچ روزی ناهار نمیخوره و از بس خرت و پرت میخوره دیگه شام هم نصفه و نیمه و مختصر شده. به تجربه فهمیدیم وقتایی که پشت میز و با ظروف متحدالشکل شام میخوریم، فندق جان رغبت بیشتری نشون میدن.
۱۱- خاله ام مهرو برمیداره تا نماز بخونه. به فندق میگه: این مهر بابابته؟ فندق چرخ زنان جواب میده "بابا که نماز نمیخونه... مامان مهناز نماز میخونه...". آبرومونو برد فسقله!
۱۲- به تجربه فهمدیم که دختر کوچولومون مشکلی در همراهی با بزرگسالا نداره. چرا که هیچ بچه ای دورو برش نیست. حتی بچه دبستانی. اما هر هفته پارک میبریمش تا در کنار بقیه بچه ها تاپ و سرسره سوار بشه. مشکلی در ارتباط با بچه ها نداره و خیلی خوب باهاشون بازی میکنه. اما بواسطه اینکه درحالت عادی با بزرگترها بازی میکنه و ما هم با مدارا و نوازش همراهش هستیم و طبیعتا با خواسته هاش موافقت میکنیم، اون خاصیت جنگجویی و مالکیت رو نداره و اهل مقابله با بچه های همسن و سالش نیست. البته بهتره بگم هم قد و قوارش چون درشت تر از یه بچه دوسال و نیمه است. نتیجه اینکه حتما بچه هاتون بفرستین مهد کودک.
پی نوشت:
- ندای عزیز حتما و خیلی زود فکری به حال سوالت میکنم. کمی صبور باش.
۹۶/۰۱/۳۰