var pass1="3402

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

سمفونی مردانه

تجربیات یک نیمه جان

آخرین مطالب

آخرین نظرات

یاد مرگ

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۵ ق.ظ

یادم میاد یکی دوسال پیش، با چندتا از دوستان اتفاقا باشعور -که اصولا دوروبر من کم پیدا میشه، منظورم قسمت شعورش نیست، کلا قسمت دوستشو میگم- بحثمون افتاد به موضوع مرگ. خب چیز چندان عجیبی نیست و همه مون حداقل یه بار در سال بهش فکر میکنیم و حتی دربارش حرف میزنیم. اما این بار بحث درباره، خود مرگ و ماهیتش نبود. بلکه موضوع به زمانش بر میگشت. من تنها کسی اونجا بودم که ادعا کردم مایلم از زمان دقیق مرگم با اطلاع باشم!! موردی که باعث تعجب توام با ساده لوحی دوستان شد. میگم ساده لوحی چون براساس آموزش های مکرری که از پدر و مادر و جامعه و مدرسه و دانشگاه و تلویزیون (خدایا مارو از شر این دیو خبیث نجات بده) گرفته بودند، این تصور رو داشتن که آگاهی از زمان مرگ با فطرت و روح بشر ناسازگاری داری. اینقدر هم این تفکر در دوستان جا افتاده بود که عقیده مخالف یا بهتر بگم، متفاوت من براشون، عجیب و سوال برانگیز بود.

ولی حقیقت اینه که میتونم بگم این آگاهی، یعنی اطلاع از زمان مرگ، میتونه بزرگترین و لذت بخش ترین موهبت هستی برای من باشه. دقت کنید، برای من. چون مطمینم که اگر همه بشر از زمان رفتنشون اطلاع داشتن، دنیارو گند و کثافت و جنایت بر میداشت. کمی اگر دربارش تامل کنید متوجه میشید چرا اینو میگم.

اما داستان برای من متفاوته. همین الان اگر بهم اطلاع بدن که چه وقت و چه زمانی قراره با جناب عزرائیل دیدار کنم، احتمالا مثل یک مسافر هیجان زده، همه کارامو همون جور که مایلم انجام میدم و وسایلمو جمع و جور میکنم و کنار جاده می ایستم تا اتوبوس مرگ و راننده اش سر برسن و سوارم کنن و ببرن. حتی شاید از دیدنش خوشحالم بشم.

اینکه بدونم کی قراره برم، ربطی به اینکه قراره کجا برم نداره، هرچند یه جورایی مطمینم در اون صورت حتی با قرض و قوله هم که شده بلیط یه جای بهترو میگیرم. اما کلیت داستان، دونستن و اگاهی از فرصت باقیمانده حیاته تا بتونم -ومطمینم- لذت فوق العاده بیشتری از حیات، تنفس، تغذیه و حتی معاشقه میبرم. به گمونم اون موقع از هر چیز مادی بیشتر لذت میبرم و بالطبع بیشتر هم دست به معنویات میزنم. چرا فکر میکنم همین معنویات هستن که سرمایه لازم برای خرید بلیط جای بهتر رو برام فراهم میکنن؟ هر چند مطمینم لذت بردن از مادیات هم بهش کمک میکنه. یه جورایی اعتقاد دارم خدا بیشتر دوست داره ما از هرچیزی که در اختیارمون گذاشته استفاده کنیم. 

مطمینم خوشحال خواهم بود، مطمینم حتی اطرافیانم هم خوشحال خواهند بود.

به قول امام سجاد (ع) : یاد مرگ را برای من گاه به گاه بگردان.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۸
آقای پدر

نظرات  (۱۲)

من دوست ندارم انتظار مرگ رو بکشم 
پاسخ:
دوست داشتن انتظار مرگ با آمادگی برای مرگ دو چیز کاملا متفاوته. هیچ کس نمیخواد بمیره، اما میمیریم، پس بهتره آمادگیشو داشته باشیم.
۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۰۴ بهار شیراز
منم از مرگ نمی ترسم یعنی تا الان این حسو ندارم نمیدونم زمانش که برسه چی می شه ... مرگ هم بخشی از زندگی هست دیگه ... اتفاق خاصی نمی افته همه بعد از مدت کوتاهی با زندگی جدید خو می گیرند و زندگی جریان داره ...
مطمنم اون دنیا هم دوستای خوبی پیدا می کنم و خوش میگذره ... فقط خاتون طفلکی میشه ....
پاسخ:
خب به شخصه یه موقعی همین نظرو داشتم اما الان فکر میکنم این عقیده به خاطر عدم باور مرگ به عنوان حقیقت ملموس بوجود میاد.‌ باید ترسید.
من اگر بدونم زمانش کی هست نمیترسم، چون در اون صورت آماده خواهم بود. ولی خب نمیدونم... اون ذکر انتهایی به خاطر همین ندانستن عنوان شده.
سلام چه بحث جالبی آقای همکار،ما همیشه عادت داریم از این بحث فرار کنیم ،ولی لحظه مردن خیلی سخته😭
پاسخ:
قطعا سخته، چون نمیدونیم اون طرف چه خبره، به اضافه اینکه تعابیری که از فرایند مردن برامون انجام شده یه چیزی تو مایه های تونل وحشته! حالا میخواد به بهشت منتهی بشه یا جهنم.
اتفاقا گاهی خیلی دوس دارم بمیرم ! کنجکاوم آخه. ولی اگه من زمان مرگمو بدونم مثل شما براش آماده نمیشم احتمالا کل باقی موونده زندگیم رو به ترس میگذرونم به روز شماری....من دلم میخواد توی اوج زندگی خودم و در جوونی بمیرم.به صورت ناگهانی.
پاسخ:
طبیعیه که همه مشابه هم فکر نکنن. اما به شخصه اعتقاد دارم نوع نگاه به مرگ، فلسفه زندگی هر فرد رو مشخص میکنه.
در ضمن کنجکاوی در مسایل غیر قابل برگشت، نوعی حماقته.
اووووف اقای پدر این بحث مرگ یه زمانی برای من به شدت بحث انگیز و جالب بود منظورم اون انفوان جوانیمه (نمیدونم این املا کلمه "انفوان "رو درست نوشتم یا نه!! حال ندارم کلمه رو سرچ کنم) یادمه یه مدت جو گیر هم شده بودم زده بودم تو کار عرفانی و احضار روح و ای چیاااا (مدیونی فک کنی خل بودم) بیشتر از کنجکاوی بود
یادمه یه کتاب بود به اسم گفتگو با مردگان خیلی قطور بود همشو تو یک هفته خوندم!! اون موقع ها خیلی دوست داشتم به روح ها حرف بزنم بعد زمان مرگم رو بهم بگن!! البته الان فهمیدم بیشتر از شیطنت بود و فضولی و سرک کشیدن همه جا تا عرفان!! یه مشت کاغذ و استکانم میزاشتم روح احظار کنم مثلا اونم خودم تنها ولی خب طبیعیه که قطعا به نتایج درخشانی نرسیدم....
اما الان با این پست جالبت دارم به این فک میکنم هنوزم دوست دارم زمان مرگم رو بدونم یا نه؟؟؟؟؟؟ باید فک کنم!!




ببخشید کامنتم خیلی طولانی بود:(
پاسخ:
فکر نکنم علاقه ای داشته باشم مردگان را به عالم برگردونم، یکم ترسناکه. اتفاقا من یه دوره این چنینی درست و حسابی میرفتم اما احساس کردم که یه مقدار بیش از اندازه پتانسیل ماورایی دارم، مربی محترمم یه برخورد ویژه ای باهام داشت و .... خب حس کردم داره تمایز بین من و دیگران میزاره و به نظرش من خیلی معمولی نیستم. همسر باردار بود و اصلا علاقه ای نداشتم دوروبر فندق ارواح و اجنه چرخ بزنن، فلنگ بستم. 
عنفوان درسته
سلام اقای پدر لایکککککککککککککککککک
مردن سخته اصلن دل کندن سخته
پاسخ:
باهات موافقم، وابستگی هاست که مرگ رو سخت و تلخ میکنه
اتفاقا دونستن زمان مرگ ی شانسه که نصیب کسی هم نمیشه. تو این مورد باهات هماهنگم.
من ی بار تجربه ی رفت و برگشت داشتم، اصلا سخت نیست، وحشتناک هم نیست....البته اینکه میگن سختی مرگ بستگی به اعمالت داره و تو لحظه مرگ باهمه وجود لمس میکنی.
پاسخ:
قسمت اول که باهم موافقیم اما در مورد بخش دوم نظر خاصی ندارم، تجارب نزدیک مرگ متفاوته.
ینی الان من احمقم? من که نگفتم میخوام خودمو بکشم گفتم کنجکاوم ! مرگ یه مسئله غیرقابل بازگشت خالی نیس بلکه غیرقابل بازگشت گریزناپذیره!
پاسخ:
جین عزیز, اون یه حرف کلی بود.
در ضمن قبل از اینکه کامنتم حذف کنی, جوابشو خوندم.متاسف شدم.
 از مرگ متنفرم :/ با تمام وجودم ازش ضربه خوردم
پاسخ:
باید بپذیریم که دیدگاه آدمها در رابطه با مرگ به اندازه تعداد اونها متفاوته. مثلا من تابحال کلمه تنفر رو در رابطه با مرگ نشنیده بودم.
میدونستم خوندین آقای پدر خواستم بیشتر از این خونده نشه چون من نمیتونستم کامل توضیح بدم و بد برداشت میشد.تاسف? بابت ۲برابر بودن راههای پیش روی آقایون?
پاسخ:
جین گلم، من کاملا فهمیدم و اعتراف میکنم اون تعابیری که در چند کلمه از مختصات خانوادت گفتی مشابه خانواده خود منه، اما من متفاوت باهات عمل کردم شاید به همین دلیلی که اینجا عنوان کردی (۲برابر بودن راه های پیش رو)
تو جرقه پست بعدی رو برای من زدی.
چه قشنگ!!
پاسخ:
ممنون
۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۵ آنا سنندجی
پدر جان خیلی وقته خاموش میخونمت. ولی این پستت منو باد یه خاطره انداخت.حالا اگه وقت شد میام تعریف میکنم.
پاسخ:
البته قبلا هم روشنایی داده بودید، ولی بازم ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی