همیشه پای یک زن درمیان است... یا زنهایی!!!
بند اول- درتمام مدتی که شروع به وبلاگ نویسی کردم، اینهمه حرف برای زدن نداشتم. اونقدر ذهنم پر و شلوغ و آشفته است که نمیتونم دسته بندیش کنم. حتی اگر از اون پستای شماره گذاری شده از هر وری و دری سخنی ... هم بخوام بنویسم بازم اشفته و بهم ریخته خواهد بود. نمیتونم بنویسم. اصلا یه اوضاع گندیه.
بند دوم- خیر سرم شروع کردم به نوشتن که هم تمرینی داشته باشم و هم تفریحی و هم ذهنمو دسته بندی کنم و مهمتر از همه یه چیزایی داشته باشم برای آینده، برای فندق. اما در عمل افتادم تو حاشیه. اصولا ما ایرانی ها بیشتر حواسمون به حواشی هست تا متن. در نتیجه از مسیر اصلیمون منحرف میشیم. یادمون میره برنامه و هدف اصلیمون چی بوده و اصلا به چه قصد و منظوری فعالیتمون شروع میکنیم. نه درس خوندنمون مثل ادمیزاده و نه کارکردنمون و نه حتی تفریحاتمون. کلا یه ملت خنگی هستیم. نه تکلیفمون با خودمون روشنه و نه با اطرافیانمون و نه حتی با دنیا. معمولا از بدو تولد اینقدر مانعمون شدن که وقتی به دوره اختیار و استقلال میرسیم، به جای اینکه کار درست انجام بدیم، کاری که دلمون میخواد انجام میدیم. این میشه که آلوده لذت های آنی و زودگذر میشیم و آینده و عاقبت و آخرت و شخصیت و زندگیمون قربانی میکنیم. به همین سادگی. اینهم اعتیاده، حتی اعتیادی بدتر از مواد افیونی. اونقدر به مصرف خوشی های آنی عادت میکنیم که متوجه نمیشیم داریم هر چیزی که بدست آوردیم و قرار بوده بدست بیاریم، فنا میکنیم.
بند سوم- یه قانون غیر رسمی همیشه بین وبلاگ نویس ها وجود داشته که میگفت: "با خواننده هاتون ارتباط برقرار نکنید." اره، میگفت. ظاهرا دیگه این قانون خیلی هم در نظر گرفته نمیشه. بعضی دوستان فکر میکنن وقتی گفته میشه باهاشون ارتباط برقرار نکنید، یعنی فقط باهاشون نخوابید!!! نخیر برادر من، نخیر خواهر من... منظورش اینه که فقط حرفتون -همون پست- بزنید و نهایتا کامنتاتون جواب بدین و کاری به اصل و نسب و تیپ وقیافه و سن و سال و فاز و فوزشووووووون... نداشته باشید. شماره و قرار و کانال و سندیکا و اتحادیه تشکیل ندین. شاید تو نوجونی ما یکم مخ زدن خلاقیت میخواست -یا حتی مخ خوردن!!- حالا که دیگه همه خودشون بالفعل این کارن، دیگه نیاز به وبلاگ نداره. اونم وبلاگی که بواسطه انواع اقسام برنامه های ارتباطی مثل واتس آپ و تلگرام و کیک و وی چت و بی تاک و کیک و هزار کوفت و زهرمار دیگه، چندان رونقی نداره.
- بند چهارم- این بند مربوط به دوستی (خب ما اصلا دوست نیستیم، بهتره بگم وبلاگ نویسی) که قربانی امیال درونی و مکر زنانه شد. براش متاسف شدم چون به نظرم اشتباه خاصی انجام نداد غیر ایجاد ارتباط با خواننده های دو اتیشه اش. صرفنظر از نادرست بودن خود عمل اما، شبیه ستاره های تازه به دوران رسیده راک که غرق مخدر و سکس و قمار میشن، عمل کرد. یعنی خب روش عمل شد. البته نه حالا به اون شدت. بیشتر منظورم اینه که بخاطر محبوبیت و علاقه ای که بهش نشون داده شد، کنترل رفتار معقولانه رو از دست داد و باقی ماجرا.
بند پنجم- همیشه پای یک زن درمیونه... یا حتی زن هایی!!!
بند هفتم- یک خواننده خوبم یا خوبمون مرد! یعنی خودکشی کرد، شایدم من کشتمش. اما هر اتفاقی هم که براش افتاده، از اول هم میدونست که براش میوفته و اتفاقا این مرگ براش شروع یک حیات فکری دوباره میتونه باشه. فقط امیدوارم بیشتر به خودش و چیزی که هست اعتماد کنه و خودشو پشت نقاب های مختلف مخفی نکنه.
بند هشت- خب، حالا من که ادعای فضل و کمالتم ماتحت دنیارو سوراخ کرده، قطعا باید حواسم باشه که وارد این ورطه خودسوزی و وبلاگ سوزی نشم. اینارو برای تاکید بیشتر به خودم گفتم. شما یادتون نمیاد اما اون قدیما بقالی ها یه اصطلاحی داشتن که با خط داغون روی کاغذ مینوشتن و میچسبوندن بالای سرشون. یه قسمتش این بود: ...حتی شما دوست عزیز! آره، حتی شما دوست عزیز.
پی نوشت:
-یه اعتقاد عجیبی دارم مبنی بر اینکه من خیلی خواننده های خوب و عاقل و درستی دارم. یعنی وقتی چندتا وبلاگ دیگه رو میخونم تازه میفهمم شما چقدر خوبید، یا شایدم من خیلی خوش شانسم.
-حرف بالامو اصلاح کنم، خواننده های فعال خوبی دارم... خاموشا که خب خاموشن، ممکنه زشت و پلید و سفیه و حتی چرک هم بینشون باشه. والا من که خبر ندارم.
ویژه: آوای عزیز، تولدت مبارک. امیدوارم بهترین سالهای زندگیتو پیش رو داشته باشی.