گرگ
خودم هم از این چیزی که میخواهم بگویم حالم بد است. چند دقیقه پیش سر جلسه آزمون ماهانه مرآت، از روی بیکاری سری به اینستاگرام زدم و با فکتی از زندگی گرگ ها مواجه شدم که حالم را منقلب کرد.
صرفنظر از صحت آن، هماهنگی عجیبی بین تصویر و کپشن برقرار است و بیشتر از آن حس فوق العاده همزیستی و ایثار و گذشت. ان هم در زندگی یکی از منفورترین مخلوقاتی که روی زمین زیسته است. میگویم یکی از منفورترین و نه صرفا منفورترین... چرا که این عنوان را قرنهاست که به نام خودمان زده ایم.
لذت و خوشی ناشی از برخورد با این فکت به سرعت برطرف شد چرا که یاد چند شب پیش افتادم. جایی که دوستی ادعا میکرد برای رهایی از دست همسر و زندگی متاهلانه اش تصمیم دارد به گونه ای رفتار کند که همسرش ناچار به او خیانت کند، اینگونه دیگر مجبور هم نیست حق و حقوق اش را بپردازد. به علاوه شاید چیزهایی هم گرفت. «شوخی که نیست بحث آبرو حیثیت وسطه.» به او میگویم: "خب ابله کولی بازی دراری که آبرو خودتم میره خننننننگ" پوزخند میزند و به گونه ای جوابم را میدهد که میفهمم مدتهاست به موضوع فکر کرده و همه چیز را سنجیده. «نه دیگه، پس انسانیت رو برای چی گذاشتن؟ اگر دیدم راه نداره دیگه و خیلی داره آه و ناله میکنه، به بهونه عمری نون و نمک خوردن از سر تقصیراتش میگذرم و جلوی همه فک و فامیلش آبروشو نمیبرم.... اووومممم تازه منتش هم سرش میزارم!»
یخ میکنم! مهم نیست که این کار را میکند یا نه، اما ظاهرا مدتها به آن فکر کرده و برای خودش حساب و کتاب کرده... شاید حتی دیالوگ هایش را هم تمرین کرده است. یک چیز را مطمینم. جاییکه گرگ ها تا آخر عمر با تنها جفتشان میمانند و در هنگام نزاع سر به زیر گردن همسرشان میگیرند... او گردن همسرش را به دست گرگان میسپارد...
ما منفورترین هستیم.