در قید حیات...
- چندروزی میشه که چندتا درگیری مختلف دارم. یکی از یکی مهمتر. میخواستم بگم گندتر ولی دیدم خداییش بیشتر از اینکه گند باشن، مهمن. خلاصه همین باعث شده کمتر اینطرفا -یا حتی اونطرفا- آفتابی بشم ولیکن همچنان زنده ام و به قول ترمیناتور : بازخواهم گشت.
- گیجم، منگم، احساس خنگ بودن میکنم... احساسی که صبح بعد از مستی بهش دچار میشید... هم خوبید و هم ناخوب. نمیدونم دارم چیکار میکنم یا اصلا چیکار کردم. فقط میدونم یه کاری کردم و این کاری که کردم ، کاری بوده که نباید انجام میشده، قرار نبوده انجام بشه. اصلا حتی دلیلی برای انجامش وجود نداره... اه چقدر گنگ شد. ولی خب خودم که میدونم یعنی چی.
- تو این یک هفته باقیمونده تا پایان دی، وضعیت شغلیمو تثبیت میکنم. فندق به قدری بزرگ شده که امکان نگهداریش برای دیگران فراهم بشه. هرچند همچنان میگم ریسک بزرگیه که خودتون برید سرکارو بچتون ننه باباتون بزرگ کنن. چون در بهترین حالت میشن نسخه ضعیف تر از خودتون. حالا چرا ضعیف تر؟ خب واضحه چون دوره پدرومادریشون تموم شده وتوی تربیت کودک شلخته و سربه هوا و زیادی مهربون عمل میکنن.
- نمیدونم این چیزی که میخوام بگم از روی عقل زیاده یا عقل کم. فقط میدونم عقل هم درش دخالت داره. یه فکری به ذهنم افتاده که برم راننده آژانس شیفت عصر بشم. اینجوری من تا ۲ فندق نگه میدارم و همسر از ۴ به بعد. حالا اون ۲ ساعت ظهرو پیش هرکسی بمونه زیاد مهم نیست چون وقت خوابشه. برای فندق این عالی میتونه باشه ولی ایرادش اینه که خیر سرم من ۴-۵ سال مدیر بودم و همیشه ۱۷-۱۸ تا خدم و حشم داشتم، یا به قول خودم رعیت. نه اینکه راننده آژانس بودن ایرادی داشته باشه، نه به خدا. فقط با سابقه من جور نیست.
- این آمار بیان یکم عجیبه. با اینکه به ظاهر دقیق و با سند و مدرک میرسه، اما بالاتر از واقع به نظر میرسه. یعنی خب تو این دوهفته که اومدم اینور همه کسانی کامنت گذاشتن، همونا بودن که از بلاگفا باهام اومدن! این خاموشا خیلی بدجنسن. لااقل از اون تیک لایک و دیس لایک زیر پستا استفاده کنید و یه انگشت بزنید و اعلام انزجار یا ارادت بکنید. به خدا راه دوری نمیره.
- آوا آوا آوا... خیلی ازت معذرت میخوام، باید یه کاری برات انجام میدادم که داره دیر میشه. حتما تو همین هفته اطلاعاتشو برات میفرستم.
- آنا من چندتایی از کامنت هاتو تایید نکردم چون ربطی به موضوع نداشت و خب شخصی بود و طبق روال سابق درحال تخطئه و محاکمه من بودی. باتوجه به اینکه وبلاگ نداری شاید بهتر باشه از طریق ایمیل مکاتبه کنیم. حالا من اینو میگم باز تو میای چهارتا حرف به من میزنی که من اصلا مکاتبه ای با تو ندارم و اینا...
- بعد از پست "این گروه خشن" یه اتفاق جالبی افتاد. دوتا وبلاگ اول و اخری که دربارشون صحبت کردم دوتا سیر مختلف در پیش گرفتن. آنا سیر نزولی گرفت و جین به طرز باورنکردنی جذاب شد. جین عزیز قصد ازدواج نداری؟!
- دارم یه مطلبی مینویسم که کلی فحش خورش ملسه : "ویژگی های همسر آینده ام"
- وقتی کفگیرتون میخوره کف دیگ یعنی ارزوهاتون و بعد حتی عاداتتون دونه دونه میمیرن! رفتم قهوه خریدم. خب اینکه اصلا عجیب نیست، من هرماه میخرم اما اینبار چی خریدم؟ قهوه اندونزی! به شما هم توصیه میکنم نخرید (اینو به سبک تبلیغات تلویزیونی بخونید) خیلی رنگ داره، خیلی بو داره ولی نه طعم داره و نه مزه. کلا داد میزنه مال شرق اسیاست. من چجوری قهوه ترش اتیوپی کیلو ۱۰۰هزار تومن بخرم؟ حتی دیگه کلمبیا هم نمیتونم بخرم. اصلا کوفت بخورم.
- یاد یه موضوعی افتادم. پسر عمه جانم که الان با عهد و عیالش مونترئال تشریف دارن، به ذهنشون خطور کرده بود که ...حالا اصلا نمیدونم چی به ذهنشون خطور کرده بود، خلاصه برای اولین بار رفته بودن قهوه بخرن. فروشنده پرسیده بوده چقدر و این دوستان هم که تو باغ نبودن فرموده بودن ۲ کیلو!!!! دقت بفرمایید ، ۲ کیلو قهوه برای مصرف شخصی!؟ خلاصه ایرانی بازی در اوورده بودن اساسی. صرفنظر از اینکه دوره افتادن و یک کیلو نیمشو به این و اون از جمله ما بخشیدن، ولی کلی سوژه خنده شدن. یعنی دمت گرم مهدی کلی خندیدیم... خیلی دلم واسه چهارتاشون تنگ شده...
- خب حالا اینارو داشته باشید درباره فندق کلی حرف دارم که دیگه اخر ماه میگم. ایشالا "دی گاه فندق"
پی نوشت :
پینوشت نداریم ماهی!!